آقای تالیور جرعه ای نوشید و آن را آهسته آهسته قورت داد، و سر را به شیوهای تأسفآمیز تکان داد، آگاه از حقیت این مثالی که نشان میداد آدمی به واقع معقول، در این دنیای دیوانه جائی و حالی ندارد.
zohreh
چنانکه خود اغلب میگفت این دنیا دنیای گیج کنندهای بود و آدم اگر ارابهاش را به سرعت میراند ممکن بود به پیچ خطرناکی بربخورد.
zohreh
ملافههای تختخواب خوبه را درآوردهام، و کزیا اونا را جلو بخاری رو بند انداخته. البته بهترین ملافههامان نیستن، ولی خوب، برای خوابیدن خوبن، حالا هر کس که میخواد باشه، برای اینکه ملافههای هلندی را گذاشتهام که وقتی مردیم خودمان را توشان بپیچین، اگر نه میخواستمشان چه کار؟ و آقای تالیور، اگر همین فردا بمیری پاک و پاکیزه، اتو کشیده حاضر و آمادهن، و بوی عطر گل سنبل میدن، و آدم حظ میکنه که او را تو یه همچی ملافههایی بپیچن... و تو گوشه سمت چپی اشکاف بزرگه هستن ـ اون پشتها: دلم نمیخواد غیر از خودم چشم کسی بهشون بیفته.
zohreh
بسی، عیب کار تو اینه، که اگر پاره چوبی سر راهت ببینی فکر میکنی که نمیتوانی از روش ردشی، مثلا نمیخواهی که من یک ارابه ران درست و حسابی را استخدام کنم، چرا که خال به صورتشه!
zohreh
سرنوشت فرد را تنها خلق و خو و سرشت و مزاج او معین نمیکند، این نکته را نویسنده در ضمن تفسیر وقایع داستان توضیح میدهد: بیشتر جریان بستگی به وقایعی دارد که در جهان «شانس و تصادف» وقایع پیشبینی نشده از برای شخص روی میدهند، یعنی جهانی که جامعه نماینده آن است
zohreh
خیلی زود درمییابیم که چشمانداز مرگ هم میتواند کاملا تحملناپذیر و حتی آرامبخش باشد، اگر آدم بداند که ملافهای که روی او میاندازند تا در تابوت او را به معرض تماشای اقوام بگذارند اتو کشیده و تمیز و پاکیزه است و اموال آدم بین خواهرزادهها و برادرزادههای خوشرفتار بخش خواهد شد.
zohreh
آقای تالیور مرد بسیار درستی بود، و به این درستی و درستکاری میبالید؛ اما معتقد بود که از لحاظ قانون حق را زمانی میشود گرفت که بتوانی آدم رذل و دغل نیرومندی را علیه آدم رذل ضعیفتری بکار بیندازی.
نَعیمک