بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب چه کسی از دیوانه‌ها نمی‌ترسد؟ | صفحه ۷ | طاقچه
کتاب چه کسی از دیوانه‌ها نمی‌ترسد؟ اثر مهدی  رضایی

بریده‌هایی از کتاب چه کسی از دیوانه‌ها نمی‌ترسد؟

نویسنده:مهدی رضایی
انتشارات:نشر افکار
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۹از ۴۲۱ رأی
۳٫۹
(۴۲۱)
زن‌ها همه‌شان این‌طور هستند. زودرنج. زود هم فراموش می‌کنند و مردشان را می‌بخشند. اگر خدا بعضی از خصلت‌ها را در وجود زن نمی‌گذاشت به نظرم دنیا زمان آدم و حوا به پایان می‌رسید. زن‌ها بخشنده‌اند. حداقل این یکی که نصیب من شده این‌طور است. ما مردها گاهی چنان سیم‌هایمان اتصالی می‌کند که بی‌جهت حرف‌های احمقانه‌ای می‌زنیم و بحث را به جایی می‌کشانیم که جز آزار زن‌ها سودی ندارد. اما بعدش هم مثل سگ پشیمان می‌شویم.
نآزنین
اشک‌هایش سرازیر شده. نفس نمی‌کشد یا شاید من صدای نفس کشیدنش را نمی‌شنوم. از سوراخ کوچک روی گلو مگر چقدر می‌شود هرم غم‌ها را دم و بازدم کرد
mahsan_salehi
من نمی‌دانم چرا مردم از زیر باران فرار می‌کنند. چرا وقتی باران می‌آید کسی به دیگری نمی‌گوید باران گرفته بیا برویم زیر باران.
تاسیـآن
حالم به هم می‌خورد از آدم‌هایی که مفهوم خدا و عشق را نمی‌فهمند.
parisa
همه‌ی آدم‌ها دیوانه‌اند. فقط نوع دیوانگی آن‌ها فرق می‌کند.
Aynaz
خدا شاهد است که در هر سخنرانی که می‌رفتم، چه داخل کشور و چه خارج از کشور همیشه فریاد می‌زدم که انسان بودن کار سختی نیست. اما خدا حنجره‌ام را گرفت. نمی‌دانم چرا. شاید حرف ناحقی زدم که خدا من را به این حال و روز انداخت. حالا برای دو کلام حرف باید این دستگاه لعنتی را زیر گلویم فشار بدهم که شاید صدایی ازش دربیاید. حالا هر کس لباسی به تن کرده و می‌گوید که انسان است. یکی لباس دین و یکی لباس جنگ. اما انسانیت را در وجود هیچ کدامشان ندیدم. مردکه‌های عوضی جایی به اسم سازمان حقوق بشر راه انداخته‌اند و همه‌اش شعار و شعار. گور پدر همه‌شان. این‌ها از حقوق بشر که هیچ، از حقوق سگ و گربه هم نمی‌توانند دفاع کنند. اگر می‌توانستند که نباید چنین چیزهایی آن هم به صورت علنی اتفاق بیفتد.
zainab-d
همه‌ی آدم‌ها دیوانه‌اند. فقط نوع دیوانگی آن‌ها فرق می‌کند.
ثبات
کارم تمیز کردن طویله بود. همان جا هم مشق‌هایم را می‌نوشتم. باور می‌کنی؟ اما زندگی در طویله من را گاو نکرد. نمی‌دانم این‌ها کجا زندگی می‌کنند که اندازه‌ی گاو هم نمی‌فهمند.
sh.j
او می‌گوید دیوانگی من از نوع گیر دادن است؛ می‌گوید چیزی نیست که به آن گیر ندهم.
Narges
ما مردها گاهی چنان سیم‌هایمان اتصالی می‌کند که بی‌جهت حرف‌های احمقانه‌ای می‌زنیم و بحث را به جایی می‌کشانیم که جز آزار زن‌ها سودی ندارد. اما بعدش هم مثل سگ پشیمان می‌شویم.
Ali
ــ جالب است. تعداد آدم‌های مدعی ارتباط مستقیم با خدا این روزها کم نیست. به قول شما رویشان نمی‌شود بگویند که خدا هستند وگرنه می‌گفتند.
Roghaye
وقتی که کلمات در ذهن آدم بی‌ارزش جلوه می‌کند بی‌هدف خرجشان می‌کنی.
مندوستدارکتابم
همه‌ی اتفاقات بزرگ، از ذهن کوچک و بی‌حصار ما اتفاق می‌افتند
مندوستدارکتابم
همه‌ی آدم‌ها دیوانه‌اند. فقط نوع دیوانگی آن‌ها فرق می‌کند. شاید همین حرفم کافی است که دیگران بفهمند که خودم چقدر دیوانه‌ام. هر چند که دیگران همیشه می‌ترسند که نکند بهشان بگویند دیوانه اما من ترسی ندارم. حتا از دیوانگی خودم لذت هم می‌برم. اگر لازم باشد روی کاغذ می‌نویسم و پایش را امضا هم می‌کنم. خودم هم آن‌قدر جسور هستم که وقتی کسی را می‌بینم که رفتار و حرف‌هایش شبیه عاقل‌ها نیست در چشمش زل می‌زنم و می‌گویم دیوانه!
Fateme
اگر خدا بعضی از خصلت‌ها را در وجود زن نمی‌گذاشت به نظرم دنیا زمان آدم و حوا به پایان می‌رسید
صادق هدایت
می‌توانی نگاه نکنی، می‌توانی خاموش کنی، می‌توانی هویت خود را پنهان کنی، مثل قاتل‌ها، اما نمی‌توانی جلو حقیقت را بگیری، هیچ‌کس نمی‌تواند.
ماهی یک برکه‌ی کاشی
ابرها در عرض چند ثانیه جلو خورشید را می‌گیرند و باران می‌بارد. مردم خودشان را می‌کشانند کنار پیاده‌رو و مردی به زنش می‌گوید: بیا کنار تا خیس نشدی. اما من می‌مانم زیر باران تا خیس بشوم. خیس خیس. آنقدر که از تمام سر و بدنم باران بچکد. من نمی‌دانم چرا مردم از زیر باران فرار می‌کنند. چرا وقتی باران می‌آید کسی به دیگری نمی‌گوید باران گرفته بیا برویم زیر باران.
seti
نمی‌دانم چرا وقتی آدم سعی می‌کند از فکر چیزی فرار کند شدنی نیست.
seti
ــ الان فقط درباره‌ی مانتو مغز پسته‌ای حرف می‌زنیم. ــ من که پول ندارم. ــ حالا برویم قیمتش را بپرسیم. به خدا اگر نیایی برمی‌گردم عقب عقب راه می‌روم. اصرار کودکانه‌ی نگار این‌طوری است. هر وقت که چیزی را می‌خواهد و من مخالفت می‌کنم عقب عقب راه می‌رود که توجه دیگران را جلب کند و می‌داند که از این جلب توجه بیزارم. ــ می‌خوای ببینی که من هم بلدم اذیتت کنم؟ ــ چه کار می‌کنی؟ می‌پرم و سوار بوفالوی سنگی می‌شوم و طوری که همه بشنوند داد می‌زنم: پیتیکو پیتیکو من زورو شدم. همه نگاه کنید من زورو شدم. نگار پنجه به صورت می‌کشد و می‌گوید: وای خدایا. بیا پایین خجالت بکش. چه کار می‌کنی؟ چند جوان که دورتر از ما ایستاده‌اند، می‌خندند و یکی‌شان می‌گوید: خوش به حالت زورو. نگار می‌آید و دستم را می‌کشد.
پریا:)
این زندگی در کل بی‌ارزش‌تر از آن است که درباره‌اش حرفی بزنیم. اما به نظرم دو چیز به آن ارزش می‌دهد. ایمان به خدا و عشق که وقتی درباره‌شان چیزی می‌شنویم، می‌خواهیم عق بزنیم.
arta

حجم

۲۵۴٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۱۳۰ صفحه

حجم

۲۵۴٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۱۳۰ صفحه

قیمت:
رایگان