بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب اعتراف | صفحه ۱۷ | طاقچه
تصویر جلد کتاب اعتراف

بریده‌هایی از کتاب اعتراف

۴٫۳
(۱۱۲)
فردی که صادقانه در جستجوی پاسخ این سؤال است که چرا باید زندگی کند؟ هرگز با پاسخ‌های علوم تجربی قانع نمی‌شود. چون دانشمندان این علوم معتقدند برای درک این چراها ابتدا باید پیچیدگی‌های تعداد بی‌شمار ذرات فضا و زمان لایتناهی را مورد مطالعه قرار داد یا برای شناخت خود ابتدا باید زندگی کل بشریت را بررسی کرد که نه آغازی دارد و نه پایانی.
zohreh
مهم‌ترین موضوع این بود که سؤال شخصی خودم یعنی «من و آرزوهایم چه خواهیم شد؟» کاملاً بی‌پاسخ مانده بود.
zohreh
«همه چیز در حال رشد و تکامل و پیشرفت است، همه چیز تغییر می‌کند و پیچیده‌تر می‌شود، قوانینی بر این پیشرفت حکمفرماست. تو هم‌ بخشی از کل جهان هستی و قانون کمال در مورد تو هم صدق می‌کند، تو هم سرانجام جایگاه خود را در میان این کل‌ خواهی یافت و خودت را.»
zohreh
آیا معنایی در زندگی وجود دارد که با مرگ حتمی‌ای که در انتظارمان می‌باشد، نابود نگردد؟
zohreh
این سؤال را به شکل دیگری هم می‌توان مطرح کرد: چرا زندگی می‌کنم؟ چرا باید کاری کنم یا هیچ کاری نکنم؟» یا می‌توانیم سؤال را به این صورت بیان کنیم: آیا معنایی در زندگی وجود دارد که با مرگ حتمی‌ای که در انتظارمان می‌باشد، نابود نگردد؟
zohreh
سؤال این است: آن‌چه که امروز یا فردا انجام می‌دهم چه نتیجه‌ای دارد؟ حاصل عمر من چیست؟
zohreh
تنها حاصل علم انسان رسیدن به پوچی زندگی است.
zohreh
چندین بار به خود گفتم: «شاید مطلبی را نادیده گرفته‌ام یا چیزی را نفهمیده‌ام. نمی‌شود که همه‌ی آدم‌ها چنین ناامید باشند.» و در جستجوی پاسخی برای سؤالاتم به همه علومی که بشر به آن نیاز دارد متوسل شدم.
zohreh
همه چیز وحشتناک بود و برای گریز از این مکان مخوف تنها راه نجات خودکشی بود. اما از آن‌چه که بعد از خودکشی می‌دیدم بیش‌تر وحشت داشتم چون می‌ترسیدم هزار بار بدتر از موقعیتی باشد که در این دنیا گرفتار آنم. نه راه پیش داشتم و نه می‌توانستم در انتظار پایان کار بنشینم.
zohreh
اگر مانند فردی بودم که در جنگل زندگی می‌کند و می‌داند راه گریزی ندارد شاید می‌توانستم به زندگی ادامه دهم. اما من مثل فردی بودم که در جنگل گم شده است، می‌ترسد و در جستجوی راهی برای فرار است، می‌داند با هر گامی که برمی‌دارد بیش‌تر گم می‌شود با این وجود نمی‌تواند همان جا بایستد.
zohreh
دو قطره شهدی که نگاه مرا از حقیقت ظالمانه باز می‌دارد عشق به خانواده و نوشتن است که من آن را هنر می‌نامم، اما این شهد هم دیگر برایم شیرینی گذشته را ندارد.
zohreh
دیگر توهم خوشی‌های زندگی که ترس از اژدها را از میان می‌برد نمی‌تواند فریبم دهد. هزاران بار به من گفته‌اند: «تو نمی‌توانی به معنای زندگی دست یابی، به آن بیندیش و زندگی کن» ، اما نمی‌توانم، گرچه مدت‌ها به همین منوال زندگی کرده‌ام. حالا دیگر نمی‌توانم روز و شبی را که در تعقیبم هستند و مرا به سوی مرگ هدایت می‌کنند نادیده بگیرم. این تنها حقیقتی است که می‌بینم، باقی همه دروغ است و فریب.
zohreh
تنها هنگامی می‌توانید به زندگی ادامه دهید که سرمست از زندگی باشید. اما وقتی به خود آمدید، خواهید دید که زندگی فریبی بیش نبوده، یک فریب احمقانه! دقیقاً همین است، هیچ چیز جالب و بامزه‌ای وجود ندارد. زندگی سراسر خشونت و حماقت است.
zohreh
مثل یک احمق کامل بر لبه پرتگاه ایستادم، ایمان راسخ داشتم که زندگی از ابتدا نیز چیزی نداشته و در آینده نیز نخواهد داشت «و او به ریش من می‌خندد...»
zohreh
به جایی رسیده بودم که دیگر قادر به ادامه زندگی نبودم. اما از آن‌جایی که از مرگ می‌ترسیدم خود را فریب می‌دادم و مشغول می‌کردم تا به فکر خودکشی نیفتم.
zohreh
اگر در لحظات سرخوشی‌ام هنوز طبق عادت گذشته آرزویی می‌کردم در لحظاتی که جدی می‌شدم خوب می‌دانستم که توهمی بیش نبوده و در حقیقت هیچ آرزویی ندارم. حتی در آرزوی دانستن حقیقت نیز نبودم چون می‌دانستم حقیقت چیست. حقیقت بی‌معنا بودن زندگی بود.
zohreh
زندگی می‌کردم و راه می‌رفتم، اما انگار به لبه‌ی پرتگاهی رسیده بودم که از آن بالا می‌توانستم به خوبی ببینم که پیش رویم چیزی جز ویرانی و مرگ نیست. ایستادن یا بازگشت امکان نداشت. حتی نمی‌توانستم چشمانم را ببندم تا پیش رویم را که چیزی جز فریب در زندگی و خوشبختی نبود نبینم. تنها حقیقت رنج و مرگ و نابودی مطلق پیش چشمانم جلوه‌گری می‌کرد.
zohreh
وقتی در مورد خاطرات مختلف خود قضاوت می‌کردم به این نتیجه می‌رسیدم که هرگز به آن‌چه آموخته بودم جداً اعتقاد نداشتم بلکه به آن‌چه بزرگ‌ترهایم گفته بودند اعتماد کرده بودم، اما این اعتماد هم خیلی سست و بی‌ثبات بود.
zohreh
مرا با اعتقادات ارتدوکس غسل تعمید و پرورش دادند. در کودکی و نوجوانی با این اصول آموزش دیدم. اما در هیجده سالگی وقتی پس از دو سال از دانشگاه بیرون آمدم دیگر هیچ اعتقادی به آموخته‌هایم نداشتم.
zohreh
حقیقت بی‌معنا بودن زندگی بود.
نگار

حجم

۷۳٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۲

تعداد صفحه‌ها

۱۰۴ صفحه

حجم

۷۳٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۲

تعداد صفحه‌ها

۱۰۴ صفحه

قیمت:
۲۵,۰۰۰
۱۲,۵۰۰
۵۰%
تومان