بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب اعتراف | صفحه ۱۳ | طاقچه
تصویر جلد کتاب اعتراف

بریده‌هایی از کتاب اعتراف

۴٫۳
(۱۱۲)
وقتی با بچه‌های مبتدی سر و کار داشتم آن‌ها را رها می‌کردم تا آزادانه مسیر پیشرفت مورد علاقه‌ی خود را انتخاب کنند.
zohreh
معتقد بودم «همه چیز در حال تکامل است و من نیز در راه کمال و دلیل این تکامل روزی برایم روشن خواهد شد.» به این ترتیب ایمان خود را در آن زمان ابراز می‌کردم.
zohreh
اتفاق دیگری که موجب شد تعصب من نسبت به پیشرفت و کمال کاهش یابد مرگ برادرم بود. او جوانی باهوش، مهربان و جدی بود که در جوانی بیمار شد، بیش از یک سال از این بیماری عذاب کشید و سرانجام با رنج و درد مُرد بدون این‌که بداند یا بفهمد که چرا زندگی کرده یا حتی چرا می‌میرد. هیچ نظریه‌ای نمی‌تواند به این پرسش‌ها پاسخ دهد، هیچ‌کس به هنگام مرگ آرام و پر عذابش پاسخی برای او و من نداشت.
zohreh
قضاوت در مورد آن‌چه خوب است بستگی به نظر دیگران ندارد و در مورد پیشرفت نیز عقیده شخصی خود را دارم.
zohreh
طی اقامتم در پاریس، صحنه‌ی یک اعدام به من نشان داد که چه بیهوده نسبت به این «پیشرفت» تعصب دارم. وقتی می‌دیدم سرها چگونه از بدن‌ها جدا می‌شود و صدای افتادن آن‌ها را یکی پس از دیگری در داخل جعبه می‌شنیدم تازه فهمیدم آن هم نه با خرد و عقلم، بلکه با تمام وجودم دریافتم که هیچ نظریه‌ی منطقی در مورد پیشرفت قادر به توجیه این جنایت نیست.
zohreh
در آن زمان احساس می‌کردم که این کلمه معنایی دارد. من نیز چون دیگران از این پرسش در رنج بودم که برای داشتن زندگی بهتر چگونه باید زیست و هنوز هم معنای واقعی پاسخ را نمی‌فهمیدم. «سازگاری با پیشرفت» . درست مانند انسانی صحبت می‌کردم که بر قایقی سوار است و در میان باد و امواج سرگردان است و این پرسش حیاتی را بر زبان می‌آورد «به کجا می‌رویم؟» و پاسخی ندارد جز این‌که «به هر کجا که باد و امواج بخواهند.»
zohreh
زندگی در اروپا و ارتباط با دانشمندان و علمای اروپایی به باور من در مورد کمال قوت بخشید. چون همان باورها و اعتقادات را در میان آنان نیز دیدم. این باور در من نیز چون دیگر روشنفکران دوران ما ریشه کرده بود و با واژه‌ی «پیشرفت و کمال» بیان می‌شد.
zohreh
مثل همه‌ی دیوانگان می‌پنداشتم که همه جز خودم دیوانه هستند.
zohreh
برای کار خود پول می‌گرفتیم و مورد احترام بودیم، هریک از ما معتقد بود که خودش درست می‌گوید.
zohreh
لازم بود برای توجیه این کار خود بحث‌هایی نیز داشته باشیم. توجیه ما برای این کار، چنین بود: هر آن‌چه وجود دارد دارای دلیل منطقی و عقلانی است و باید تکامل یابد و کمال موجودات از طریق آگاهی حاصل می‌شود. آگاهی نیز بستگی به توزیع کتاب‌ها و مجلات دارد. ما نیز به خاطر نوشتن کتاب‌ها پول می‌گیریم و مورد احترام واقع می‌شویم. بنابراین مهم‌ترین و مفیدترین افراد جامعه هستیم.
zohreh
عجیب است، اما حالا می‌فهمم. توجه اصلی و واقعی ما به دست آوردن پول و شهرت بیشتر و تنها راه رسیدن به این هدف نوشتن کتاب‌ها و مجلات بیش‌تر بود. این بود کاری که ما می‌کردیم. اما برای انجام این کار بیهوده باید ایمان می‌آوردیم که افراد بسیار مهمی هستیم.
zohreh
ثروتمندان به همان زندگی اپیکوری خود ادامه می‌دادند و هیچ‌یک از اصول مذهبی خود را رعایت نمی‌کردند. در حالی‌که خرافات و اصول مذهبی با زندگی طبقه زحمتکش چنان عجین شده بود که بدون آن نمی‌توانستند زندگی کنند، این اصول جزء ضروری زندگی‌شان محسوب می‌شد.
Mahsa Bi
ایمان می‌گوید برای درک زندگی باید از منطقی که برای زندگی لازم است چشم بپوشم.
Mahsa Bi
راه چهارم راه ضعف و ناتوانی است. این افراد گرچه می‌دانند زندگی رنج و بی‌حاصلی است اما همچنان به زندگی چسبیده‌اند. آن‌ها می‌دانند که مرگ بهتر از زندگی است اما قدرت پایان بخشیدن به آن و خودکشی را ندارند. گویی منتظر چیزی هستند. این راه فرار از روی ضعف است. اگر می‌دانم مرگ بهتر است باید برای رسیدن به آن کاری کنم. چرا تسلیم مرگ نشوم؟
Mahsa Bi
اولین راه گریز از ناامیدی، غفلت و نادانی است. برخی انسان‌ها عاجز از درک و فهم این حقیقت‌اند که زندگی پوچ و عبث است. اکثر افراد این گروه زنان، جوانان یا احمق‌هایی هستند که هنوز مانند شوپنهاور، سلیمان و بودا با مسئله‌ی زندگی مواجه نشده‌اند. آن‌ها نه اژدهایی را می‌بینند که در انتظارشان است و نه موشی را که در حال جویدن شاخه درختی است که به آن آویخته‌اند، این آدم‌ها فقط شهدی را که از شاخه می‌تراود می‌نوشند. اما این بی‌خیالی نیز زودگذر است و اتفاقی باعث می‌شود که متوجه اژدها و موش شوند و خوشی آنان نیز به پایان می‌رسد، من هرگز نتوانسته‌ام از آنان چیزی بیاموزم چون ما که نمی‌توانیم آگاهی خود را انکار کنیم.
Mahsa Bi
خوب و بد را از هم تمیز نمی‌دادیم ـ همه هم‌زمان صحبت می‌کردیم و به حرف‌های یکدیگر گوش نمی‌دادیم. یکدیگر را مورد تحسین و تمجید قرار می‌دادیم تا خودمان مورد تحسین آن‌ها قرار بگیریم و لحظه‌ای دیگر چنان بر یکدیگر خشم می‌گرفتیم که گویا همه در تیمارستان زندگی می‌کنیم.
zohreh
در آن دوران همه‌ی ما معتقد بودیم که باید صحبت کنیم، بنویسیم و نوشته‌های خود را هرچه سریع‌تر به چاپ برسانیم.
zohreh
می‌پنداشتیم این کارها به نفع بشر است و هزاران تن از ما، در حالی‌که نظرات مغایر و مخالف با یکدیگر داشتیم با هدف آموزش به دیگران می‌نوشتیم و چاپ می‌کردیم. حتی توجه نداشتیم که چیزی نمی‌دانیم و قادر به پاسخگویی به ساده‌ترین سؤالات بشری در مورد زندگی نیستیم.
zohreh
در اثر همنشینی با این افراد نقطه‌ضعف و رذیلت جدیدی هم به دست آوردم. دچار غرور بیمارگونه‌ای شدم، دیوانه‌وار بر این باور بودم که رسالت من آموزش دادن به دیگران است، در حالی‌که نمی‌دانستم به آنها چه می‌آموزم.
zohreh
از این مردم و از خودم منزجر شدم و دریافتم که این مذهب و اعتقادات فریبی بیش نیست. اما با شگفتی تمام دریافتم که علیرغم دروغین بودن این گروه، قادر به چشم‌پوشی از القابی چون هنرمند، شاعر و استاد نیستم. با سادگی خود تصور می‌کردم که واقعاً شاعر و هنرمندم و می‌توانم بدون این‌که بدانم چه تدریس می‌کنم به همه آموزش دهم و باز هم به کارم ادامه دادم.
zohreh

حجم

۷۳٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۲

تعداد صفحه‌ها

۱۰۴ صفحه

حجم

۷۳٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۲

تعداد صفحه‌ها

۱۰۴ صفحه

قیمت:
۲۵,۰۰۰
۱۲,۵۰۰
۵۰%
تومان