بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب اعتراف | صفحه ۱۰ | طاقچه
تصویر جلد کتاب اعتراف

بریده‌هایی از کتاب اعتراف

۴٫۳
(۱۱۲)
علم می‌گوید زندگی رنج است و همه این را می‌دانند. همه به این حقیقت آگاهند اما مثل من همچنان به زیستن ادامه می‌دهند. من هم مدت‌هاست می‌دانم زندگی پوچ و بی‌معناست اما همچنان ادامه می‌دهم. ایمان می‌گوید برای درک زندگی باید از منطقی که برای زندگی لازم است چشم بپوشم.
ali bashardoost
در حقیقت ایمان نیرو و توان زندگی است. اگر کسی بخواهد زندگی کند باید به چیزی ایمان بیاورد. بدون ایمان نمی‌توان زیست. بدون ایمان به این باور خواهیم رسید که زندگی پوچ است و با مرگ پایان می‌پذیرد.
samira
در تمام مدت و سال‌های گذشته، هر دقیقه از خود می‌پرسیدم آیا بهتر نیست با طناب دار یا گلوله به زندگی خویش پایان دهم؟ اما همان زمان هم که چنین افکار و احساساتی را تجربه می‌کردم با احساسی سراسر رنج و اندوه در جستجوی خداوند بودم. این جستجو چون احساسی بود که از افکارم برنمی‌خاست بلکه ریشه در اعماق قلبم داشت.
Mstafa
اعمال مذهبی در گذشته به نظر بی‌ربط و بی‌معنی می‌رسید. اما حالا دریافته بودم که حتی اگر نتوانم دلیل آن‌ها را بفهمم اما به یقین معنایی نهفته دارند که از درک آن عاجزم.
Dexter
مردم عادی ساده‌دل و زحمت‌کش نیز چنین‌اند، آن‌ها طبق اراده خدایشان عمل می‌کنند و هرگز او را سرزنش نمی‌کنند و گله و شکایتی ندارند. اما ما مردم عاقل و دانا، از موهبت‌های او بهره می‌گیریم، اما به خواست او عمل نمی‌کنیم، در عوض دور هم جمع می‌شویم و از خود می‌پرسیم چرا باید آن دستگیره را بالا و پایین ببریم. از آن‌جایی که تنها به عقل و خرد خود متکی هستیم می‌پرسیم آیا اربابمان وجود دارد یا اعمالش بخردانه است؟ فقط باید بگویم که ما به درد هیچ کاری نمی‌خوریم و همه‌ی این گفتگوها راهی است برای فرار از خودمان.
Dexter
به میان مؤمنان فقیر، ساده و بیسواد رفتم. این‌ها افرادی عامی مثل زائران، راهبان، افراد متدین و کشاورزان بودند. مذهب آنان نیز همان کیش مؤمنانی بود که به جرگه خودم تعلق داشتند، اما تفاوت آن‌ها با این گروه مؤمن فقیر و ساده در این بود که ثروتمندان به همان زندگی اپیکوری خود ادامه می‌دادند و هیچ‌یک از اصول مذهبی خود را رعایت نمی‌کردند. در حالی‌که خرافات و اصول مذهبی با زندگی طبقه زحمتکش چنان عجین شده بود که بدون آن نمی‌توانستند زندگی کنند، این اصول جزء ضروری زندگی‌شان محسوب می‌شد.
Dexter
با خود می‌گفتم: «بسیار خوب، فرض کن تو مشهورتر از گوگول، پوشکین، شکسپیر و مولیر و معروف‌تر از تمام شاعران دنیا شده‌ای، چه فایده؟» و هیچ پاسخی برای این سؤالات نمی‌یافتم.
Dexter
شرایط جدید زندگی شاد خانوادگی مرا از جستجوی معنای اصلی زندگی بازداشت. حالا دیگر تمام زندگی‌ام صرف خانواده‌ام می‌شد، حالا فقط به بهبود شرایط زندگی همسر و فرزندانم فکر می‌کردم. تلاش برای رسیدن به کمال فردی جای خود را به تلاش برای کمال جمعی داده بود. یعنی برای پیشرفت و کسب بهترین‌ها برای خانواده و خودم کار می‌کردم.
Dexter
معتقد بودم «همه چیز در حال تکامل است و من نیز در راه کمال و دلیل این تکامل روزی برایم روشن خواهد شد.»
Dexter
حالا می‌فهمم که هیچ تفاوتی بین رفتار ما با مردمی که در دیوانه‌خانه‌ها بستری هستند وجود نداشت، اما در آن زمان در این مورد تردید داشتم و مثل همه‌ی دیوانگان می‌پنداشتم که همه جز خودم دیوانه هستند.
Dexter
خوب و بد را از هم تمیز نمی‌دادیم ـ همه هم‌زمان صحبت می‌کردیم و به حرف‌های یکدیگر گوش نمی‌دادیم. یکدیگر را مورد تحسین و تمجید قرار می‌دادیم تا خودمان مورد تحسین آن‌ها قرار بگیریم و لحظه‌ای دیگر چنان بر یکدیگر خشم می‌گرفتیم که گویا همه در تیمارستان زندگی می‌کنیم.
Dexter
ده سال به این روال زندگی کردم. در طول این سال‌ها از سر بطالت، خودبینی و غرور شروع به نوشتن کردم. در نوشته‌هایم نیز همان راهی را که در زندگی‌ام آغاز کرده بودم در پیش گرفتم. برای کسب پول و شهرت مجبور بودم نیکی‌های خود را پنهان و بدی‌ها را به نمایش بگذارم. باز هم در نوشته‌هایم خوبی‌هایی را که به زندگی‌ام معنا می‌داد در زیر پوششی از طنز، بی‌تفاوتی و سبکسری پنهان کردم. در این راه موفق شدم و مورد تحسین قرار گرفتم.
Dexter
عمه‌ی پیر عزیزم که پاک‌ترین مخلوق خدا بود و با او می‌زیستم، همیشه می‌گفت که تنها آرزویش این است که من با زنی ارتباط داشته باشم. او معتقد بود که زنان باتجربه می‌توانند راهنمای خوبی برای مردان جوان باشند. آرزوی دیگرش این بود که من آجودان و ترجیحاً آجودان امپراطور شوم و بالاخره بزرگ‌ترین آرزویش ازدواج من با یک دختر ثروتمند و تصاحب جهیزیه فراوان او بود. یادآوری آن سال‌ها چیزی جز وحشت، نفرت و رنج برایم ندارد. در جنگ افرادی را کشتم، عده‌ای را به دوئل دعوت کردم تا آن‌ها را بکشم، قمار می‌کردم و حاصل رنج و زحمت رعایا را بر باد می‌دادم و تنبیه‌شان می‌کردم. فساد، فریب، دروغ، دزدی، مستی، خشونت، قتل... جرمی نبود که مرتکب نشده باشم. با این وجود همواره مورد تحسین و احترام دیگران بودم، دیگران مرا مردی نسبتاً پایبند به اخلاقیات می‌شناختند.
Dexter
اما این ایمان کامل و هدف آنچه بود؟ پاسخ این سؤال برایم روشن نبود. تلاش می‌کردم تا خود را از نظر هوش و خرد به کمال برسانم به همین دلیل در هر زمینه‌ای مطالعه می‌کرردم. سعی کردم اراده‌ام را قوی کنم، قوانینی برای خود تعیین و از آن پیروی کردم. خود را از نظر جسمی به کمال رساندم، با انجام انواع ورزش‌ها توانایی‌ها و قدرتم را افزایش دادم و با تحمل سختی‌ها صبر و تحملم را بالا بردم. از نظر من همه‌ی این‌ها می‌توانست تکامل فردی باشد. البته ابتدا هدفم رسیدن به کمال اخلاقی بود، اما بعد به صورت اعتقاد به کمال، در کلی جلوه‌گر شد. دوست داشتم از نظر خودم بهتر باشم، یا از نظر خدا و در حقیقت از دیدگاه مردم دیگر. به زودی تمایل بهتر از دیگران بودن به صورت آرزوی قوی‌تر، معروف‌تر، مهم‌تر و ثروتمندتر از دیگران شدن درآمد.
Dexter
نمی‌دانستم که عشق بیان حقیقت و یگانگی است.
کاربر ۸۹۲۲۶۵۷
هزاران بار به من گفته‌اند: «تو نمی‌توانی به معنای زندگی دست یابی، به آن بیندیش و زندگی کن» ، اما نمی‌توانم، گرچه مدت‌ها به همین منوال زندگی کرده‌ام. حالا دیگر نمی‌توانم روز و شبی را که در تعقیبم هستند و مرا به سوی مرگ هدایت می‌کنند نادیده بگیرم. این تنها حقیقتی است که می‌بینم، باقی همه دروغ است و فریب.
کاربر ۸۹۲۲۶۵۷
"مرگ به زندگی پایان نمی‌دهد. "
Abolfazl_E
من مثل فردی بودم که در جنگل گم شده است، می‌ترسد و در جستجوی راهی برای فرار است، می‌داند با هر گامی که برمی‌دارد بیش‌تر گم می‌شود با این وجود نمی‌تواند همان جا بایستد.
فرار از نادانی
دو قطره شهدی که نگاه مرا از حقیقت ظالمانه باز می‌دارد عشق به خانواده و نوشتن است که من آن را هنر می‌نامم
فرار از نادانی
تنها هنگامی می‌توانید به زندگی ادامه دهید که سرمست از زندگی باشید. اما وقتی به خود آمدید، خواهید دید که زندگی فریبی بیش نبوده، یک فریب احمقانه! دقیقاً همین است، هیچ چیز جالب و بامزه‌ای وجود ندارد. زندگی سراسر خشونت و حماقت است.
فرار از نادانی

حجم

۷۳٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۲

تعداد صفحه‌ها

۱۰۴ صفحه

حجم

۷۳٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۲

تعداد صفحه‌ها

۱۰۴ صفحه

قیمت:
۲۵,۰۰۰
۱۲,۵۰۰
۵۰%
تومان