بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب آب‌نبات پسته‌ای | صفحه ۷۰ | طاقچه
تصویر جلد کتاب آب‌نبات پسته‌ای

بریده‌هایی از کتاب آب‌نبات پسته‌ای

۴٫۵
(۱۵۲۷)
بعد از چند ثانیه که معلوم بود دارد فکر می‌کند تا بقیۀ شعر یادش بیاید، شعر را از اول دوباره خواند: - پسر کو ندارد نشان از پدر... نشاید که نامش گذارند پسر!
sosoke
«محسن اینِ تو از مشتری گرفتی؟ برات‌جان... بیا این یکی رِ بگیر که حسابی سالمه. معلومه دست یکی مثل خودت بوده که اصلاً اهل خرج‌کردن نبوده و سالم نگهش داشته.» - پس یعنی دست خودت بوده؟!
sosoke
آقاجان هم در تأیید حرف من به ملیحه گفت: «ها بابا، این محسن که الان دیگه به سن خر رسیده، بچه نیست هر دفعه براش یک چیزی بخری که؟»
sosoke
صدای ایثارگری آقاجان ادامه داشت: - کُبراجان، لازم بشه خودم مِبرمش خارج پیش بهترین دکترا فقط اگه به حرفای من گوش کنه.... قبل از خارج‌شدنم از خانه، صدای مامان هم می‌آمد: - مخوای اگه محمد راضی نشد بیاد خارج، خودت یک سر تنهایی برو روحیه‌ات عوض بشه. پولم اگه کم آوردی، بی‌تعارف خبر بدی، کلیۀ من و بچه‌ها هست برات مفروشیم!
sosoke
بیخود نیست که به ماه رمضان می‌گویند ماه میهمانی خدا؛ چون بی‌بی با اینکه بنا به گفتۀ خودش، به‌خاطر مریضی و سفارش دکتر نمی‌توانست همۀ ماه رمضان را روزه بگیرد، اما در روزهایی که روزه نمی‌گرفت، همۀ وعده‌های غذایی مهمان خدا بود؛ سحر، صبحانه، ناهار، افطار و شام
sosoke
فکر اشتباهی است که آدم برای اینکه گرسنه نشود، سحری زیاد بخورد و غذا را در کوهان‌هایش ذخیره کند. البته این نظریه مال بعد از خوردن سحری است و قبل از خوردن سحری، دوباره اعتبارش را از دست می‌دهد.
sosoke
آخر نماز از خدا خواستم یا نمازم را قبول کند یا کمک کند این‌قدر در کار مردم فضول نباشم یا اگر نمی‌شود، لااقل خودش کمک کند زودتر از کارهای مردم سر‌دربیاورم تا موقع عبادت تمرکزم به‌هم نخورد.
sosoke
توی دلم گفتم: «خدایا اگر قرار است کسی کانون خانواده‌مان را از هم بپاشد، او را به سزای اعمالش برسان؛ اما به آقاجان خیلی کاری نداشته باش، همین‌که مامان بفهمد، برایش کافی است.»
sosoke
بی‌بی وضو گرفت و با چهره‌ای روحانی و گام‌هایی آهسته، به‌طرف سفره آمد. نه‌تنها خودش هم باورش شده بود که روزه است، بلکه حتی فر‌شته‌ها هم ممکن بود با دیدن او به اشتباه بیفتند و ثواب کل اهالی کوچۀ سیدی و محلۀ صدرآباد را برای او بنویسند.
sosoke
مامان با اخمی تصنعی به آقاجان نگاه کرد که نباید به مادرش از این حرف‌ها بزند؛ اما ته دلش راضی بود که آقاجان باز هم از این حرف‌ها بزند
sosoke
با ذوق و شوق پول را از او گرفتم و ناخواسته به‌جای بی‌بی، پول را بوسیدم. مامان و آقاجان با لبخند و ملیحه با خمیازه، این صحنه را نگاه کردند و اشاره کردند که باید بی‌بی را هم ببوسم. با جان و دل این کار را کردم تا بی‌بی باز هم از این کارها بکند
sosoke
تا دو سه ساعت دیگر سال تحویل می‌شد و دهۀ شصت با همۀ تلخی‌ها و شیرینی‌هایش به پایان می‌رسید.
sosoke
همه کنار سفره نشستیم و دعا کردیم. من دعا کردم بزرگ که شدم باز هم بتوانم دوستم امین را که رفته بودند جنوب، ببینم. البته خودش مهم نبود؛ بلکه منظورم خواهرش، دریا بود؛ اما چون توی دعا رویم نمی‌شد اسم دریا را بیاورم، عمداً اسم امین را بردم و با خودم گفتم خودِ خدا حتماً منظور اصلی‌ام را می‌داند.
sosoke
تعطیلاتِ عید مثل همیشه به‌سرعت حمام‌رفتن دمِ عیدِ آقاجان در چشم برهم‌زدنی تمام شد؛ برعکس روزهای مدرسه که مثل حمام‌رفتن بی‌بی طول می‌کشید
sosoke
چند تا از سیخک‌های چتر شکسته بود. برای همین، هروقت می‌دیدم دخترها از روبه‌رو می‌آیند، چتر را طوری می‌چرخاندم که سیخ‌های شکستۀ آن معلوم نشود و هروقت از دخترها سبقت می‌گرفتم، دوباره صدوهشتاد درجه آن را می‌چرخاندم تا از پشت سر معلوم نشود. هروقت هم که دخترها از هر دو طرف می‌آمدند، به بهانۀ اینکه باران بند آمده، چتر را جمع می‌کردم و الکی به ویترین‌ها نگاه می‌کردم.
محمد هادی خوشگو
معلوم بود بعضی‌ها برای خرید آمده‌اند و بعضی‌ها هم آمده‌اند که همین جمعیت در حالِ خرید را تماشا کنند.
محمد هادی خوشگو
محمد گفت: «مادرجان به ملیحه بگو ظاهر مهم نیست. اگه پسره، پسر خوبی باشه، بعد ازدواج، علاقه کم‌کم خودش پیدا مِشه.» مامان در تأیید حرف محمد گفت: «ها خداییش منم اول ازدواج زیاد از علی خوشم نمی‌آمد؛ ولی بچه‌هام که یکی‌یکی به دنیا آمدن، دیگه ازش بدم نیامد.» آقاجان که جا خورده بود، بهت‌زده به مامان نگاه کرد و گفت: «مخوای سه چار تا دیگه‌یم بیاریم که دیگه کاملاً عاشقم بشی، ها؟»
amid :)
- ترسیدم عید بشه؛ فقط خودمِ گربه‌شور کردم. آقاجان برای لحظه‌ای بی‌خیال راز و نیاز شد و گفت: «مادرجان، دو ساعته تو حمامی بعد مِگی گربه‌شور کردی؟»
amid :)
در آن لحظات، در دیدِ یک مردِ روزه‌خور، بچه‌ای مؤمن و سربه‌راه بودم که می‌شد به او اعتماد کرد و در دید معلمِ پرورشی سابق و همسر مؤمنش، یک دروغگوی روزه‌خور و گمراه بودم که اصلاً به حرف او نمی‌شود اعتماد کرد.
amid :)
اشغال کویت یک شب تا صبح بیشتر طول نکشید و ازنظر زمانی دو مقیاس بجنوردی برایش وجود داشت: یکی به اندازۀ عروسی‌های قدیم بود که از سر شب شروع می‌شد و بزن و برقصش تا دم صبح طول می‌کشید. یعنی از زمان حمله به سفرۀ شام، حمله به کویت شروع ‌شد و موقع رقص کُردی و چپه راسته، سربازها داشتند چپ و راست تیر شلیک می‌کردند و دمِ صبح، زمانی که همه بیدار می‌شوند، اما داماد می‌خواهد بخوابد، کویت فتح شده بود.
amid :)

حجم

۳۰۸٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۲۵۷ صفحه

حجم

۳۰۸٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۲۵۷ صفحه

قیمت:
۱۶۰,۰۰۰
۱۱۲,۰۰۰
۳۰%
تومان