بریدههایی از کتاب آبنبات پستهای
۴٫۵
(۱۵۲۷)
ولی من به دلم افتاده بود که یک بار دیگه باید برم.... نوبتتانِ به من مِفروشین؟»
آقاجان بهطور معناداری گفت: «مادرجان برای مرحلۀ اولش باید نفری ۳۰۰هزار تومن بدیم.»
بیبی گفت: «علیجان تو بفروش پولشِ جور مکنم.»
- مادرجان پس چرا پریروز که دستم خالی بود و مِخواستم برای همین کار پول واریز کنم، بهت گفتم پول لازم دارم، گفتی هیچی نداری؟
- خا پریروز نداشتم؛ امروز دارم!
- از پریروز تا امروز جنساتِ از گمرک آزادکردن یا رفتی دلار ملار فروختی ما خبر نداریم؟!
مژگان
آقای کریمینژاد و خانمش مرا دیدند.
من زنده ام و غزل فکر میکنم
آقابرات که مرا خر فرض کرده بود، گفت بوستر را برای یخچال خریده. حتی برای اینکه نشان دهد مرا با کرهالاغ کدخدا اشتباه گرفته است، بخاری را زمین گذاشت و بهطرف یخچال رفت تا حتی نحوۀ کارش را هم نشان دهد. آنقدر با اطمینان خاطر توضیح میداد که احساس کردم خودش را هم باید به آن درختِ شفادِه ببندند. درِ یخچال را که باز کرد، آدم را یاد شعب ابیطالب میانداخت؛ چون فقط دو حبهانگور روی یکی از طبقههای خالی افتاده بودند و یک کاسۀ روحی آبِ یخ هم توی جا یخی به چشم میخورد. میتوانست از یخچالش بهعنوان جاکفشی استفاده کند. از نوشتههای روی کاسه معلوم بود آن را از مسجد برای حلیم گرفته و کاسهاش را پس نداده است. کاسه آنقدر یخ زده بود که به جزئی از دیوارۀ جایخی تبدیل شده بود و حتی اگر یخهای سیبری ذوب میشدند، یخ آن به این زودی آب نمیشد.
zsmirghasmy
تصویر بهطور تصادفی کمی صاف شده بود، اما آینۀ توی حماممان که یک تکه از آینهشمعدان عروسی مامان و آقاجان بود و در حالت بخار گرفته، فرق من و بیبی را از هم تشخیص نمیداد، تصویر واضحتری داشت.
zsmirghasmy
سرِ کوچۀ سیدی، یک بیل مکانیکی مشغول کندن زمین بود و جمعیت زیادی با کنجکاوی برای تماشای نحوۀ کار آن، جمع شده بودند. چند هفته قبل هم که یکی از مأمورهای شهرداری داشت شاخههای درختان کوچه را با ارۀ موتوری قطع میکرد، همین کارشناسهای بیکار و کنجکاو جمع شده بودند. چند هفته قبلتر هم، برای تماشای بالارفتنِ خرچنگی مأمور برق از تیر چراغ برق، همین افراد همیشه در صحنه، با پلاستیکهای تخمه حاضر بودند. البته اگر تصادفی رخ میداد یا دعوا میشد، جمعیت کنجکاوهای تخمهخور بیشتر هم میشد. مطمئناً اگر دیوار برلین در بجنورد بود، شهرداری موقع تخریبش باید کیسهکیسه پوست تخمه جمع میکرد. ناگفته نماند خودم پای ثابت این جمعیتها بودم؛ بهخصوص در مواقعی که درس داشتم. البته وقتهایی که امتحان داشتم، حتی تماشای برنامۀ تلویزیونی جهاد سازندگی هم خوش میآمد.
zsmirghasmy
حجم
۳۰۸٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۲۵۷ صفحه
حجم
۳۰۸٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۲۵۷ صفحه
قیمت:
۱۶۰,۰۰۰
۱۱۲,۰۰۰۳۰%
تومان