بریدههایی از کتاب آبنبات پستهای
۴٫۵
(۱۵۲۸)
خودم را با حرفی که آقاجان راجع به رفتن عمهبتول از بجنورد گفته بود گول میزدم که «از دل برود هر آنکه از بجنورد برود» .
sosoke
با خودم گفتم آدم عاشق نباید از چیزی بترسد؛ چه رسد به من که عاشق دو نفرم!
sosoke
متأسفانه واقعیت زندگی خیلی سختتر از این تصور بود و ممکن بود پایانش هم بهجای یک پایان شاد با آهنگ گل پامچال، با حلقآویزکردن من توسط آقاجان و آهنگ سربداران تمام شود.
sosoke
گفت: «شیما عاشق حیواناته؛ حتی حیوانات وحشی.»
اگر حمید را به او نشان میدادم، نظرش عوض میشد.
sosoke
«اتفاقاً بعضیوقتا پشت وانت خیلی بیشتر از توی پاترول و پیکان خوش مگذره.»
sosoke
- پسرجان خا بعضی چیزا اینطوریَن دیگه. آدم هر چی تلاش مکنه، کمتر یاد مگیره.
sosoke
«علیآقا مگه قرار نبود اولش من به شما یاد بدم؟ آدم با تعلیم معلیم چیزی یاد نمگیره. اونا راننده رِ ترسو بار میارن و همهش از حق تقدم مترساننش؛ ولی خدایی ببین ما وانتیا که خودمان رارَندگی یاد گرفتیم، مدانیم همیشه حق تقدم با رانندهایه که شجاعتره.... هر کییم به شما بزنه مقصر خودشه.
sosoke
آقاجان عکسالعملی نشان نداد. حتی دوچرخه را هم از من نگرفت. با مهربانی دستی به سر جفتمان کشید و با لحنی بسیار آرام گفت: «پدرسگا، خوب نیست با هم دعوا کنین. حالا خودتان به دَرَک، این دوچرخه چی گناهی کرده؟»
sosoke
در بین اعضای خانواده، دنبال متهمی بودم که وقتی به او نگاه میکنم، او هم به من به چشم متهم نگاه کند. خوشبختانه، مامان و آقاجان بهجای اینکه به من به چشم یک متهم نگاه کنند، به چشم یک مفتخور بیخاصیت نگاه میکردند و این یعنی که در جایگاهم خللی ایجاد نشده است؛
sosoke
خواستم مامان را آرام کنم و به او گفتم: «مامان، بهخاطر منم که شده گریه نکن.»
- تویم یک خری مثل اکبر دیگه.
با گفتن این جمله، ناگهان خودش به این نتیجه رسید من چقدر شبیه داییاکبرم و برای اینکه آیندهام شبیه داییاکبر نشود، یکدفعه گوشهایم را کشید و گفت: «محسن به خدا بفهمم تویم بعداً یک روز از این کارا بکنی... ها... خودم میام مُکشمت،
sosoke
سودابه یک آهنگ دیگر هم زد که از نحوۀ آهنگزدنش نفهمیدیم چه آهنگی است. من معتقد بودم آهنگ «هوشیار و بیدار» است، محمد میگفت آهنگ «آمریکا، آمریکا ننگ به نیرنگ تو» است، بیبی میگفت که «ننه گل مَمّد» است، مامان هم میگفت که «مادر برام قصه بگو» است، دایی میگفت: «دایهدایه وقت جنگه» است و آقاجان میگفت: «آهنگ «عمله دستهدسته» است.»
sosoke
دریا و افسانه و همۀ این چیزها را تا پیش از پایان دانشگاه و خدمت سربازیام فراموش کنم و بعد از اینکه برای خودم کسی شدم، انشاءالله با توافق طرفین و رضایت خانواده و بدون اطلاع آنها، با هر دو عروسی کنم!
sosoke
بیبی در حمایت از من گفت: «مگه چی شده به محسن؟ قربانش برم از همه بچههای نفهم بهتره.»
sosoke
مامان از آن نگاههایی که یک مادر به پسرش میاندازد و تا تهِ قضیهها را میفهمد، به من انداخت.
sosoke
محسن اون جریان جایزۀ امشب یادته؟»
- ها...
- ولی من که دیگه یادم نیست!
sosoke
- آقاجان عاشقشدن چیز خوبیه یا چیبدیه؟
آقاجان بالاخره سکوتش را شکست و گفت: «ببین پسرجان، درسته که مجردی خوبیهایی داره که متأهلی نداره؛ ولی متأهلی هم عیبایی داره که مجردی نداره. تازه، آدمیزاد هر چی مکشه از همین عشق و عاشقیه. خا آدم عاقل عاشق مشه؟!»
sosoke
- آدم اگه مثل حاجی قربانعلی نزولخور آخرتشِ بفروشه، ولی گران بفروشه و باز از روی سودِ همون پولش، خرجِ آخرتش کنه چی؟ اشکال داره؟ خداییش هر سالَم مره مکهها.
sosoke
- اگه امثال من نمرفتیم که الان سر قفل این مغازهها دست عراقیا بود و بهجای آبنبات پستهای، خرمای بغداد مفروختن.
sosoke
آقاجان دوباره به محمد نگاه کرد. درحالیکه چشمانش قرمز شده بودند، سعی کرد خودش را کنترل کند و با بغض گفت: «منم وقتی خبرتِ شنیدم، عمرمِ از دست دادم، موهای سیاهمِ از دست دادم، نور چشمامِ از دست دادم، سلامتیمِ از دست دادم. از همۀ اینا مهمتر، یک پا و بهترین لحظات جوانی پسرمِ از دست دادم. احسانت که بزرگ بشه، مفهمی چی مگم.»
محمد چیزی نگفت و سکوت کرد. آقاجان ادامه داد: «شاید این محسن بچه بود و یادش نیاد؛ ولی نمدانی برای اینکه به مادرت و بقیه قوت قلب بدم، جلوشان یک قطره اشکم نریختم؛ اما خدا شاهده نصف شبا مرفتم توی حمام تا هیشکی نفهمه که دارم گریه مکنم.»
sosoke
من اگه نمخواستم دکانِ بهش بدم که به اسمش نمکردم که.»
- مگه به اسم محمده؟
- اگه به اسم تو مکردیم که الان مفروختیش ما رَم مذاشتی خانۀ سالمندان.
sosoke
حجم
۳۰۸٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۲۵۷ صفحه
حجم
۳۰۸٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۲۵۷ صفحه
قیمت:
۱۶۰,۰۰۰
۱۱۲,۰۰۰۳۰%
تومان