بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب آب‌نبات پسته‌ای | صفحه ۶۷ | طاقچه
تصویر جلد کتاب آب‌نبات پسته‌ای

بریده‌هایی از کتاب آب‌نبات پسته‌ای

۴٫۵
(۱۵۲۸)
برایش دست تکان دادم؛ اما وقتی حمیدِ همیشه علاف، برایم دست تکان داد و گفت وقت ندارد، احساس پوچی کردم.
sosoke
پریروز شنید که یک جا هست که چند روزیه از یک درخت خون درمیاد و مریضا رِ شفا مده. با مادرش رفتن اونجا شفا بگیرن.» - مگه مریضی‌شان چیه؟ - همین‌که همش دنبال این‌جور چیزایه خودش یک مریضیه دیگه.
sosoke
درِ یخچال را که باز کرد، آدم را یاد شعب ابی‌طالب می‌انداخت؛ چون فقط دو حبه‌انگور روی یکی از طبقه‌های خالی افتاده بودند و یک کاسۀ روحی آبِ یخ هم توی جا یخی به چشم می‌خورد. می‌توانست از یخچالش به‌عنوان جاکفشی استفاده کند.
sosoke
اینکه به من و بی‌بی چیزی نمی‌گفتند، یعنی اینکه ازنظر اعتبار از صفر پشتِ عدد هم کمتریم. درست است که جفتمان دهن‌لق بودیم؛ اما باز هم دلیل نمی‌شد چیزی به ما نگویند. حالا من که با پای خودم به دنیا آمده بودم، بی‌بی بندۀ خدا که زحمت کشیده بود و آقاجانِ به آن بزرگی را زاییده بود، چرا باید بی‌خبر می‌ماند؟
sosoke
چون در آنجا اصلاً نباید ‌می‌خندیدیم، همه‌چیز بیشتر خنده‌دار ‌شد.
sosoke
آقاجان گفته بود وقتی مهمان‌ها آمدند از خانه بیرون می‌رود؛ اما مامان گفت اگر آنها با مرد آمدند، آقاجان بماند و من بروم بیرون؛ اما اگر فقط زن‌ها بودند، من و آقاجان با هم باید برویم بیرون. در هر وضعیتی، اعتبار من از صفر پشت عدد کمتر بود.
sosoke
همه‌جای وانت صدا می‌داد، به جز بوقش. به‌جز در داشبوردش هم به هرجایش که دست می‌زدی، باز می‌شد.
sosoke
خودِ دایی یک شیرینی دیگر هم برداشت و گفت: «محسن، خداییش من صد سالم مجرد بمانم به کسی مثل این دختر چاقه نگاه هم نمکنم. یک شکم بزایه طول و عرضش با هم برابر مِشه.»
sosoke
اما وقتی مامان، دایی‌اکبر را مهندس خطاب کرد و به بقیه گفت که او در کیش کار می‌کرده است، سیماخانم هم یک جمله از پسرش تعریف می‌کرد و دو جمله از دخترش. می‌خواست دایی‌اکبر را در تله بیندازد؛ اما خبر نداشت دایی خودش یک تله است!
sosoke
«خاک تو سرت کنم. مگه نگفتم از اون شیرینی‌های کهنه تو ظرف نذار؟ ندیدی دایی‌اکبر عین قحطی‌زده‌ها همچی سه تا نارنجکی خورده که تو گلوش گیر کرده و هی سرفه مکنه؟» - اون شیرنی تو گلوش گیر نکرده؛ تنهای غمگین تو گلوش گیر کرده.
sosoke
«خاک تو سرت کنم. مگه نگفتم از اون شیرینی‌های کهنه تو ظرف نذار؟ ندیدی دایی‌اکبر عین قحطی‌زده‌ها همچی سه تا نارنجکی خورده که تو گلوش گیر کرده و هی سرفه مکنه؟» - اون شیرنی تو گلوش گیر نکرده؛ تنهای غمگین تو گلوش گیر کرده.
sosoke
چشم آقانعمت که به درخت توت افتاد، آّب دهانش را قورت داد و پرسید: «این توتش شیرینه یا خیلی شیرینه؟» ترجمۀ این جمله برای آقاجان یعنی اینکه کمی توت مفتی بده بخورم. ترجمه‌اش برای دایی‌اکبر هم این بود که «اگه دخترمِ مخوای برو یک‌کم از اون توتای شیرین برام بنداز، کو ببینم بلدی؟»
sosoke
با اینکه می‌گفت قبلاً کنگ‌فو و به قول خودش «کاراتا» هم کار کرده است، اما هیکلش آن‌قدر نحیف بود که حتی در بازی شطرنج هم موقع برداشتن مهره‌ها احتمال دررفتن دیسک کمرش وجود داشت.
sosoke
مامان در تأیید حرف محمد گفت: «ها خداییش منم اول ازدواج زیاد از علی خوشم نمی‌آمد؛ ولی بچه‌هام که یکی‌یکی به دنیا آمدن، دیگه ازش بدم نیامد.» آقاجان که جا خورده بود، بهت‌زده به مامان نگاه کرد و گفت: «مخوای سه چار تا دیگه‌یم بیاریم که دیگه کاملاً عاشقم بشی، ها؟»
sosoke
باتوجه‌به اینکه مامان به بی‌بی گفته بود مبادا به دیگران راجع به خواستگار ملیحه چیزی بگوید، ‌بی‌بی هم توصیۀ مامان را به شیوۀ قانون سومِ بی‌بی نیوتن انجام می‌داد؛ یعنی هر تذکرِ عروس‌کبرا عکس‌العملی است در خلاف جهت آن. برای همین به دوستانش می‌گفت: «بین خودمان باشه ها. مگن پسره میکانیکه؛ ولی از اون خوباش!»
sosoke
باتوجه‌به اینکه مامان به بی‌بی گفته بود مبادا به دیگران راجع به خواستگار ملیحه چیزی بگوید، ‌بی‌بی هم توصیۀ مامان را به شیوۀ قانون سومِ بی‌بی نیوتن انجام می‌داد؛ یعنی هر تذکرِ عروس‌کبرا عکس‌العملی است در خلاف جهت آن. برای همین به دوستانش می‌گفت: «بین خودمان باشه ها. مگن پسره میکانیکه؛ ولی از اون خوباش!»
sosoke
غلامعلی از همان لحظۀ اول شروع کرد به گلایه‌کردن که از وقتی سومین همسرش هم مرحوم شده حسابی تنها شده است. دوستان بی‌بی تا فهمیدند غلامعلی سه نفر را زیر خاک کرده است، بلافاصله چادر سر کردند و دررفتند.
sosoke
توی راه، محض شوخی به غلامعلی گفتم: «راستی عمو، اگه به من تو یک جریانی کمک کنین، منم مِتانم به شما بگم کدوم یکی از دوستای بی‌بی‌یم از بقیه سالم‌تره و فشاره خونش بهتره!» غلامعلی نگاه عاقل اندر الاغی به من انداخت و خودم فهمیدم شوخی بی‌جایی بوده است
sosoke
شب وقتی به دایی گفتم که قرار شده غلامعلی به من کمک کند، بدون توجه به حرف‌هایم گفت: «خرتر از موتوری اونیه که پشتش مِشینه!»
sosoke
محض فضولی رفتم نامه را بردارم تا اگر یک زمان خواستم برای کسی نامۀ عاشقانه بنویسم، بدانم چطوری است. گامبو با خودکار تصویر یک چشم و قطرۀ‌ اشکی آویزان را کشیده بود و زیرش نوشته بود: «بر در دروازۀ قلبم نوشتم ورود ممنوع؛ اما عشق آمد و گفت بی‌سوادم!»
sosoke

حجم

۳۰۸٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۲۵۷ صفحه

حجم

۳۰۸٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۲۵۷ صفحه

قیمت:
۱۶۰,۰۰۰
۱۱۲,۰۰۰
۳۰%
تومان