بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب آب‌نبات پسته‌ای | صفحه ۶۴ | طاقچه
تصویر جلد کتاب آب‌نبات پسته‌ای

بریده‌هایی از کتاب آب‌نبات پسته‌ای

۴٫۵
(۱۵۲۸)
مامان در تأیید حرف محمد گفت: «ها خداییش منم اول ازدواج زیاد از علی خوشم نمی‌آمد؛ ولی بچه‌هام که یکی‌یکی به دنیا آمدن، دیگه ازش بدم نیامد.» آقاجان که جا خورده بود، بهت‌زده به مامان نگاه کرد و گفت: «مخوای سه چار تا دیگه‌یم بیاریم که دیگه کاملاً عاشقم بشی، ها؟»
Sanaz Fanaei
بی‌بی درحالی‌که به شکلات‌ها نگاه می‌کرد، گفت: «قِزم‌جان، راست مِگه دیگه! چی همش مِگی درس دارم...، درس دارم...! همۀ نُخسه‌ها که شبیه همن، بیشتر مریضیایم که با چای نبات و آبلیمو خوب مشن.... نِگا، حالا تو خودت دکتری بهتر مِدانی، ولی مردا که حالشان بد مِشه یعنی غذا زیاد خوردن. زنایم حالشان بد بشه که یعنی حتماً خوش‌خبریه. هر کی‌یم آمد مطبت و مریضیشِ بلد نبودی، فقط تو نُخسه‌اش به‌جای آمپول، قرص جوشان بنویس خودش خوشحال مِشه، مِره به بقیه مِگه این ملیحه چی خوب دکتریه! خا؟»
کاربر ۱۹۶۸۷۳۵
خوب است خوابگاه اسمش خواب گاه است؛ اگر بیدار گاه بود، دانشجوها چقدر بیدار می‌ماندند.
atiye
آقاجان سعی کرد به من درسی اخلاقی دهد تا دیگر دربارۀ دیگران قضاوت نکنم. برای همین کنارم نشست و گفت: «ببین پسرجان، آدم تا راجب یک چیز مطمئن نیست، نباید به دیگران تهمت بزنه. اونایی که از این زهرماریا مخورن، بعدش مثل کله‌خرا با ماشیناشان توی خیابان ویراژ مدن؛ نه اینکه برن مشهد زیارت که....» - خا شاید رفته توبه؟ - خودت خوشت میاد یکی برات حرف دربیاره؟ از قدیم گفتن آنچه برای خودت نمپسندی به دیگران ربطی نداره. اصلاً شاید اونا ماءالشعیر بودن و اون بندۀ خدا برای کلیه‌هاش مخورده. احساس کردم حق با آقاجان است. برای همین به شوخی گفتم: «پس اگه با اونا قوم شدیم از این به‌بعد پشت وانت باید به‌جای آهنگ مستانه‌مستانه، آهنگ مثانه‌مثانه بخوانیم.» آقاجان جوری با اخم به من نگاه کرد که یعنی نه‌تنها از حقوق هفتگی‌ام خبری نخواهد بود، بلکه ممکن است خودش داوطلبانه برود شناسنامه‌ام را باطل کند.
Fāţëməh♡
رفته بودم خانه داداش‌محمد تا هم درس بخوانم و هم مراقب احسان باشم. بقیه رفته بودند زایشگاه تا با دست پر برگردند. وقتی احسان بیدار شد و پرسید بقیه کجا هستند، به او راستش را گفتم. راجع به زایشگاه از من پرسید. می‌دانستم نباید به بچه‌ها دروغ بگویم؛ اما هر جور که خواستم چیزهای ساده‌ اما سانسورشده‌ای راجع به عروسی و تولد به او بگویم، دیدم برای سن او درست نیست. برای همین گفتم: «زایشگاه یعنی جایی که مردم مِرن از اونجا نی‌نی مِخرن.» احسان پرسید: - عمو، اگه بخوان نی‌نی بخلَن باید اولش علوشی کنن؟ دیدم برخلاف بچه‌های هم‌دوره‌ای ما، بچه‌های نسل جدید در مهد کودک چشم و گوششان بازتر شده است. برای اینکه بفهمم از کی چنین چیزی شنیده، پرسیدم: - کی بهت گفته؟ - مهدیش... توی مهد کودک گفت.
Fāţëməh♡
بی‌بی برای همه از عزیزبودن دختر و اینکه برای پیامبر فرزند دختر چقدر عزیز بوده و اصلاً هیچ مردی به مقام و رتبۀ حضرت زهرا «س» نخواهد رسید و یک دختر بهتر از صد پسر است و... حرف می‌زد. حتی عمداً جلوی مریم هم جوری از این حرف‌ها می‌زد که احساس می‌کردم اگر جنین پسر باشد، خودش توی رودرواسی قرار بگیرد و از شرمندگی بی‌بی، همان جا توی مسیر تغییر جنسیت بدهد تا دختر به دنیا بیاید.
Fāţëməh♡
خوشبختانه آقاجان از دست‌شویی درآمد و دایی فرصت نکرد مرا دوباره به فرش بوس‌کنی مجبور کند. آقاجان که هنوز دایی را ندیده بود و داشت زیر لب اذان و اقامه می‌گفت، حوله را برداشت تا دست‌ها و صورتش را خشک کند. همین که چشمش به دایی‌اکبر افتاد، صورتش را توی حوله مخفی کرد و معلوم بود به بهانۀ خشک‌کردن صورتش دارد یواشکی می‌خندد. برای اینکه صدایش درنیاید داشت حسابی به خودش فشار می‌آورد و هر آن، احتمال می‌دادم مجبور شود تجدید وضو کند.
Fāţëməh♡
مخوای اگه محمد راضی نشد بیاد خارج، خودت یک سر تنهایی برو روحیه‌ات عوض بشه. پولم اگه کم آوردی، بی‌تعارف خبر بدی، کلیۀ من و بچه‌ها هست برات مفروشیم!
😏
مامان داشت دنبال دلیلی برای نرفتن آقاجان می‌گشت؛ اما چون پیدا نکرد، خودش هم فهمید آقاجان گزینۀ مناسب‌تری است. آقاجان که در این چند لحظه دوباره با صدایی آهسته با صوت می‌خواند و گوشش به ما بود، یک‌دفعه دندۀ حنجره‌اش را عوض کرد و با دندۀ سنگین و پُرگاز به قرائت ادامه داد؛ یعنی اینکه سرش به عبادت گرم است.
یک مشکل لاینحل، sky
‌بی‌بی هم توصیۀ مامان را به شیوۀ قانون سومِ بی‌بی نیوتن انجام می‌داد؛ یعنی هر تذکرِ عروس‌کبرا عکس‌العملی است در خلاف جهت آن.
یک مشکل لاینحل، sky
محمد گفت: «مادرجان به ملیحه بگو ظاهر مهم نیست. اگه پسره، پسر خوبی باشه، بعد ازدواج، علاقه کم‌کم خودش پیدا مِشه.» مامان در تأیید حرف محمد گفت: «ها خداییش منم اول ازدواج زیاد از علی خوشم نمی‌آمد؛ ولی بچه‌هام که یکی‌یکی به دنیا آمدن، دیگه ازش بدم نیامد.» آقاجان که جا خورده بود، بهت‌زده به مامان نگاه کرد و گفت: «مخوای سه چار تا دیگه‌یم بیاریم که دیگه کاملاً عاشقم بشی، ها؟»
یک مشکل لاینحل، sky
آقانعمت دوباره طوری تمرکز ‌کرد که انگار می‌خواهد با یک ضربه، دایی را ناکار کند. احساس می‌کردم تا دقایقی دیگر شاهد صحنۀ انقراض نسل دایی خواهم بود. آقاجان محض احتیاط سمت دیگر دایی ایستاد تا اگر دایی پس افتاد، او را بگیرد. دایی چشم‌هایش را بست تا کمتر بترسد. دانه‌های ریز عرق روی پیشانی‌اش جوانه می‌زدند. صورت آقانعمت هم برافروخته شده بود و سوراخ‌های بینی‌اش مثل گاوهای مسابقه داشتند با سرعت باز و بسته می‌شدند. آقانعمت تمام قدرت چندین و چندسالۀ خود را جمع کرد و با تمام قوا به دایی ضربه زد. دایی که اصلاً چشمش را باز نکرده بود، خیلی جدی گفت: «محسن، بذار خودِ جناب سرهنگ بزنه!» برخلاف انتظار، ضربۀ آقانعمت در حدی بود که اگر به خمیر نانوایی می‌کوبید، مشتش در آن فرو نمی‌رفت. رنگ آقانعمت پرید؛ اما
toranjkhatoon
چندسالی که از خانه، مریم و احسان دور بود، دیگر نمی‌خواست از آنها جدا شود. البته می‌شد برای ادامه‌تحصیل برود و مریم را هم با خودش ببرد؛ اما مریم راضی نمی‌شد از بجنورد بروند. نمی‌دانم به‌خاطر اینکه مریم حامله شده بود، محمد دیگر نمی‌خواست از همسرش دور باشد و یکسره پیش او بود یا به‌خاطر اینکه نمی‌خواست از مریم دور باشد و یکسره پیش او بود، مریم حامله شده بود!
مرتضی ش.
- به نام پیوند دهندۀ قلب‌ها.... بی‌بی‌جان! بر درِ دروازه قلبت نوشتم ورود ممنوع؛ اما عشق آمد و گفت هر دو طرفِ ماجرا بی‌سوادند! زیرچشمی داشتم به بی‌بی نگاه می‌کردم. معلوم بود سر‌در‌نمی‌آورد. برای همین از بقیۀ مقدمۀ طولانی صرف‌نظر کردم و شعر اصلی را خواندم: - اگر ازدواج کند یک‌نفر با بی‌بی‌جان/ می‌شود او پدر برای آقاجان! بی‌بی با اخم به من نگاه کرد. قبل از اینکه عکس‌العمل خاصی نشان دهد، بلافاصله رفتم سراغ شعر دومی: - اگر ازدواج کند بی‌بی‌ با غلامعلی/ شود او هم پدر وَ هم غلامِ علی.
shima
مامان جملۀ بی‌بی را اصلاح کرد: - کلینکس نه، بردنش توی کلینیک! فعلاً توی آی‌سی‌یوئه. بی‌بی و صغراباجی نمی‌دانستند آی‌سی‌یو کجاست. برای همین، من که نمرۀ زبانم امسالم خوب شده بود، توضیح دادم ترجمه‌اش یعنی «من شما را می‌بینم» و احتمالاً جایی است که او ‌می‌تواند دیگران را ببیند؛ اما بقیه نمی‌توانند او را ببینند. با این جمله، رنگ و روی بی‌بی بیشتر پرید.
shima
. وقتی تیم مورد علاقه‌ام گل زد و خوشحال شدم، بی‌بی پرسید: «خوبا گل زدن؟» - بی‌بی اینا که خوب و بد ندارن. - پس تو برای چی خوشحالی کردی؟ اگه ببرن به تو جایزه مدن؟ - نه بی‌بی. - پس تو باز از اینا دیوانه‌تری که...!
yumi
کمی جلوتر از من، آقابرات از ترس اینکه مبادا سرما بخورد، مثل مومیایی‌ها خودش و صورتش را پیچیده بود. آن‌قدر لباس پوشیده بود که اگر همین‌طوری می‌رفت قطب جنوب، گرمازده ‌می‌شد. برای اینکه یک‌وقت سُر نخورد، فقط مانده بود زیر کفش‌هایش هم زنجیر چرخ وصل کند مثل زن‌های حامله با احتیاط راه می‌رفت و اگر با همین سرعت راه می‌رفت، آخر زمستان به خانه‌شان می‌رسید.
محمدجواد
محمد گفت: «مادرجان به ملیحه بگو ظاهر مهم نیست. اگه پسره، پسر خوبی باشه، بعد ازدواج، علاقه کم‌کم خودش پیدا مِشه.» مامان در تأیید حرف محمد گفت: «ها خداییش منم اول ازدواج زیاد از علی خوشم نمی‌آمد؛ ولی بچه‌هام که یکی‌یکی به دنیا آمدن، دیگه ازش بدم نیامد.» آقاجان که جا خورده بود، بهت‌زده به مامان نگاه کرد و گفت: «مخوای سه چار تا دیگه‌یم بیاریم که دیگه کاملاً عاشقم بشی، ها؟»
مهرابی
«توی این زمانه بری تو سیاست یا باید مثل رابین‌هود باشی که از بالا بگیره به پایینیا بده یا مثل داروغه باشی که از پایینیا بگیره به بالا بده. جفتشم عاقبت نداره!»
Down with Israel Down with USA
مامان جواب داد و به شیما گفت: «دخترجان اینجا جوجو داریم، بوقلمون داریم، گربه داریم، بلبل و پِت‌پتی داریم، هاپو داریم، کلپاسه داریم، موسی‌کوتقی داریم؛ تازه چون کنار خانه‌مان باغِ عطارانه، بعضی‌ شبا از توی باغچه‌مانم جوجه کِرپی‌ رد مشه.» مامان که فهمید مهمان‌ها اسم بعضی از حیوانات را متوجه نشده‌اند، اسمشان را دوبله کرد. شیما با شنیدن حرف مامان، با خوشحالی به مادرش گفت: «آخ‌جون...! مامانی، من دیده نمیام خونه‌مون، اینجا لو دوش دالَم.» مطمئن بودم لبخند رضایتی بر لب‌های اعضای خانوادۀ ما نشسته چون صدای سرشار از رضایت آقاجان آمد که می‌گفت: «کار نداره که خانه‌تانِ بفروشین بیاین اینجا زندگی کنین تا کیف کنین.» شیما هم از خداخواسته گفت: «مامان! خونه‌مونو بفلوشین بیایم اینجا تو باغ وحش زندگی کنیم.» لبخند رضایت آقاجان و مامان درجا خشک شد.
نیومون

حجم

۳۰۸٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۲۵۷ صفحه

حجم

۳۰۸٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۲۵۷ صفحه

قیمت:
۱۶۰,۰۰۰
۱۱۲,۰۰۰
۳۰%
تومان