بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب آب‌نبات پسته‌ای | صفحه ۱۱۳ | طاقچه
کتاب آب‌نبات پسته‌ای اثر مهرداد صدقی

بریده‌هایی از کتاب آب‌نبات پسته‌ای

۴٫۵
(۱۴۶۹)
بی‌بی بندۀ خدا که زحمت کشیده بود و آقاجانِ به آن بزرگی را زاییده بود، چرا باید بی‌خبر می‌ماند؟
mahdeih
پریروز شنید که یک جا هست که چند روزیه از یک درخت خون درمیاد و مریضا رِ شفا مده. با مادرش رفتن اونجا شفا بگیرن.» - مگه مریضی‌شان چیه؟ - همین‌که همش دنبال این‌جور چیزایه خودش یک مریضیه دیگه.
mahdeih
البته شکر خدا همچین پایینم نیستیم. خانه و زمین که داریم، سر قُلفِ مغازه‌یم که از خودمانه، ماشالا ملیحه که دکتره، اون یکی پسرم که قراره وکیل بشه، مانده فقط محسن که اونم ایشالا درساشِ خوب مخوانه بلکه بتانه یک پخی بشه. بی‌بی با صدای بلندی گفت: «ایشالا!»
fa
مامان از اینکه داماد آینده دکتر باشد، حتی به قیمت اندازه‌نشدن بیرجامه‌هایی که از الان دوخته است، راضی بود؛ اما اخلاق طرف هم مهم بود و می‌گفت: «اگه اخلاق نداشته باشه، تخصص و فوق تخصص که هیچی؛ حتی اگر فوق لیسانس هم داشته باشه، فایده نداره!»
fa
تابه‌حال دختری به من لبخند نزده بود. البته خیلی از دخترها به من لبخند زده بودند و حتی از ته دل خندیده بودند؛ اما معمولاً یا به‌خاطر ضایع‌بودن تیپ و قیافه‌ام و یا به‌خاطر افتادنم از دوچرخه بوده است. تابه‌حال چنین لبخندی را تجربه نکرده بودم و با شناختی که از خودم داشتم، بعید می‌دانستم در آینده هم تجربه کنم!
fa
بی‌بی برای اینکه به غلامعلی دلداری و قوت قلب دهد، ‌گفت: «پسرخاله‌جان، زیاد خودتِ چی نکن. خا... مردا که تنها و بیکار مِشن، اولش مریض مِشن بعدش زمین‌گیر مِشن؛ ولی خا خوبیش اینه که زیاد سختی نمکشن چون زود ممیرن.» بعد هم برای اینکه غلامعلی را خوشحال کند، گفت: «ولی خا جریان تو با اینایی که گفتم فرق مکنه؛ چون تو کار داری سرت به کار گرمه، اینا که گفتم همه‌شان بیکار بودنا.»
fa
بی‌بی گفت: «برای چی به درد ملیحه نخورن؟ تازه سیمانم برای اکبرتان مادرزن خوبیه‌ها!» مامان که می‌ترسید بی‌بی بعداً آبروریزی کند، ‌گفت: «سیمان نه! سیما. اون «نِ» ر نباید آخرش بگی. حالا بگو.» - نیما؟! - نه، اینکه اسم پسره! اصلاً فرض کن سینما؛ ولی او «نِ» رِ از توش بردار. - سینا؟ مامان با حرص گفت: «بی‌بی‌جان، گفتم «نِ» رِ از توش بردار. ببین توی همون سینا، به‌جای «ن» ، بگو «م» . - مینا؟!
fa
به‌خاطر روز اول عید، روزه نگرفته بودم. مطمئن بودم اگر هم بگیرم فایده ندارد و به‌محض تحویل سال، ‌ خودش خودبه‌خود باز خواهد شد. حیفم آمد در این آخرین نوروز قبل از سن تکلیف، در لحظۀ سال‌تحویل مثل خواجه‌های حرم‌سرا فقط همین‌طور الکی به سفرۀ پر از آجیل و شیرینی نگاه کنم. برای اینکه به ملیحه جِزََّک بدهم، یک شیرینی نارنجکی برداشتم و گفتم: «خوش به حالت که روزه‌ای. منِ بدبخت که مجبورم های از اینا بخورم.»
fa
در همین اوضاع و احوال، بی‌بی هول‌هولکی از حمام درآمد و گفت: «هنوز عید نشده؟» - نه هنوز! - ترسیدم عید بشه؛ فقط خودمِ گربه‌شور کردم. آقاجان برای لحظه‌ای بی‌خیال راز و نیاز شد و گفت: «مادرجان، دو ساعته تو حمامی بعد مِگی گربه‌شور کردی؟» - خا آب، های داغ مشد، های سرد مشد. - خا دو ساعت تو حمام باشی آب سرد مشه دیگه. - خا هی سرد مشد که دو ساعت ماندم دیگه. دیالوگ بی‌پایان آقاجان و بی‌بی حتی فیلسوف‌های یونانی را هم به سرگیجه می‌انداخت.
fa
با آخرین لحظاتِ ربنای شجریان و نزدیک‌شدن اذان، زولبیا هم به دهانم نزدیک‌تر ‌شد. آقاجان گفت اذانِ رادیو مال مشهد است و اذان بجنورد چند دقیقه بعد می‌آید. زولبیا دوباره دور شد. گفتم: «کاشکی الان مشهد بودیم!» بی‌بی فکر کرد به‌خاطر زیارت می‌گویم و با گفتن «آی گفتی!» نگاه معناداری به ملیحه انداخت. ملیحه هم حواسش را پرت کرد تا بی‌بی نذر زوری‌اش را اجرایی نکند.
fa

حجم

۳۰۸٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۲۵۷ صفحه

حجم

۳۰۸٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۲۵۷ صفحه

قیمت:
۱۶۰,۰۰۰
۱۱۲,۰۰۰
۳۰%
تومان