بریدههایی از کتاب داستان من
۴٫۱
(۳۷۲)
یک مرد نمیتواند زنی را دوست داشته باشد که فکر میکند نصفهنیمه است و حقیر. حتا اگر در ذهنش خودش را شرمندهی آن زن بداند، باز هم نمیتواند او را دوست داشته باشد.
Kak Farhad
عاشق آنچه که میخواستم بشوم شدم.
Kak Farhad
خوبی و معرفت در جهان هست، اما اندازهی الماس و یاقوت!
Kak Farhad
مردم همیشه طوری به من نگاه میکردند که انگار آینهای روبهرویشان بودم. آنها مرا نمیدیدند، بلکه افکار هرزهی خودشان را در من میدیدند. بعد نقابِ بیگناهی به چهره میزدند و مرا هرزه میخواندند!
مهدیه
بعد کمکم چیزهایی دستم آمد. سکوت او یک بازی نبود، اصلاً روش او بود برای ارائهی خودش و من با خودم فکر کردم: «تو هم باید یاد بگیری سکوت کنی و لبخند بزنی تا میلیونها طرفدار پیدا کنی و وقتی بلند میشی یه کار ساده انجام بدی تا همه با شور و عشق بهت نگاه کنند.»
❤️asrin❤️
یک مرد قوی نیازی نمیبیند که در مقابل یک زن حکمفرمایی کند. او هیچوقت قدرتش را به زن ضعیفی که عاشقش هست نشان نمیدهد، بلکه قدرتش را به دنیا نشان میدهد.
Moongirl
سوار ماشینم شدم و تا خانه رانندگی کردم. بله، یک چیز خاصی در من بود و من آنرا دریافتم. من از آن دخترها بودم که آنها را تو اتاق خواب مرده پیدا میکنند، درحالیکه یک شیشهی خالی قرص خوابآور هم بغلدستشان است.
اسپاگتی خانوم
استعداد بازیگری آن هنرپیشه توسط چند استاد و پیشکسوت تأیید میشود. دستور به همهی تولیدکنندگان سینما ابلاغ میشود که بله فلانی استعداد بازیگریاش تأیید شده است و بین تولیدکنندگان جنگ سر آن بازیگر درمیگیرد و همه میخواهند آن خانم در فیلم آنها بازی کند.
در این حین دفتر مرکزی شروع میکند به استفاده از اهرمهای ستارهسازی و طوفانی در رسانهها به پا میکند؛ هم رسانههای تصویری و هم مجلات که بله ما چنین هنرپیشهای داریم که چنین است و چنان، و هزاران عکاس سر آن هنرپیشه خراب میشوند.
Fatima
وقتی مردها میخندیدند و هزاران دلاری را که برنده شده بودند، مثل دستمال کاغذی سوراخ میکردند، یاد خودم و خاله گریس میافتادم که چطور در جلوی نانوایی هلمز در صف نان میایستادیم تا با بیستوپنج سنت یک گونی نان خشک میگرفتیم، که غذای یک هفتهمان بشود. یاد آن وقت میافتم که چطور خاله گریس سه ماه با یک شیشهی عینک سر کرد، چون پنجاه سنت نداشت که شیشهی عینکش را بخرد.
Milad Abbaszadeh
مردهایی که فکر میکنند روابط عاشقانهی قبلی زن، به او یاد میدهد که حالا عاشق این مرد فعلی باشد، کور خواندهاند و سخت ضعیف و احمق هستند. یک زن میتواند برای هر مردی که دوست داشته باشد، عشقی جدید به ارمغان بیاورد، مشروط بر اینکه این موارد خیلی زیاد نباشد.
علاقه مند کتاب
عشقورزیدنِ ناامیدانه غم بزرگیست برای دل.
دو سال طول کشید تا توانستم پول آن جواهر پانصددلاری را بدهم. وقتی آخرین قسط بیستوپنجدلاریاش را پرداخت میکردم، عشقم با زن دیگری ازدواج کرده بود.
علاقه مند کتاب
عشقورزیدنِ ناامیدانه غم بزرگیست برای دل.
علاقه مند کتاب
و الان با یک ستارهی سینما ازدواج کرده، و اگر نام واقعیاش را بگویم ممکن است هم او و هم خانمش خجالت بکشند. در روزنامهها خواندم که از ازدواج آنها فقط یک سال میگذشته که به صخرههای هالیوود گیر کرده است، همانطور که اکثر ازدواجهای این سرزمین سینمایی از هم میپاشد. ممکن است که چند سال پیش بهخاطر سنتهای قدیم این قضیه برایم یک فشار محسوب میشد، اما الان خوشحالم و امیدوارم که او و هر کسی را که دوست میدارد هر دو خوب باشند.
علاقه مند کتاب
من آدمهای مهم را دوست دارم، اما وقتی که دارند کار مهمی انجام میدهند، نه اینکه جلوی چند تا مهمان دونتر از خودشان خموراست شوند.
سپهر
بیشتر آنها میزان اهمیت شما را در زندگیشان با میزان آسیبی که به آنها میزنید میسنجند، نه با اینکه شما چقدر میتوانید آنها را خوشبخت کنید.
سپهر
وقتی مردها میخندیدند و هزاران دلاری را که برنده شده بودند، مثل دستمال کاغذی سوراخ میکردند، یاد خودم و خاله گریس میافتادم که چطور در جلوی نانوایی هلمز در صف نان میایستادیم تا با بیستوپنج سنت یک گونی نان خشک میگرفتیم، که غذای یک هفتهمان بشود. یاد آن وقت میافتم که چطور خاله گریس سه ماه با یک شیشهی عینک سر کرد، چون پنجاه سنت نداشت که شیشهی عینکش را بخرد. بله من تمام صداها و بوهای فقر به خاطرم میآمد، آن هراسی که در چشمهای کسانی میآمد که کارشان را از دست میدادند، و اینکه چطور نحیف و لاغر میشدند و برای گذران یک هفتهشان چطور خرحمالی میکردند. و آن پیراهن آبی و بلوز سفیدم را میدیدم که چطور در گرما و سرما و برف و باران دو مایل را هر روز به مدرسه میرود و برمیگردد، چون یک سکه ندارد که کرایهی اتوبوس بدهد.
سپهر
هنرپیشههای زن معروف از من خرده میگرفتند تا مطمئن شوند اسمشان در کنار اسم من در روزنامهها میآید.
سپهر
هیچوقت نتوانستم بفهمم چرا همیشه آدمهای مشهور عاشق این هستند که لباسهای آنچنانی بپوشند و بروند جایی و همدیگر را تماشا کنند. شاید سه یا چهار نفر از آنها حرفی برای گفتن داشته باشند، اما بیستسی نفر دیگر عین سنگ مینشینند و با لبخندی تصنعی به هم زل میزنند.
AmirTanazzoh
یک مرد قوی نیازی نمیبیند که در مقابل یک زن حکمفرمایی کند. او هیچوقت قدرتش را به زن ضعیفی که عاشقش هست نشان نمیدهد، بلکه قدرتش را به دنیا نشان میدهد.
moodysahar
هیچکس در مورد هیچچیز به او دروغ نمیگفت و من خودم به همهی سؤالهایش پاسخ میدادم. اگر جواب سؤالهایش را بلد نبودم، به دانشنامه مراجعه میکردم. جوابش را پیدا میکردم. هرچه میخواست را به او میگفتم: در مورد عشق، روابط زناشویی و در مورد همهچیز!
اما عمدتاً همهچیز بدون دروغ! هیچ دروغی نمیگفتم نه در مورد بابا نوئل، نه در مورد اینکه دنیا پر است از آدمهای نجیب و قابل احترام که همگی عاشق کمککردن به هم هستند و با هم خوب هستند. به او میگفتم که بله خوبی و معرفت در جهان هست، اما اندازهی الماس و یاقوت!
moodysahar
حجم
۶۰۹٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۸۲ صفحه
حجم
۶۰۹٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۸۲ صفحه
قیمت:
۵۹,۰۰۰
۱۷,۷۰۰۷۰%
تومان