در بنفشهزار چشم تو
من ز بهترین بهشتها گذشتهام
من به بهترین بهارها رسیدهام.
نگین
تو در کدام سحر، بر کدام اسب سپید؟
تو را کدام خدا؟
تو از کدام جهان؟
تو در کدام کرانه، تو از کدام صدف؟
تو در کدام چمن، همره کدام نسیم؟
تو از کدام سبو؟
شهاب
من همین یک نفس از جرعه جانم باقیست
آخرین جرعه این جام تهی را تو بنوش!
ثنا🌱
باور نداشتم که گل آرزوی من
با دست نازنین تو بر خاک اوفتد.
با اینهمه، هنوز، به جان میپرستمت
باللّه، اگر که عشق، چنین پاک اوفتد.
aram0_0
وقتی نسیم صبحگاهان ـ مست ـ
گلهای باغ گیسوانت را
افشاند و
پرپر کرد و
پرپر کرد و
پرپر کرد؛
بر روی پیشانی.
من نیز، در آیینه چشم تو میدیدم
پروازِ روحم را
در آفاق پریشانی....
sama
چنان به زندگی بینشاط خو کردیم؛
که نقش روشن لبخند یادمان رفتهست!
sama
بسی گفتند: ـ «دل از عشق برگیر!
که: نیرنگ است و افسون است و جادوست!»
ولی ما دل به او بستیم و دیدیم
که این زهر است، اما!... نوشداروست!
sama
جهان به جان من آنگونه سردمهری کرد
که در بهار و خزان، کار با جهانش نیست
sama
ای آسمان، به سوز دل من گواه باش
کز دست غم به کوه و بیابان گریختم
داری خبر که شب همهشب دور از آن نگاه
مانند شمع، سوختم و اشک ریختم؟
sama
آیا رهایی بشریت را
در چارسوی گیتی،
در کائنات،
یک دِلِ امیدوار نیست؟
آیا درخت خشک محبت را
یک برگ سبز، در همه شاخسار نیست؟
دستی برآوریم
باشد کزین گذرگه اندوه بگذریم
روزی که آدمی
خورشید دوستی را
در قلب خویش یافت
راه رهایی از دل این شام تار هست
و آنجا که مهربانی لبخند میزند
در یک جوانه نیز
شکوه بهار هست!
کنتس مونت کریستو