آنسوی خط منم
که میخواهم او را
از این شعر بیرون بیاورم
که میخواهم او را از این متن نجات دهم
اما
کسی نشسته است
بر سیمها دست میکشد
اما کسی نشسته است
paria
میخواهم جنازهام بر آب بیفتد
و ساعتها
به ابرها خیره شوم
مُردهام موج بردارد
قایقی باشم
که مسافرش را پیاده کرده است
و حالا بیخیالِ هر چیز
بر این ملافهٔ آبی چُرت میزند
***
مرگ
میخواست اینطور زیبا باشد
که ما خاکش کردیم
hiro
چشمهای بسته، بازترند
و پلک، پردهایست
که منظره را عمیقتر میکند
بُگذار
رودخانه از تو بُگذرد
و سنگهاش در خستگیات تهنشین شوند
بُگذار
بخشی زنده از مرگ باشی
و ریشهها به اعماقت اعتماد کنند
جنگل،
تنها یک درخت است
که در هزاران شکل
از خاک گریخته است
mobinht
آه، روحِ قطرهقطرهٔ باران!
چگونه بُمبها از تو
تنها
باریدنت را آموختند
masoome
دستهای هم را گرفته بودیم
تو در شب قدم میزدی
من
در تاریکی
Sina Mahmoodi
بر فرورفتگیهای این سنگ
دست بِکِش
و قرنها
عبور رودخانه را
حس کن
سنگها
سخت عاشق میشوند
اما
فراموش نمیکنند
sety seyfi
وزنِ بیدلیلِ بعضی چیزها:
تکهای فلز در خرابهای متروک
حالتِ خمیدهٔ پدر
که بعدِ سالها، هنوز
مُردهٔ برادرم را از دوش
بر زمین نگذاشته است
باید کنار بیایم
ریحان
نمیخواهم پیش از مرگ قضاوت کنم
نمیخواهم پیش از آنکه قضاوت کنم،
بمیرم.
شیلا در جستجوی خوشبختی
دوست داشتن، مُرده است
دوست نداشتن، مُرده است
ژنرالیسم
حالا دارند چند پرندهٔ سفید
چون کلماتی کوچک
از ذهن آسمان عبور میکنند
حالا دارند پرتقالها را
به فصلهای دیگری میبرند
حالا دارند صحنه را
جمع میکنند
ژنرالیسم