بریدههایی از کتاب وقتی نیچه گریست
۳٫۸
(۸۸)
آیا «رهایی از» را پیشاز «رهایی برای» تعلیم دادهام؟
ملیکا بشیری خوشرفتار
بازگشت ابدی پتکی نیرومند است. کسانی را که آمادهٔ آن نباشند، درهم خواهد شکست.
ملیکا بشیری خوشرفتار
نیچه با لحنی خشن گفت: «زناشویی مقدس است. ولی شکستن پیمان زناشویی بهتر از شکسته شدن بهوسیلهٔ آن است!»
ملیکا بشیری خوشرفتار
ازدواج نباید زندان باشد، بلکه باید باغی باشد که چیزی برتر در آن کشت میشود. شاید تنها راه برای حفظ زناشوییات دست کشیدن از آن باشد.
ملیکا بشیری خوشرفتار
برویر ملتمسانه گفت: «ولی من نمیتوانم آزاد باشم. من پیمان مقدس زناشویی بستهام. وظیفهای نسبت به فرزندانم، شاگردانم و بیمارانم دارم.»
«برای ساختن فرزندان، باید نخست خویشتن را بسازی. در غیر این صورت، فرزندان را برای نیازهای حیوانی، فرار از تنهایی یا پر کردن چالههای وجودت پدید آوردهای. وظیفهٔ تو بهعنوان یک والد فقط ساختنِ خودی دیگر، یوزفی دیگر نیست، بلکه چیزی برتر است، چیزی همانند آفریدن یک آفریننده.»
ملیکا بشیری خوشرفتار
نیچه ادامه داد: «تو میخواهی خودت شوی، چند بار این را از تو شنیدهام؟ چند بار زار زدهای که هرگز آزادیات را نشناختهای؟ مهربانی، وظیفه و ایمانْ میلههای زندان تو هستند. این پاکدامنیهای حقیر تو را هلاک خواهند ساخت. تو باید شرارت را در وجود خویش بشناسی. نمیتوان نیمهآزاد بود: غرایزت نیز تشنهٔ آزادیاند، سگان وحشی در سرداب وجودت برای رهایی پارس میکنند. گوش کن، صدایشان را نمیشنوی؟»
ملیکا بشیری خوشرفتار
«یوزف، بهتر است انسان جرئت تغییر باورهایش را بیابد. وظیفه و ایمان فریبی بیش نیست، حجابی برای پوشاندن آنچه در پسشان است. رهاسازی خویشتن به معنای گفتن نهای مقدس حتی به وظیفه است.»
ملیکا بشیری خوشرفتار
«تنها چیزی که هماکنون به آن عشق میورزم اندیشهٔ تکمیل وظایفم در قبال دیگران است، فریدریش.»
«وظیفه؟ آیا وظیفه میتواند بر عشق تو به خویشتن و تلاشت برای رسیدن به آزادی مطلق پیشی گیرد؟ تا به خویشتن دست نیافتهای، "وظیفه" کلمهای توخالی خواهد بود. با این کلمه، از دیگران برای بزرگ جلوه دادن خویش استفاده خواهی کرد.»
ملیکا بشیری خوشرفتار
برویر بالاخره توانست سؤالی بپرسد: «پس آیا درست فهمیدم که بازگشت ابدی نوعی جاودانگی را نوید میدهد؟»
«نه!» نیچه غضبناک شده بود. «من به شاگردانم میآموزم که نباید زندگی را با نوید زندگی دیگری در آینده اصلاح کرد یا از بین برد. آنچه جاودانه است این زندگی و این لحظه است. هیچ زندگی دیگر و هدفی که این زندگی رو به آن داشته باشد یا قضاوت و دادگاهی در میان نیست. این لحظه تا ابد خواهد بود و تو، بهتنهایی، تنها شنوندهٔ خویش هستی.»
ملیکا بشیری خوشرفتار
برویر گفت: «میخواهی بگویی هر عملی که انجام میدهم و هر دردی که تجربه میکنم تا ابد تجربه خواهد شد؟»
«بله، بازگشت ابدی به این معناست که هرگاه عملی را برمیگزینی، باید بتوانی آن را برای همهٔ ابدیت برگزینی. این مسئله درمورد هر عملی که انجام نشود، هر فکری که به سخن درنیاید و هر گزینهای که از آن اجتناب شود هم صدق میکند. همهٔ زندگی نازیسته درون تو جمع خواهد شد و تا ابد زیسته نخواهد شد. و ندای وجدانت که به آن بیاعتنا بودهای تا ابد بر سرت بانگ خواهد زد.»
ملیکا بشیری خوشرفتار
«به زمان بیندیش که همیشه بوده است و تا ابد نیز خواهد بود. در این زمان نامتناهی، آیا همهٔ وقایعی که در مجموع جهان را میسازند، نباید بینهایت بار خود را تکرار کنند؟»
«مانند یک تاسبازی عظیم؟»
«دقیقاً! تاسبازی عظیم کاینات!»
ملیکا بشیری خوشرفتار
نیچه ادامه داد: «ساعت شنی جاویدان هستی را مجسم کن که بارها و بارها و بارها سروته میشود. و من و تو نیز با همهٔ ذرات تشکیلدهندهمان، در هر چرخش آن، زیر و زبر میشویم.»
ملیکا بشیری خوشرفتار
«یوزف، ذهنت را زلال کن و این آزمون فکری را مجسم کن! چه میشد اگر دیوی تو را میگفت که باید زندگیای را که در آن هستی و پیشاز این آن را زیستهای دوباره و دوباره زندگی کنی؛ و هیچچیز تازهای نیز در آن نخواهد بود؛ هر غم و هر مسرت کوچک یا بزرگی که در زندگی داشتهای بهسوی تو باز خواهد گشت، با همان توالی و تسلسل، حتی این باد و آن درختها و آن سنگ لغزنده، حتی گورستان و بیمش، حتی این لحظهٔ لطیفی که من و تو، بازو به بازو، این کلمات را نجوا میکنیم؟»
ملیکا بشیری خوشرفتار
نیچه در اقدامی کمنظیر بازویش را گرفت و نجوا کرد: «دوست من، نمیتوانم بگویم چطور متفاوت زندگی کنی، چون با این کار باز با نقشهٔ دیگران خواهی زیست.
ملیکا بشیری خوشرفتار
«تو پاسخ این سؤالات را میدانی! نه، من انتخاب نکردهام! نه، آنطور که میخواستم نزیستهام! من زندگیای را زیستهام که برایم مقرر شده بود. من، منِ واقعی، اسیر زندگیام هستم.»
«و من متقاعد شدهام که سرچشمهٔ ترس تو همین است. این فشار در قفسهٔ سینه از آن است که زندگی نازیسته میخواهد سینهات را بشکافد. و قلبت زمان را میشمرد. و طمع به زمان همیشگی است. زمان میبلعد و میبلعد و چیزی باقی نمیگذارد. چه سهمناک است شنیدن این جمله که تو زندگیای را زیستهای که برایت مقرر شده بوده است! و چه سهمناک است روبهرو شدن با مرگ، وقتی هیچگاه آزادیات را، با همهٔ خطرهایی که داشته، طلب نکردهای!»
ملیکا بشیری خوشرفتار
«یوزف، تو باز هم از سؤال من طفره میروی. آیا زندگی خودت را زیستهای؟ یا با آن زنده بودهای؟ آیا آن را برگزیدهای؟ یا زندگیات تو را برگزیده است؟ آیا آن را دوست میداری؟ یا از آن پشیمانی؟ این است معنی زندگی را به کمال دریافتن. آیا از آن استفاده کردهای؟
ملیکا بشیری خوشرفتار
«تو سؤال را با سؤال پاسخ میدهی، فریدریش!»
نیچه جواب داد: «تو هم سؤالاتی میپرسی که پاسخشان را میدانی.»
«اگر پاسخ را میدانم، برای چه میپرسم؟»
«برای طفره رفتن از پاسخ خودت!»
ملیکا بشیری خوشرفتار
«فعلاً دربارهٔ بهنگام مردن برایم بگو.»
«تا زندهای، زندگی کن! اگر زندگیات را به کمال دریابی، وحشت مرگ از بین خواهد رفت! وقتی کسی بهنگام زندگی نمیکند، نمیتواند بهنگام بمیرد.»
ملیکا بشیری خوشرفتار
«کار من آموزش چگونه تاب آوردن مرگ یا "کنار آمدن" با آن نیست، یوزف. این راه به خیانت به زندگی میانجامد! درس من به تو این است: بهنگام بمیر!»
ملیکا بشیری خوشرفتار
دشمن اصلی، معنای نهفته در وسواس توست. هرچه بیشتر به صحبتهای امروزمان فکر میکنم، بیشتر به ترس تو از پوچی و فراموش شدن پساز مرگ میرسم.
ملیکا بشیری خوشرفتار
حجم
۴۹۷٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۵۱۲ صفحه
حجم
۴۹۷٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۵۱۲ صفحه
قیمت:
۱۲۳,۰۰۰
۳۶,۹۰۰۷۰%
تومان