بریدههایی از کتاب دختری که به اعماق دریا افتاد
۴٫۲
(۳۳۹)
«دنبال سرنوشت نیفت، مینا. بذار سرنوشت بیفته دنبالت.»
n re
نهایت، حق با شین بود؛ اما اینکه حق با او بود برای او هزینهای نداشت، اما اینکه حق با من نبود برای من بهای سنگینی داشت.
n re
بهاندازهٔ صد سال اشک ریخته بود. او به انتهای امیدش رسیده بود؛ تنها چیزی که برایش باقی مانده بود همین دعای آخرش بود...
n re
دلم میخواهد روحم دوباره پرنده شود، تا بتواند از اینجا پرواز کند و برود و هیچ کس... نه خدایی، نه حتی خودم... نتواند حسی را که الآن دارم احساس کند. رهاشده در دنیایی دیگر، به انتخاب خودم
n re
سکوت اینجا حس انتظار دارد، مانند نفسی حبسشده.
n re
به نظر من عشق نباید خریدنی یا بهدستآوردنی یا حتی دعاکردنی باشه؛ باید رایگان داده بشه
n re
«دقیقاً انسانها همهشون فکر میکنن که دنیا حول محور اونها میچرخه؛ فکر میکنین رودخونهها مال شمان؛ آسمون، دریا مال شمان. شماها فقط یه بخش کوچیکی از دنیای بینهایت هستین و، اگه نظر من رو بخوای، بخشی هستین که تمام بخشهای دیگه رو به تباهی میکشونه.»
n re
«آه. چقدر دلم برات تنگ نشده بود.»
n re
«آدمها افسانهسرایی میکنند تا چیزی که نمیتونن بفهمن رو توضیح بدن.»
Ehsan
در این لحظه، احساس زیبایی نمیکنم. احساس شجاعت نیز نمیکنم؛ دستانم میلرزند. اما در سینهام گرمایی است که هیچکس نمیتواند آن را از من بگیرد. این همان قدرتی است که اکنون فرامیخوانمش. چون حتی اگر هم ترسیده باشم، میدانم که خودم این را انتخاب کردهام.
bear
طبق افسانهها، روبان قرمز آدم را به سرنوشتش گره میزند. برخیها حتی باور دارند که آدم را به کسی گره میزند که از همه بیشتر دوست دارد.
Ehsan
حقیقت دارد که آرزو بخشی از روح آدم است. چون آرزوی حقیقی چیزی است که اگر هرگز برآورده نشود، ممکن است قلب آدم را بشکند.
sarahoosh
«اصلاً اونچه که انتظار داشتم نبود. اون... افسرده بود، انگار یه چیزی رو گم کرده بود و یادش رفته بود اون چیز چیه.»
sarahoosh
چشمانش خالی از احساس است. انگار هیچ نوری درونشان ندارند.
sarahoosh
من یک آدم ضعیف بیشتر نیستم. چطور میتوانم امید داشته باشم که به آن دختر کمک کنم؟ حتی اگر میتوانستم پیدایش کنم، چیزی برای دادن به او نداشتم. هیچچیزی جز اشکهای خودم برای ارائه نداشتم و او بهاندازهٔ صد سال اشک ریخته بود. او به انتهای امیدش رسیده بود؛ تنها چیزی که برایش باقی مانده بود همین دعای آخرش بود...
sarahoosh
و در آخر، این دختر را میبینم؛ برایم غریبه است، اما درست مانند بقیه آشنا به نظر میرسد؛ چون در غم او غم خود را میبینم.
چرا تمام چیزهایی که دوستشان داریم باید از ما گرفته شود؟ چرا نمیتوانیم آنچه را دوست داریم تاابد زنده و گرم و سالم در دستانمان نگه داریم؟
sarahoosh
شین به چشمانم چشم میدوزد و چینی بینابروهایش شکل میگیرد. بااینحال، عصبانیتی از سمتش حس نمیکنم. او سعی دارد چیزی را دربارهٔ من بفهمد، همانطور که من میخواهم چیزی را دربارهٔ او بفهمم.
sarahoosh
«دقیقاً انسانها همهشون فکر میکنن که دنیا حول محور اونها میچرخه؛ فکر میکنین رودخونهها مال شمان؛ آسمون، دریا مال شمان. شماها فقط یه بخش کوچیکی از دنیای بینهایت هستین و، اگه نظر من رو بخوای، بخشی هستین که تمام بخشهای دیگه رو به تباهی میکشونه.»
sarahoosh
عشق چیزیه که بینشون تفرقه انداخته، و عشق چیزیه که دوباره متحدشون میکنه... اگه دست از کلهشق بازی بردارن و همدیگه رو ببخشن.
sarahoosh
میدانم باید عین قهرمانان قصههای مادربزرگم قوی باشم؛ اما مستأصلم؛ خستهام؛ و، اگر حرفهای شین حقیقت داشته باشد، بیروحم. عجیب است، اما شجاعبودن آسانتر بود وقتی او روبهرویم بود؛ وقتی من از سر خشمم به او نیرو میگرفتم؛ الآن که تنها و سرد و بیکس هستم، شجاعبودن سخت است.
sarahoosh
حجم
۲۵۳٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۲۸۰ صفحه
حجم
۲۵۳٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۲۸۰ صفحه
قیمت:
۶۸,۰۰۰
۲۰,۴۰۰۷۰%
تومان