بریدههایی از کتاب شماس شامی
۴٫۳
(۳۳۳)
مالِ باختْ رفته، باز میگردد، اما باورِ فروخته شده هرگز باز نمیگردد. در این جنگ من باورم را به معامله گذاشته بودم در حالیکه خودم نمیدانستم.»
A.B
اگر حرفی از شکار گراز میزنم میخواهم بگویم که خوردن گوشت گراز در دین مسلمانان حرام است ولی خلیفه، آنها را پنهانی میخورد. همانطور که شراب در دین ایشان حرام است ولی خلیفه میخورد و از اینکه دیگران این امر را بدانند ابایی ندارد.
A.B
ز کسی که تشنهی رسیدن به قدرت است باید ترسید. ولی ارباب تو انگار به این اصل اعتقادی نداشت و تاوانش را داد. همانطور که حسین پسر علی سرش را داد. "
fatemeh
«حرف زدن خداوند با بندگانش غیر از حرف زدن بندگان با هم است. خداوند فقط از طریق دل بندگانش با آنها حرف میزند، فرزندم.»
مجنونِ³¹⁴
دین خود یا دین خدا را؟
مجنونِ³¹⁴
فرمانده سربازان با دست اشاره کرد به زنی بلندبالا در میان زنان دیگر که چون بازی شکاری در میان بچگان و زنان میچرخید و آنها را جمع و جور میکرد تا گم نشوند: «این خواهر حسین است.»
کاربر ۲۱۲۳۶۲۷
از کسی که تشنهی رسیدن به قدرت است باید ترسید. ولی ارباب تو انگار به این اصل اعتقادی نداشت و تاوانش را داد. همانطور که حسین پسر علی سرش را داد.
alami
فرمانده سربازان با دست اشاره کرد به زنی بلندبالا در میان زنان دیگر که چون بازی شکاری در میان بچگان و زنان میچرخید و آنها را جمع و جور میکرد تا گم نشوند: «این خواهر حسین است.»
alami
حرف زدن خداوند با بندگانش غیر از حرف زدن بندگان با هم است. خداوند فقط از طریق دل بندگانش با آنها حرف میزند
alami
مالِ باختْ رفته، باز میگردد، اما باورِ فروخته شده هرگز باز نمیگردد. در این جنگ من باورم را به معامله گذاشته بودم در حالیکه خودم نمیدانستم.
alami
لازم به توضیح نیست. آنکه طمع دارد فقیرتر است.
alami
آنکه طمع دارد فقیرتر است.»
ایلیا
«فکر میکردم با این جنگ، فقط آخرتمان جهنم شده، ولی حالا میبینم دنیایمان هم جهنم شده!»
fr
(اگر حرفی از شکار گراز میزنم میخواهم بگویم که خوردن گوشت گراز در دین مسلمانان حرام است ولی خلیفه، آنها را پنهانی میخورد. همانطور که شراب در دین ایشان حرام است ولی خلیفه میخورد و از اینکه دیگران این امر را بدانند ابایی ندارد
mahdi
سرورم گفتند: «همه را حاضر کنید، شاید لازم شود تمام اسبها را تحویل اصطبل قصر دهیم.»
میرآخور که آدم دنیادیدهای بود، حدس زد که قضیه مربوط به شکار و دشت نمیشود، با ناراحتی گفت: «پس بوی خون میآید!»
سرورم سرش را برگردانده بود طرف مادیان سفیدی که همیشه نزدیک در بسته میشد.
میرآخور گفت: «جسارت نباشد سرورم، ولی این اسبها به درد میدان جنگ نمیخورند.»
سرورم گفتند: «وقتی سوار حمایل جنگ بپوشد حتما اسب هم میفهمد که شکار اینبار انسان است نه کبک و قرقاول.»
mahdi
چشم، باید دستی را که از آن نان میخورد، بشناسد.
کتابخوار
آنکه طمع دارد فقیرتر است.
کتابخوار
مالِ باختْ رفته، باز میگردد، اما باورِ فروخته شده هرگز باز نمیگردد. در این جنگ من باورم را به معامله گذاشته بودم در حالیکه خودم نمیدانستم.»
zahra
این را فهمیدهام یعنی زمانه با تمام جور و ستمش بر من فهمانیده که تقدیر پیشاپیش ما همچون تیری از چله رها شده، حرکت میکند و هیچگاه نمیشود جلوی او را گرفت.
کاربر ۱۲۳۶۵۳۹
و مردم همچون مستان به شادی و پایکوبی مشغول بودند در حالیکه نمیدانستند برای چه شادی میکنند.
کاربر ۱۲۳۶۵۳۹
حجم
۹۰٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۷
تعداد صفحهها
۱۵۹ صفحه
حجم
۹۰٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۷
تعداد صفحهها
۱۵۹ صفحه
قیمت:
۶۵,۰۰۰
۱۹,۵۰۰۷۰%
تومان