بریدههایی از کتاب شماس شامی
۴٫۳
(۳۳۳)
«منظورم اسرای مرد این جنگ است. جنگاوران آنها را کی میآورند
بهارنارنج
مالِ باختْ رفته، باز میگردد، اما باورِ فروخته شده هرگز باز نمیگردد. در این جنگ من باورم را به معامله گذاشته بودم در حالیکه خودم نمیدانستم.»
zahra
هر کس نوکر ارباب من است؛
منم، نوکر او
فاطمه
میگفتند: «وقتیکه سربازان محافظ اسرا، سر فرمانده دشمنان خلیفهی جوان را روی تختهسنگی گذاشتهاند تا استراحت کنند، چکهای خون تازه بر تختهسنگی چکیده و از دل سنگ، خون تازهای جوشیدن گرفته!» وقتی این داستان را برای سرورم تعریف کردم، میدانید چه گفتند.
گفتند: «همچون سر مبارک حضرت یحیینبی.»
hiba
تو کسی را متهم به بیدینی و خروج از دین میکنی که جد تو را مسلمان کرده. به من که یکی از نوادگان دور پیامبر خدا هستم آنچنان احترام میگذارند که من خجالت میکشم. آنوقت شما نوهی پیامبر خود را کشته و اینگونه بر کشتهاش شادی میکنید.»
فاطمه پورطیبی
مثل اینکه سرباز پناهنده گفت رو به روی لشکر خلیفه نوهی پیامبر مسلمین بوده. گفت به نیرنگ، افراد پیش روی سپاه خلیفه را کسانی معرفی کرده بودند که از دین خدا خارج شدهاند. سرورم و پدر آگوست تینوس از حسین ـ فرمانده شورشیان ـ و همینطور علی پدر حسین چیزهایی میدانستند. من هم چیزهایی شنیده بودم. اما اینکه خلیفهی جوان توانسته بود مردم را با نیرنگ در برابر نوهی پیامبر قرار دهد جای حیرت بود.
zahora.shiri
آنکه طمع دارد فقیرتر است.»
masum75
سرباز با لکنت میگوید: «اگر پیغمبر شما فرزندی داشت با او چه میکردید؟»
یسنا
شنیدهایم که در این درگیری تمام دشمنان خلیفهی جوان کشته شدهاند و سرهایشان به نیزهها افراخته شده، سربازان شهر به شهر در حال نمایش پیروزی لشکریان خلیفه هستند. باورش برایم سخت بود! مانده بودم که این خبر را چگونه به سرورم بگویم؟ خدا خدا میکردم تا سرورم از طریق دیگری از این اخبار مطلع شوند. در حالیکه دور خودم در صحن دیر میچرخیدم به این فکر میکردم که چهطور میشود شورشی را در یک بعدازظهر خاموش کرد؟ مگر طرف مقابل لشکر خلیفهی جوان چند نفر بودهاند؟
feri
مالِ باختْ رفته، باز میگردد، اما باورِ فروخته شده هرگز باز نمیگردد
•| ز غبار این بیابان |•
یکی دیگر در جواب آنها گفت: «شما چه ابلهید آنچه میبینید هیبت مرگ است که در قصر بیصدا گام بر میدارد!»
فرمانده سربازان با دست اشاره کرد به زنی بلندبالا در میان زنان دیگر که چون بازی شکاری در میان بچگان و زنان میچرخید و آنها را جمع و جور میکرد تا گم نشوند: «این خواهر حسین است.»
لیلا
طلا و نقره فاسد میشوند، باید مواظب بود تا فساد قلب ما را فاسد نکند.
mohaddese
«فکر میکردم با این جنگ، فقط آخرتمان جهنم شده، ولی حالا میبینم دنیایمان هم جهنم شده!»
آر-طاقچه
طمع که فقط سکه و زن نمیشود. بدترین طمع، مفت خریدن بهشت است.
ar
هر کس نوکر ارباب من است؛
منم، نوکر او
آیه
این متن، گزارش مفصلی است که به حوادث بعد از واقعهی کربلا میپردازد. واقعه به سال شصت و یک هجری قمری اتفاق افتاده؛ نویسندهی گزارش، محافظ یا نوکر مخصوص عالیجناب جالوت (در متن آمده شَماس) ، نمایندهی وقت امپراتور روم بوده. مخاطب این گزارش فرستادهی (احتمالاً بازرس) ویژهی روم است که در همان زمان به شهر شام سفر کرده بوده تا جانشین جدید امپراتور روم را منسوب کند. آنچه باعث اهمیت این گزارش شده است، جسارت نویسنده در پرداختن به موضوع جا به جایی سفیران است.
mahdi
«حرف زدن خداوند با بندگانش غیر از حرف زدن بندگان با هم است. خداوند فقط از طریق دل بندگانش با آنها حرف میزند، فرزندم.»
سیما
مالِ باختْ رفته، باز میگردد، اما باورِ فروخته شده هرگز باز نمیگردد.
saeid
وقتیکه خولی چشمش میخورد به سفالهای شکسته شده رو به سربازان میگوید: «فکر میکردم با این جنگ، فقط آخرتمان جهنم شده، ولی حالا میبینم دنیایمان هم جهنم شده!»
maryam1375
خواهش میکنم به این سؤال من در خلوت خود پاسخ بگویید؟
Shaghayegh
حجم
۹۰٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۷
تعداد صفحهها
۱۵۹ صفحه
حجم
۹۰٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۷
تعداد صفحهها
۱۵۹ صفحه
قیمت:
۶۵,۰۰۰
۱۹,۵۰۰۷۰%
تومان