بریدههایی از کتاب روح پراگ
۳٫۷
(۵۶)
من دیگر یک زندانی رسمی شدم. اسمم را از دست دادم و در مقابل به من یک شماره داده شد
Ailin_y
(به کلام مالرو: «در زندگی آدمهای انقلابی، انقلاب همان نقشی را بازی میکند که زندگی جاودانه زمانی ایفا میکرد. انقلاب رستگاری را نصیب کسانی میکند که خود این رستگاری را به بار میآورند.»)
کاربرm-jamali
بچهها درک متفاوتی از مکانشان دارند ــ مکانی که در نظر یک آدم بالغ یک زندان محصور خفهکننده غیرقابل تحمل است، میتواند برای یک بچه جهانی بزرگ باشد ــ چون بچهها (تقریبآ مثل زنها نسبت به مردها) این توانایی را دارند که چیزهای کماهمیت را بر چیزهای مهم مقدّم بدارند
Dear Moon
نوع بشر از طریق دست به دست شدن قدرت و افتادن قدرت به دست آدمهای بیقدرت سابق نجات نخواهد یافت، زیرا درست در همان روزی که قدرت به دست آنها میافتد معصومیتشان از بین میرود. درست از همان لحظه، آنها هم به این وحشت میافتند که مبادا قدرت استحکام پیدانکردهشان از دست برود، رؤیاها و نقشههای تحقق نیافتهشان نقش بر آب شود، و در نتیجه دستانشان را به خون میآلایند و تخم وحشت میپراکنند، و سرانجام از این بادی که میکارند همان توفان را میدروند.
mahboob
در قرن هفده هم در بوهمیا فقط دو دین مجاز وجود داشت دین یهودی و دین کاتولیک رومی.
کاربر ۸۰۵۱۷۸۱
من درسخوان بودم، بچه ساکت و آرامی بودم، و تشنه تشویق، اگر چه تقریباً هیچوقت داوطلبانه پاسخ هیچ سؤالی را نمیدادم. خیلی خجالتی بودم. وقتی که هفت ساله بودم و تازه تازه داشتم به همکلاسیهایم عادت میکردم، ما را از خانه و کاشانهمان راندند و من ناچار شدم دوباره خودم را با یک مجموعه مطلقاً تازه سازگار کنم. طبق قوانین نازیها من اجازه نداشتم که یک راست به کلاس چهارم بروم.
کاربر ۸۰۵۱۷۸۱
هر جامعهای که بنایش بر بیصداقتی است و هر جرم و جنایتی را تحمل میکند با این بهانه که این بخشی از رفتار عادی انسانی است، رفتاری منحصر به مشتی از نخبگان، و گروه دیگری را هرقدر اندک و کوچک محروم میکند از غرور و شرفش و حتی حق زندگیاش، خودش را دستی دستی محکوم به انحطاط اخلاقی و نهایتآ فروپاشی محض میکند.
p.ch
در آن زمانی که رژیمی جنایتکار قواعد قانون را به کلی زیر پا میگذارد، در آن زمانی که جرم و جنایت مجاز شمرده میشود، در آن زمانی که عده معدودی که فراتر از قانون هستند میکوشند دیگران را از شأن و کرامت و حقوق اولیهشان محروم کنند، اخلاق مردمان عمیقآ آسیب میبیند. رژیمهای جنایتکار بهخوبی از این امر آگاهند و آن را میشناسند و سعی میکنند با ایجاد وحشت شرف و رفتار اخلاقی آدمیان را به مخاطره اندازند، شرف و اخلاقی که بی آن هیچ جامعهای، حتی جامعهای تحت حکومتِ چنین رژیمی نمیتواند بپاید. اما بر همگان معلوم شده است که ترور و وحشت وقتی که مردمان انگیزهای برای رفتار اخلاقی دارند نمیتواند به جایی برسد یا چیزی به چنگ آورد.
p.ch
رژیم توتالیتری، در روزهای نخست بر سرِکار آمدنش، دقیقآ به این دلیل به نظر نیرومند میآید که توده مردم از آن حمایت میکنند، آن هم بهشکل یکدست و متحد، دستکم در سطح و به ظاهر.
کاربرm-jamali
نیمه نخست قرن ما نشان داد که نظامهای توتالیتر میتوانند یک جامعه را بهکلی یا یک ملت را بهکلی مجذوب و مسحور خود کنند. محبوبیت این رژیمها حاصل تلفیق یک دورنگاه اتوپیایی و وعدههای عوامفریبانه بود، و البته در ضمن توسل به اندیشههای شهروندان متوسط درباره سازماندهی عادلانه جامعه. در نظر آدمهای گرفتار در گرفتاریهای روزمره زندگی، این رژیمها آرمانی بزرگ را عرضه میکردند، و نیز رهبری کاریزماتیک را که قرار بود آنها را از بار سنگین تصمیمگیریها، مسئولیت، و خطر کردن برهاند، و علاوه بر آن، آنها را سمت هدفی هدایت کند که به زندگیشان معنایی میبخشد.
کاربرm-jamali
گهگاه محاکمههایی بر پا کردند و کسانی را به محاکمه کشیدند که از این متون رونوشت تهیه میکردند یا اشکال دیگری از فعالیتهای فرهنگی را سازمان میدادند. چون این آدمها آشکارا بیگناه بودند، حتی طبق قوانینی که حاکم بود، حاصل این محاکمهها درست خلاف آن چیزی شد که مقامات انتظار داشتند. آنها میخواستند بترسانند، اما حاصل کارشان فقط این بود که نقاب از رخ قدرت برافتاد و آشکار شد که چه زور بیحساب و کتاب، از پیش معینشده، و خودسرانهای پشت این قدرت هست. و این صرفآ مقاومت مردم را سفتتر و سختتر کرد.
کاربرm-jamali
بهتدریج، شمار آنهایی که میخواستند از تلهای فرار کنند که قدرتِ بهظاهر در همه جا حاضر برایشان کار گذاشته بود، فزونی گرفت. گروههای کوچکی از افراد شروع کردند به ترتیب دادن ملاقاتها و گردهماییهایی در مکانهای مختلف ــ در محوطه کلیساها، در باشگاههای ورزشی، و البته در خانههای شخصی. چنین گروههایی غالبآ از وجود هم بیخبر بودند، امّا همگی یک هدف را دنبال میکردند: معنا بخشیدن به زندگی، که قدرتِ بر سرکار میخواست آن را به حد بقای بیولوژیکی تقلیل دهد، معنایی که از زندگی شخصی فراتر میرفت.
کاربرm-jamali
«ثبات تحمیلی امروز ضامن بیثباتی فردا است.»
کاربرm-jamali
در عرض فقط یکسال عملا همه دانشکدههای هنر در همه دانشگاهها ویران شدند. انستیتوهای علمی و تحقیقی خرد و پراکنده و به دست باد سپرده شدند، همه مجلههای عمومی و تخصصی که به هنر و فرهنگ میپرداختند ممنوعالانتشار شدند. اکثر روزنامهنگاران، نویسندگان، و دانشگاهیان، نامشان وارد فهرست سیاه شد. آثار آنان اجازه انتشار پیدا نمیکرد، و کتابهای موجودشان را از کتاب فروشیها و کتابخانهها جمع کردند، و حتی نامشان را جز برای تحقیر و تخفیف نمیشد در علن به زبان آورد.
کاربرm-jamali
قدرت توتالیتری مثل یک عامل فرهنگی عمل میکرد و مدعی بود فرصتی بیسابقه برای پیشرفتهای فرهنگی فراهم آورده است. به دانشمندان وعده کار در آرامش میداد؛ به هنرمندان وعده موضوعات تازه برای الهامبخشی به آنان؛ و به توده گسترده مردم وعده امنیت اجتماعی و حمایت مادی. استدلالهایش قانعکننده بودند
کاربرm-jamali
انسانی که، بنا به نیاز درونیاش، دائمآ در برابر قدرتمندان ایستادگی میکند، فقط و فقط یک امید دارد و آن هم چه امید کوچکی: امید به اینکه با اعمالش بتواند به قدرتمندان یادآور شود که این قدرت از کجا میآید، منشاء آن در کجاست، و مسئولیتهای کسانی که در قدرت هستند چیست، و به کسانی که تسلیم این قدرت شدهاند یادآور شود که اهداف آنان تا چه حد احمقانه است.
کاربرm-jamali
هر کسی که از روحش، یکپارچگی درونش، دفاع کرده است، و حاضر است هر چیزی را وا بگذارد، حتی آزادی جابهجاییاش را، و در صورت ضرورت نهایی حتی زندگیاش را نیز به خطر بیندازد، از وحشت نمیشکند و بنابراین دست قدرت هرگز به او نمیرسد. چنین آدمی است که آزاد است، چنین آدمی است که همتراز قدرت است، و نه رقیبی در مبارزه برای سلطه بر یک کشور، سلطه بر آدمها و چیزها، بلکه موجود زندهای است یادآور پیشپاافتادگی و گذرا بودن هر آن چیزی که قدرت مدافع و نماینده آن است.
کاربرm-jamali
نوع بشر از طریق دست به دست شدن قدرت و افتادن قدرت به دست آدمهای بیقدرت سابق نجات نخواهد یافت، زیرا درست در همان روزی که قدرت به دست آنها میافتد معصومیتشان از بین میرود. درست از همان لحظه، آنها هم به این وحشت میافتند که مبادا قدرت استحکام پیدانکردهشان از دست برود، رؤیاها و نقشههای تحقق نیافتهشان نقش بر آب شود، و در نتیجه دستانشان را به خون میآلایند و تخم وحشت میپراکنند، و سرانجام از این بادی که میکارند همان توفان را میدروند.
کاربرm-jamali
عده قلیلی متوجه میشوند که تجربه عمیق شادی، زمانی که تجربه عمیق محرومیت وجود ندارد، بهدست نمیآید و محال است.
کاربر ۱۳۲۰۴۹
وقتی که زندگی میکنی با مرگی که احاطهات کرده است، باید، آگاهانه یا ناخودآگاه، به یک عزم جزم برسی. این شناخت یا آگاهی که ممکن است همین فردا تو را بکشند عطشی برای هر چه پرشورتر زیستن در آدم بهوجود میآورد؛ این شناخت یا آگاهی که شخصی که هماکنون با او صحبت میکنی ممکن است همین فردا کشته شود، آدمی که بسیار دوستش داری، باعث میشود که همیشه از دوست شدن با آدمها هراس داشته باشی. آدم در این شرایط در درون خودش نوعی دیوار درست میکند تا بتواند پشت آن هر آنچه را که شکننده است پنهان کند: عمیقترین احساساتش، عمیقترین روابطش با دیگران، خصوصآ با آن کسانی که بیش از همه به آدم نزدیکند. این تنها راه برای تحمل کردن جداییهای مکرر، ناگزیر، و ازپادرآورنده است
کاربر ۱۳۲۰۴۹
حجم
۱۹۹٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۳۰ صفحه
حجم
۱۹۹٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۳۰ صفحه
قیمت:
۸۱,۰۰۰
تومان