بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب آبلوموف | صفحه ۲ | طاقچه
تصویر جلد کتاب آبلوموف

بریده‌هایی از کتاب آبلوموف

انتشارات:فرهنگ معاصر
امتیاز:
۴.۱از ۸۳ رأی
۴٫۱
(۸۳)
آدم‌هایی پیدا می‌شوند که به هیچ روی نمی‌توان روح خصومت یا انتقام و از این گونه در آنها بیدار کرد. هر بلایی بر سرشان بیاوری جز نوازش عکس‌العملی نشان نمی‌دهند. گرچه باید انصاف داد که حتی عشق آنها نیز، اگر بتوان عشق را درجه‌بندی کرد، هرگز به حد التهاب نمی‌رسد و هرچند که می‌گویند که این قبیل اشخاص همه را دوست می‌دارند و در نتیجه نیک‌نهاد به شمار می‌آیند، در حقیقت هیچ‌کس را دوست نمی‌دارند و فقط چون بد نیستند نیک شمرده می‌شوند.
rain_88
خودت می‌بینی، خوب می‌خورم، گردش می‌کنم، می‌خوابم، کار می‌کنم و یک مرتبه نمی‌دانم چه می‌شود، باری بر دلم می‌افتد، و دلتنگی دست از سرم برنمی‌دارد... زندگی به نظرم توخالی می‌آید... انگاری حاوی همه چیز نیست،
فاطمه
زنده بودن و کار کردن خود هدف زندگی است.
AS4438
غرور تقریبا تنها محرکی است که اراده را هدایت می‌کند.
AS4438
در جهان آبلوموف هیچ‌کس از خود نمی‌پرسد که چرا زنده‌ام؟ زندگی چیست؟ معنی و هدف آن کدام است؟ تصور آبلوموف از زندگی بسیار ساده است: «این ساده‌دلان زندگی را چیزی جز آرمان آرامش و آسودگی نمی‌دانستند که گهگاه با اتفاقی ناخوشایند همچون بیماری یا زیان‌های مالی و نزاع‌ها و گاهی نیز کار مختل شود. آنها کار را همچون مکافات گناهان نیاکان تحمل می‌کردند و آن را دوست نمی‌داشتند و هرجا که می‌شد از آن می‌گریختند. و این گریز را مجاز و حتی لازم می‌شمردند.»
mary
فکر نمی‌کنی مدرسه برایشان زود باشد؟ سواددار شدن برای موژیک‌ها ضرر دارد. اگر به آنها خواندن و نوشتن یاد بدهی دیگر حاضر نیستند زمین را شخم بزنند...
rain_88
هر روز باید ذخیره مهرتان را تازه کنید. تفاوت میان آن‌که عاشق است و آن‌که دوست دارد همین است من...
seza68
دلشان از این حرف‌ها جداست. مثل لباس عاریتی که به تنشان نمی‌چسبد. از آنجا که خود صادقانه به چیزی دل نبسته‌اند پریشانند، در همه سو پراکنده‌اند. راستای خاصی ندارند. زیرا این علاقه ظاهری به همه چیز خلائی پنهان است، بی‌علاقگی به همه چیز زیر آن محسوس است.
فاطمه
خوشبختی، خوشبختی! چه چیز ظریف و ناپایدار و فریبکاری! تور عروس، تاج شکوفه نارنج! عشق، عشق! ولی پول کجا بود؟ با نسیم که نمی‌شود زندگی کرد؟ ای عشق، ای شادکامیِ پاک و مشروع، تو را هم باید خرید!
omidariobarzan
زندگی بر چهره آنها، چنان‌که بر صورت دیگران با چین‌های نابه‌هنگام و ضربت‌های ویرانگر و عوارض روحی نشان نمی‌گذاشت. این ساده‌دلان زندگی را چیزی جز آرمان آرامش و تن‌آسایی نمی‌دیدند، که گهگاه با اَعراضی ناخوشایند همچون بیماری یا زیان‌های مالی و نزاع‌ها و گاهی نیز کار، مختل می‌شد. آنها رنج کار را همچون مکافات گناهان نیاکان تحمل می‌کردند و نمی‌توانستند آن را دوست بدارند و هرجا که ممکن بود از آن می‌گریختند و این گریز را جایز و حتی ناگزیر می‌دانستند. آنها هرگز خود را با هیچ مسأله پوشیده فکری یا تنگناهای اخلاقی به زحمت نمی‌انداختند. به همین سبب پیوسته شادمان و از تندرستی شکوفان بودند و عمر دراز می‌کردند. مردها در چهل سالگی به جوانان می‌مانستند و پیران با مرگی پرمحنت و دردناک نمی‌جنگیدند، بلکه چون به نهایت کهنسالی می‌رسیدند گفتی پنهانی، می‌مردند و به آرامی سرد می‌شدند و آخرین آه را می‌کشیدند. به همین سبب می‌گویند که قدیمیان تندرست‌تر بودند.
Farhad m
مردی بود سی و دو سه ساله و میان‌بالا، که چشمان خاکستری تیره و صورت ظاهر مطبوعی داشت، اما هیچ اثری از اندیشه‌ای مشخص و تمرکز حواس در سیمایش پیدا نبود. اندیشه همچون پرنده‌ای آزاد در چهره‌اش پرواز می‌کرد، در چشمانش پرپر می‌زد و بر لب‌های نیم بازمانده‌اش می‌نشست و میان چین‌های پیشانی‌اش پنهان می‌شد و سپس پاک از میان می‌رفت و آن وقت چهره‌اش از پرتو یکدست بی‌خیالی روشن می‌شد و بی‌خیالی از صورتش به اطوار اندامش و حتی به چین‌های لباسش سرایت می‌کرد.
1976
چند دقیقه‌ای به این شکل گذشت و بعد گفت: ــ خوب، عاقبت چه؟ چه کنیم؟ لباس می‌پوشید یا همین‌طور افتاده می‌مانید؟
logophile
این نیرنگ مزوّران است که داوطلب فداکاری‌هایی باشند که به کار کسی نیاید یا تحقق آن ممکن نباشد تا به این تدبیر از فداکاری‌هایی که لازم است طفره بروند.
tt
اگر ثروت بین همه مردم به تساوی تقسیم شود مردم دیگر انگیزه‌ای به جمع مال نخواهند داشت و کار نخواهند کرد و در نتیجه همه از گرسنگی خواهند مرد!...
AS4438
انسان وقتی پیر می‌شود نیروهایش سستی می‌گیرد. پیری تعطیل تلاش و مبارزه با زندگی است.
AS4438
انسان طوری آفریده شده که می‌تواند خود را شکل بدهد و حتی طبیعت خود را عوض کند. اما بعضی می‌خورند و می‌خوابند و از بزرگ شدن شکمشان عذاب می‌کشند و خیال می‌کنند که این بار را طبیعت به آنها آویخته است.
AS4438
ــ آخر انسان کجاست؟ شما همه می‌خواهید با ذهنتان بنویسید. خیال می‌کنید وقتی فکر بود دیگر دل لازم نیست. نه، جانم، عشق است که فکر را بارور می‌کند. دست به سوی انسان فرولغزیده پیش ببرید تا بلندش کنید و اگر امیدی به نجاتش نیست به تلخی بر او اشک بریزید، به بیچارگی‌اش نخندید. دوستش بدارید و در وجود او خود را ببینید و بر او همان‌طور قضاوت کنید که بر خود می‌کنید. آن وقت نوشته‌هاتان را می‌خوانم و پیشتان سر فرود می‌آورم.
rain_88
تزویر همچون پول سیاهی است که با آن چیز ارزنده‌ای نمی‌شود خرید. همچنان‌که با پول سیاه یکی دو ساعتی بیش نمی‌توان زنده بود، به یاری تزویر نیز فقط می‌توان اینجا چیزی را مخفی کرد و آنجا چیزی را به صورتی نادرست جلوه داد، اما هرگز نمی‌توان کرانه‌های دوردست را از راه آن دید یا آغاز و انجام رویدادی بزرگ را با هم ارتباط داد. نیرنگ‌باز نزدیک‌بین است و دورتر از پیش پای خود را بدرستی نمی‌بیند و به همین سبب اغلب خود در دامی که برای دیگران می‌نهد دربند می‌شود.
فاطمه
و چون گوشه خلوت آنها از راه‌های بزرگ دور بود از آنچه در جهان می‌گذشت خبری به آنها نمی‌رسید. ارابه‌دارانی که ظروف چوبین می‌فروختند در بیست ورستی آنها ساکن بودند و از آنها باخبرتر نبودند. مِلاکی نیز برای ارزیابی زندگی خود نداشتند. نمی‌توانستند بدانند که خوب زندگی می‌کنند یا بد، غنی‌اند یا بی‌چیز و آیا می‌توانند چیزی آرزو کنند که دیگران دارند و آنها از آن محروم‌اند؟ این نیکبختان با این گمان می‌زیستند که نباید و نمی‌شود جز به شیوه آنها زندگی کرد. یقین داشتند که دیگران نیز درست مانند آنها زندگی می‌کنند و زندگی جز به این شیوه گناه است.
omidariobarzan
فقط زنانند که می‌توانند در شکوفایی توان‌ها و تحول جنبه‌های مختلف روح خود چنین سرعتی نشان دهند.
Call_Me_Mahi

حجم

۷۲۱٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۵

تعداد صفحه‌ها

۸۹۵ صفحه

حجم

۷۲۱٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۵

تعداد صفحه‌ها

۸۹۵ صفحه

قیمت:
۲۸۰,۰۰۰
۱۴۰,۰۰۰
۵۰%
تومان