بریدههایی از کتاب آبلوموف
۴٫۱
(۸۲)
ــ چرا همه چیز خراب شد؟ ایلیا، چه کسی تو را نفرین کرده؟ تو چه کردهای؟ تو به این خوبی، هوشمندی، مهربانی و نجابت... چرا تباه شدی؟ چه چیز تو را نابود کرده است؟ این درد تو هیچ اسمی ندارد.
آبلوموف با صدایی به زحمت شنیدنی گفت:
ــ چرا اسم دارد...
الگا نگاه پرسانش را از پشت پرده اشک به سوی او بالا آورد.
آبلوموف آهسته گفت:
ــ آبلومویسم...
FerFerism
وقتی آدم نداند برای چه زندگی میکند، هرجور که پیش آید وقت میگذراند. روزبهروز. خوشحال است که روزش را شام کرده است و شب که شد میتواند این سؤال ملالتبار را «که حاصل روزی که گذشت چه بود و فردا را با چه امید شروع خواهد کرد» در خواب خفه کند.
nacim
بیش از همه چیز از خیالپردازی وحشت داشت و از این همقدم غدار زندگی، که از یکسو سیمایی دوستانه دارد و از جانب دیگر دشمنروست، و تا به او دل نبستهای بشیر و شیرینخوست و اما چون با خوشباوری با زمزمه شیرین لالاییاش به خواب رفتی عفریتی زشترو میشود، گریزان بود.
FerFerism
«طوری زندگی کن که خدا گفته، نه آنطور که خود میخواهی...
AS4438
تزویر همچون پول سیاهی است که با آن چیز ارزندهای نمیشود خرید. همچنانکه با پول سیاه یکی دو ساعتی بیش نمیتوان زنده بود، به یاری تزویر نیز فقط میتوان اینجا چیزی را مخفی کرد و آنجا چیزی را به صورتی نادرست جلوه داد، اما هرگز نمیتوان کرانههای دوردست را از راه آن دید یا آغاز و انجام رویدادی بزرگ را با هم ارتباط داد.
نیرنگباز نزدیکبین است و دورتر از پیش پای خود را بدرستی نمیبیند و به همین سبب اغلب خود در دامی که برای دیگران مینهد دربند میشود.
rain_88
«مسلم است که انسان نباید آنطور که خود میخواهد زندگی کند. اگر بکنی چنان در آشوب تناقضها فرو خواهی رفت که عقل هیچ آدمی، هر قدر هم خردمند و جسور، نمیتواند از آن نجاتت دهد. آدم دیروز آرزویی داشته، امروز به آنچه در اوج اشتیاق و تا حد مدهوشی میخواسته رسیده است اما فردا از شوق دیروز شرمسار خواهد شد و زندگی را نفرین خواهد کرد که خواستهاش را برآورده است. حاصل پیش رفتن گستاخانه و به استقلال در راه زندگی، و اصرار در " میخواهم " خودسرانه همین است. باید همچون نابینایان قدم به احتیاط برداشت و در برابر بسیاری چیزها دیده فروبست و از هذیان سعادتخواهی پرهیخت و هرگاه سعادت از دست رفت ننالید. زندگی همین است. کسانی که زندگی را شادکامی پنداشتهاند بیخردند.»
فاطمه
شوهران زاخارصفت در دنیا بسیارند. دیپلماتهایی که به اظهارنظر زنشان با بیاعتنایی پوزخند میزنند اما پنهانی آن را در گزارش خود میگنجانند، یا مدیر کلانی که وقتی زنشان درباره امر مهمی چیزی میگوید برای خود سوت میزنند و با شکلکی حاکی از ترحم به بیاطلاعی او به گفتههایش گوش میدهد اما روز بعد همین گفتهها را با آب و تاب تمام تحویل وزیر میدهند.
فاطمه
در جوانی جلا و سلامت نیروهای خود را به غریزه حفظ کرده بود. بعد به زودی دریافته بود که این صفا موجب زندهدلی و نشاط است و زاینده شجاعتی، که روح را همچون فولاد آب میدهد، تا در برابر زندگی، هر قدر دشوار باشد جلا نبازد و آن را نه همچون قیدی سنگین یا صلیب مکافات، بلکه تکلیفی تلقی کند و نبرد با آن را با شایستگی و جسارت ادامه دهد.
FerFerism
او درد را فقط به آن سبب با شکیبایی تحمل میکرد که علت آن را در وجود خود میدانست و آن را همچون پوستینی بر میخ غیر نمیآویخت.
از شادمانی، همچون گلی که از کنار راه چیده باشد، تا در دستش پژمرده نشده بود لذت میبرد و جام خود را هرگز تا دُرد تلخی که در ته هر لذتی نهفته است خالی نمیکرد.
FerFerism
آبلوموکا دور نیست. آنجا همیشه تعطیل است و آسایش. آنجا کار را همچون بار از شانه فرو میاندازند. آنجا ارباب سحر برنمیخیزد و وقت خود را در کارخانه، در کنار چرخها و فنرهای به روغن آغشته نمیگذراند.
FerFerism
حجم
۷۲۱٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۵
تعداد صفحهها
۸۹۵ صفحه
حجم
۷۲۱٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۵
تعداد صفحهها
۸۹۵ صفحه
قیمت:
۲۸۰,۰۰۰
۱۴۰,۰۰۰۵۰%
تومان