بریدههایی از کتاب آبلوموف
۴٫۱
(۸۳)
شوهران زاخارصفت در دنیا بسیارند. دیپلماتهایی که به اظهارنظر زنشان با بیاعتنایی پوزخند میزنند اما پنهانی آن را در گزارش خود میگنجانند، یا مدیر کلانی که وقتی زنشان درباره امر مهمی چیزی میگوید برای خود سوت میزنند و با شکلکی حاکی از ترحم به بیاطلاعی او به گفتههایش گوش میدهد اما روز بعد همین گفتهها را با آب و تاب تمام تحویل وزیر میدهند.
این آقایان همه با همسرانشان با لحنی پرملال حرف میزنند و آنها را به زحمت قابل صحبت میدانند. گیرم آنها را مانند زاخار زنی دهاتی نمیخوانند، گلهایی میشمارند که فقط برای آسایش یا سرگرم کردن و رفع خستگی آنها از زندگی جدی پرکارشان آفریده شدهاند.
Call_Me_Mahi
شتولتس گفت:
ــ تو مثل اینکه از تنبلی حال زندگی کردن هم نداری.
Call_Me_Mahi
حتی تاریخ جز اندوه ثمری ندارد. میخوانیم و میآموزیم که در فلان زمان مردم فقیر و بدبخت بودند. بعد نیروی خود را گرد آوردند و تلاش فراوان کردند و رنج بسیار بردند تا آفتاب سعادت بر آنها بتابد و تابید. اما ای کاش تاریخ هم کمی استراحت میکرد. ولی نه، باز ابرهای سیاه در آسمان پدید آمد و بناهای ساخته ویران شد و مردم دوباره مجبور بودند کار کنند و رنج ببرند... دوران سعادت پایدار نمیماند. شتابان میگذرد و همه چیز پیوسته در کار ویران شدن است.
Call_Me_Mahi
نقشی را که خیال داشته بود در جامعه به عهده داشته باشد به این ترتیب به انجام رسانید. از سر تنبلی بر همه امیدهای جوانی که فریبشان را خورده یا خود واشان نهاده بود دست افشانده و دل از آنها برداشته بود و یادهای روشن و مهرآمیز و در عین حال غمانگیزی که دل بعضی را حتی در پیری به تپش میاندازند همه را فراموش کرده و از آنها دست شسته بود.
Call_Me_Mahi
وقتی کتاب را خواندیم و فرو بستیم خود را نه فقط به قدر یک درس اخلاق آسان با نتایج عملی آن در جهان واقعیات غنیتر مییابیم، بلکه میبینیم که یک زندگی واقعی را احساس کرده و زیسته و شناختهایم...
شبنم
در نهاد خود چشمهای روشن و گوارا مییافت که گویی در قعر گوری مدفون بود و چهبسا جاری نشده خشکیده بود یا همچون کان زری در دل کوه نهفته بود و مدتها پیش باید بیرون آمده و همچون سکه رایج مفید شده باشد. اما این گنج از تودهای کثافت و خاشاک گرانبار بود. مثل این بود که کسی گنجینههایی را که جهان و زندگی به او ارزانی داشته است از او دزدیده و در ژرفای جان خود پنهان ساخته باشد.
شبنم
از بوته آزمایش همچون آهن سخت و سرد بیرون آمدم. اما آتش ارجمند را که زیباترین گل زندگی است برای ابد از کف دادهام.
شبنم
خواننده خود را به کمال در جهانی مییابد که نویسنده او را بدان برده است و در این جهان نه فقط صورتهای خارجی بلکه جان یکایک اشخاص و روح درون تمامی اشیاء بر او آشکار میشود و پس از آنکه داستان را تا پایان خواند درمییابد که افکارش سرشارتر و پربارتر شده است
شبنم
تنآسایی و سستی و کندحرکتی و بیاعتنایی آبلوموف به همه چیز، تنها فنر محرک در سراسر این داستان است. نویسنده چگونه توانسته است چنین داستانی را اینقدر کش دهد که از آن چهار قسمت پدید آید؟ اگر این مضمون به دست نویسنده دیگری میافتاد او آن را به طریق دیگری میپروراند. پنجاه صفحهای مینوشت که خواندن آن آسان و مطبوع میبود و داستان شیرینی میشد. آبلوموف تنبل را اسباب خنده و مسخره میکرد و الگا و شتولتس را به آسمان افتخار میرسانید و قضیه تمام میشد و به هیچ روی ملالآور نمیبود و البته ارزش هنری بسیاری نیز نمیداشت.
شبنم
فهمیده بود که تحولی در زندگیاش پدید آمده و نوری در آن درخشیده بود. دریافته بود که خدا جانی در زندگیاش گذاشته و باز آن را برداشته بود. خورشیدی در زندگیاش درخشیده و برای همیشه خاموش شده بود... آری، برای همیشه... اما در عوض زندگی او نیز معنایی یافته بود. او اکنون میدانست که چرا زندگی کرده است و زندگیاش بیحاصل نبوده است.
شبنم
چه بسیار و چه به کمال عشق ورزیده بود. او آبلوموف را همچون معشوق و شوهر و ارباب دوست داشته بود، اما هرگز نمیتوانست حال خود را برای کسی توضیح دهد. تازه اگر میتوانست هم هیچکس از اطرافیانش نمیتوانست از گفته او سر درآورد. زبان لازم برای وصف حالش را از کجا میآورد؟
شبنم
ــ دلم میخواست بدانم که گدا از کجا میآید.
ــ چطور از کجا؟ هر یک از سوراخی و گوشهای بیرون میآیند دیگر...
نویسنده گفت:
ــ نه، منظورم این نیست. میخواهم بدانم چطور میشود که آدم گدا میشود؟ و وقتی شد چطور به این روز میافتد؟ آدم ناگهان گدا میشود یا به تدریج؟ و به راستی گدا میشود یا گداییاش کاذب است؟
شبنم
تورگنیف اشخاص داستانهایش را طوری وصف میکند که گویی آنها را سخت عزیز میدارد. احساسهای سوزان آنها را از سینهشان بیرون میکشد و با همدردی پرمهر و نگرانی دردناکی مراقب حال ایشان است و در غم و شادی آنها شریک است و مقهور و مجذوب محیط شاعرانهای است که خود همیشه مایل است در اطراف آنها به وجود آورد... اشتیاق او مسری است و علاقه خوانندگان خود را از همان نخستین صفحه به خود جلب میکند
شبنم
خواننده هنگام خواندن کتاب او از تلاش برای گرفتن نتیجه فارغ است و آشکار است که نویسنده هم قصد تحمیل نتیجهای به او را ندارد. او زندگی موصوف خود را بهانهای برای بحثی فلسفی قرار نمیدهد، بلکه هدفش همان توصیف آن است و کاری به خواننده و نتیجهای که ممکن است از داستان او بگیرد ندارد. این نتیجه به خود خواننده مربوط است و اگر در این راه خطا رود گناه از خود او است.
شبنم
کتابخوانهای ما ده سالی در انتظار انتشار کتاب آقای گنچاروف شکیبایی نشان دادند. مدتها پیش از انتشار این اثر، صاحبنظران میدانستند که اثری فوقالعاده است.
شبنم
از خیلیها باهوشتر و چیز فهمتر بود. و روحش چه پاک و باصفا بود! و چه نجیب و مهربان! حیف، مفت از دست رفت.
ــ چطور شد؟ چرا از دست رفت؟
شتولتس گفت:
ــ چطور؟ دردش آبلومویسم بود.
نویسنده که مبهوت مانده بود تکرار کرد:
ــ آبلومویسم؟ این دیگر چه دردی است؟
ــ حالا برایت میگویم که آبلومویسم چیست. صبر کن فکرهایم را جمع کنم و خاطراتم را به یاد بیاورم. برایت تعریف میکنم و تو بنویس، شاید با انتشار آن خدمتی به کسی بکنی!
و داستانی را که خواندید برایش گفت.
شبنم
یک شب بیپایان زمستانی، که او خود را ترسان به دایهاش چسبانده بود و دایه آهسته قصه مرزی ناشناس را برایش میگفت که در آن نه تاریکی شب بود و نه سوز سرما و مدام معجزه بود و نهرهای شیر و عسل از همه سو جاری بودند و سال تا سال کسی کار نمیکرد و زحمتی نداشت و پسران خوب مثل ایلیا ایلیچ، همه روز از صبح تا شام با دخترانی زیبا که
زبان قصهگو از وصفشان قاصر
و قلم شاعر از مدحشان عاجز
بود به گردش میرفتند.
شبنم
اما ای کاش تاریخ هم کمی استراحت میکرد. ولی نه، باز ابرهای سیاه در آسمان پدید آمد و بناهای ساخته ویران شد و مردم دوباره مجبور بودند کار کنند و رنج ببرند... دوران سعادت پایدار نمیماند. شتابان میگذرد و همه چیز پیوسته در کار ویران شدن است.
Sina Mahmoodi
آبلوموف با دریغ گفت:
ــ وای خدای من. هنوز الاغهایی پیدا میشوند که زن بگیرند!
Sina Mahmoodi
تزویر همچون پول سیاهی است که با آن چیز ارزندهای نمیشود خرید. همچنانکه با پول سیاه یکی دو ساعتی بیش نمیتوان زنده بود، به یاری تزویر نیز فقط میتوان اینجا چیزی را مخفی کرد و آنجا چیزی را به صورتی نادرست جلوه داد، اما هرگز نمیتوان کرانههای دوردست را از راه آن دید یا آغاز و انجام رویدادی بزرگ را با هم ارتباط داد.
نیرنگباز نزدیکبین است و دورتر از پیش پای خود را بدرستی نمیبیند و به همین سبب اغلب خود در دامی که برای دیگران مینهد دربند میشود.
tt
حجم
۷۲۱٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۵
تعداد صفحهها
۸۹۵ صفحه
حجم
۷۲۱٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۵
تعداد صفحهها
۸۹۵ صفحه
قیمت:
۲۸۰,۰۰۰
۱۴۰,۰۰۰۵۰%
تومان