بریدههایی از کتاب آبلوموف
۴٫۱
(۸۲)
آدمهایی پیدا میشوند که به هیچ روی نمیتوان روح خصومت یا انتقام و از این گونه در آنها بیدار کرد. هر بلایی بر سرشان بیاوری جز نوازش عکسالعملی نشان نمیدهند. گرچه باید انصاف داد که حتی عشق آنها نیز، اگر بتوان عشق را درجهبندی کرد، هرگز به حد التهاب نمیرسد و هرچند که میگویند که این قبیل اشخاص همه را دوست میدارند و در نتیجه نیکنهاد به شمار میآیند، در حقیقت هیچکس را دوست نمیدارند و فقط چون بد نیستند نیک شمرده میشوند.
rain_88
خودت میبینی، خوب میخورم، گردش میکنم، میخوابم، کار میکنم و یک مرتبه نمیدانم چه میشود، باری بر دلم میافتد، و دلتنگی دست از سرم برنمیدارد... زندگی به نظرم توخالی میآید... انگاری حاوی همه چیز نیست،
فاطمه
زنده بودن و کار کردن خود هدف زندگی است.
AS4438
غرور تقریبا تنها محرکی است که اراده را هدایت میکند.
AS4438
در جهان آبلوموف هیچکس از خود نمیپرسد که چرا زندهام؟ زندگی چیست؟ معنی و هدف آن کدام است؟ تصور آبلوموف از زندگی بسیار ساده است: «این سادهدلان زندگی را چیزی جز آرمان آرامش و آسودگی نمیدانستند که گهگاه با اتفاقی ناخوشایند همچون بیماری یا زیانهای مالی و نزاعها و گاهی نیز کار مختل شود. آنها کار را همچون مکافات گناهان نیاکان تحمل میکردند و آن را دوست نمیداشتند و هرجا که میشد از آن میگریختند. و این گریز را مجاز و حتی لازم میشمردند.»
mary
فکر نمیکنی مدرسه برایشان زود باشد؟ سواددار شدن برای موژیکها ضرر دارد. اگر به آنها خواندن و نوشتن یاد بدهی دیگر حاضر نیستند زمین را شخم بزنند...
rain_88
هر روز باید ذخیره مهرتان را تازه کنید. تفاوت میان آنکه عاشق است و آنکه دوست دارد همین است من...
seza68
دلشان از این حرفها جداست. مثل لباس عاریتی که به تنشان نمیچسبد. از آنجا که خود صادقانه به چیزی دل نبستهاند پریشانند، در همه سو پراکندهاند. راستای خاصی ندارند. زیرا این علاقه ظاهری به همه چیز خلائی پنهان است، بیعلاقگی به همه چیز زیر آن محسوس است.
فاطمه
خوشبختی، خوشبختی! چه چیز ظریف و ناپایدار و فریبکاری! تور عروس، تاج شکوفه نارنج! عشق، عشق! ولی پول کجا بود؟ با نسیم که نمیشود زندگی کرد؟ ای عشق، ای شادکامیِ پاک و مشروع، تو را هم باید خرید!
omidariobarzan
زندگی بر چهره آنها، چنانکه بر صورت دیگران با چینهای نابههنگام و ضربتهای ویرانگر و عوارض روحی نشان نمیگذاشت.
این سادهدلان زندگی را چیزی جز آرمان آرامش و تنآسایی نمیدیدند، که گهگاه با اَعراضی ناخوشایند همچون بیماری یا زیانهای مالی و نزاعها و گاهی نیز کار، مختل میشد.
آنها رنج کار را همچون مکافات گناهان نیاکان تحمل میکردند و نمیتوانستند آن را دوست بدارند و هرجا که ممکن بود از آن میگریختند و این گریز را جایز و حتی ناگزیر میدانستند.
آنها هرگز خود را با هیچ مسأله پوشیده فکری یا تنگناهای اخلاقی به زحمت نمیانداختند. به همین سبب پیوسته شادمان و از تندرستی شکوفان بودند و عمر دراز میکردند. مردها در چهل سالگی به جوانان میمانستند و پیران با مرگی پرمحنت و دردناک نمیجنگیدند، بلکه چون به نهایت کهنسالی میرسیدند گفتی پنهانی، میمردند و به آرامی سرد میشدند و آخرین آه را میکشیدند. به همین سبب میگویند که قدیمیان تندرستتر بودند.
Farhad m
حجم
۷۲۱٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۵
تعداد صفحهها
۸۹۵ صفحه
حجم
۷۲۱٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۵
تعداد صفحهها
۸۹۵ صفحه
قیمت:
۲۸۰,۰۰۰
۱۴۰,۰۰۰۵۰%
تومان