بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب آبنبات نارگیلی | صفحه ۱۹ | طاقچه
تصویر جلد کتاب آبنبات نارگیلی

بریده‌هایی از کتاب آبنبات نارگیلی

نویسنده:مهرداد صدقی
امتیاز:
۴.۲از ۴۹۲ رأی
۴٫۲
(۴۹۲)
- وقتی درک نمی‌کنی، یعنی که درک نمی‌کنی دیگه.
Yasi
حرف‌های هر کدام را که جداگانه می‌شنیدی حس می‌کردی حق با اوست.
Yasi
- فکر کنم به همین انوش علاقمند شده. خداشاهده اگه انوش بخواد مخ اونِ بزنه، همچی با کاراتا دهنش سرویس مکنم که به خودش بفهمه. - ها با همون کاراتا، جلوش پل بزن بگو اگه مردی بیا سیبمِ با شمشیر نصف کن.
Yasi
فهمیدم من هم صمیمی‌ترین دشمن ابی هستم.
Yasi
- سعی کن هیچوقت با کسی دشمن نباشی ابی. من خودم یک دوستی دارم به اسم حمید که از بچگی صمیمی‌ترین دشمنمه. به جای اینکه باهش دشمنی کنم، بهش نزدیک شدم تا اگه خواست ضدحال بزنه بهم، منم بتانم حالشِ بگیرم. بذار اصلا نفهمه چی توی سرت مگذره.
Yasi
جامعه کم‌کم داشت برای انتخابات ریاست جمهوری آماده می‌شد و با فضای ایجاد شده، من و مرتضی بعید می‌دانستیم ابی و حسام به مرحله درددل و درک متقابل برسند. البته نه اینکه علایق مشابهی نداشته باشند اما برای من و مرتضی چندان نگران‌کننده نبود چون مثلا با اینکه هر دوشان به خاتمی علاقمند بودند؛ یکی‌شان به محمد خاتمی و دیگری به احمد خاتمی، هردوشان به زیباکلام اما یکی‌شان صادق و دیگری سعید، هر دوشان به نوری، یکی‌شان به عبدا... و دیگری به ناطق، هر دو به نبوی، یکی‌شان به بهزاد و یک به مرتضی،
Yasi
پیشنهاد کرد با حسام هم همان شوخیِ بدفرجام ابی را تکرار کنیم، اولش مثل دایی اکبر که توی عروسی‌ها می‌گوید نمی‌رقصم و آخرش به زور هم نمی‌نشیند، گفتم نه. بعد مثل مخالفت‌های عمه بتول گفتم چندان موافق نیستم و به‌صورت کمرنگی مخالفت کردم اما از آن مخالفت‌های مبهمی که اگر جواب داد، یعنی که من نگفته بودم مخالفم و اگر بد شد، بگویم «من که گفته بودم نه که.»
Yasi
من به حسام گفته بودم درست نیست ابی را بخاطر عاشق شدنش دست بیندازد چون به هر حال ابی چیزهای دیگری هم داشت که بخاطر آنها می‌شد او را دست انداخت اما حسام خودش داشت می‌خارید و سفارش می‌کرد.
Yasi
آقای دکتر هم با شنیدن ماجرا، بعد از کلی تشکر، یک سکه تمام بهار آزادی برای تولد بچه دایی خرید، یک واکمن برای من و از همه مهم‌تر یک حوله تازه برای خودش.
Yasi
- دایی ولی چطور با این همه آدم شناسی نفهمیدی اون همسایه با چوبش داره میاد که تو رِ بزنه؟ - خا حتی خود کاسپاروفش هم گاهی وقتا اشتباه مکنه و توی سه حرکت ناپلئونی مات مشه. - توی سه حرکت کسی مات نمشه - دیگه هر چی یَم شطرنج بلد نباشم، همین‌قدر بلدم که ناپلئونی سه حرکته. برای دایی تعداد حرکت‌های ناپلئونی را شمردم و وقتی شد چهارتا، دایی گفت: «خبرتاز! تو به کیا گفته بودی ما آنتن داریم؟» چون دیدم دوباره فیلش یاد هندوستان کرده، پذیرفتم که ناپلئونی سه حرکته است و مثل حروف والی، یک حرکتش انجام می‌شود اما شمرده نمی‌شود.
Yasi
با صدایی لرزان گفتم: - مگه کلید نداری؟ - چرا توی جیب شورتمه ولی حیف که هنوز شورتمِ نپوشیدم. خا دُنغز من که از حمام درآمدم کلیدم کجا بود؟ تو پشت سر من آمدی. قرار شد از روی دیوار برویم. چون دایی حوله روپوشی تنش بود و نمی‌توانست برود روی دیوار، قلاب گرفت تا من بروم. در همین لحظه درِ خانه همسایه هم باز شد و همسایه چاق و چله با چوبی در دست بیرون آمد. کله سه چهارتا دخترش هم عین دالتون‌ها از لای در بیرون آمد. من از روی دیوار به داخل خانه پریدم و فقط شنیدم که دایی اولش گفت: «سلام حاج‌آقا» و چند صدم ثانیه بعد هم «هو چرا منِ مزنی؟ چُمبه همون چوبتِ مگیرم بعد.... آاااای»
Yasi
دایی بالاخره در را باز کرد و هر دو به طرف دزد دویدیم. دزد بدو ما بدو، دزد بدو ما بدو. - آی دزد.... دزد! دزد تندتر از ما می‌دوید اما ما که حرص‌مان گرفته بود، با سرعت به طرفش می‌دویدیم. دم‌پایی‌های دکتر که توی پای دایی بودند داشتند سرعتی را تجربه می‌کردند که تا به حال در عمرشان ندیده بودند و رکورد جدیدی ثبت کردند. دایی داد زد: - گیرت بیارم جِرّت مِدم دزد وسط کوچه سرعتش کم شد و ناگهان نفس‌نفس‌زنان ایستاد. بعد هم با نگاهی غضبناک به طرف ما برگشت. دستش را برد توی جیبش. من و دایی هم سرعت‌مان را کم کردیم. دزد این بار به طرف ما دوید و نمی‌دانم چه شد که دایی هم برگشت. نور تیغه چاقوی دزد در تاریکی برق زد و تازه فهمیدم دایی چرا برگشت.
Yasi
عشق هم چیز خوبیه هم چیز بدیه. اگه خوب بود یعنی خوبه اگه بد بود یعنی که به درد نمخوره
Yasi
- من که شطرنج بلد نیستم - ولی خا از آدم شناسیت بهتره. - محسن ولی هر کی رِ بشناسم تو ر هیچوقت نمتانم بشناسم. - چرا؟ - چون آدم نیستی من فقط آدم‌شناسم.
Yasi
- دایی ولی شطرنجت بهتر از آدم شناسیته - من که شطرنج بلد نیستم - ولی خا از آدم شناسیت بهتره.
Yasi
موقع شام گفتیم و خندیدیم. آقای خلیلی بعد از شام سعی کرد به من و بچه‌ها درس زندگی بدهد. دستی به سر پسر عمو تقی کشید و گفت: «عموجان ناراحت نباش به یاری خدا مشکلا حل می‌شه. به عمو تقی هم گفتم اگه به مشکل برخوردی یا چیزی از خدا می‌خوای فقط بگو انشالله» چون دهانم پر بود، با تکان دادن سر، حرف او را تایید کردم. آقای خلیلی مرا که به خوابگاه رساند، قبل از رفتن پرسید: «راستی مهندس اون مدارک من چی شد؟» - انشالله!
Yasi
- تو که مخوای دوش بگیری دیگه چرا به موهات روغن مزنی؟ - من موهام خشکه اشتباهی یک شامپو خریدم نوشته مخصوص موهای چرب، دارم موهام چرب مکنم بهتر بشوره.
Yasi
از آن مواردی بود که برای حرف زدن با کسی زنگ می‌زنی که امیدوار باشی خانه نباشد.
Yasi
تصمیم داشتم سال جدید را با تحولی اساسی در درس خواندن شروع کنم اما این تحول را از ساعت هشت به ساعت ده منتقل کردم و خوابیدم.
Yasi
اولین روز تشکیل کلاس‌ها مثل تمام اوقات سال و حالا کمی بیشتر، جوری بود که آدم دوست نداشت برود سر کلاس
Yasi

حجم

۲۹۵٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۳۲۵ صفحه

حجم

۲۹۵٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۳۲۵ صفحه

قیمت:
۲۱۰,۰۰۰
۱۰۵,۰۰۰
۵۰%
تومان