بریدههایی از کتاب قمارباز
۳٫۸
(۷۲۱)
میپرسيد چرا بهپول احتياج دارم؟ چه سؤالی! برای اين که پول همه چيز است!
ـ ملتفت هستم، ولی در عين حال که آدم آرزوی داشتن پول را دارد، نبايد خود را در چنين ديوانگی عجيبی بيندازد! شما تا سرحد جنون و از خودگذشتگی نسبت بهاين آرزو رفتهايد. برای بهدست آوردن پول دلايل و محرکهايی هست، مثلاً يک هدف معيّن. صادقانه حرف بزنيد. تقاضا میکنم!
گويا بهخشم آمده بود. حرارتی که در سؤال کردن بهخرج میداد، مرا بهشعف میانداخت. گفتم:
ـ مسلماً هدفی در کار هست؛ ولی من نمیدانم کدام يک را توضيح بدهم. خيلی ساده بگويم، بهاين دليل که اگر پول داشته باشم، در نظر شما آدم ديگری خواهم شد
Ahmad
اين امتياز و تفکيک در سالن قمار چقدر صريح و روشن و راستی که چقدر پست و زشت است! مثلاً يک جنتلمن که پنج يا ده لويی و خيلی بهندرت بيش از اين بهبازی میگذارد ـ و اگر خيلی ثروتمند باشد تا هزار فرانک هم بالا میرود ـ فقط بهخاطر عشق به قمار و ميل به آن است که پول خود را بهبازی مینهد. او خود را، بدون اين که مشتاق و فريفتهی بردن باشد، در معرض برد يا باخت قرار میدهد. اگر شانسش آمد و برد، لبخندی رضايتآميز بهگوشهی لبش راه میيابد و با پهلويیاش مزاح میکند و شايد هم از نو دو برابرِ بُردِ خود را بهبازی بگذارد؛ و اين نيز البته فقط برای ارضای حس کنجکاوی است، برای دقت در اتفاق و پيشامد است، برای خود را تسليم بهحسابِ اعداد کردن است... و در هرصورت او، اين جنتلمن، هرگز فرمانبردار ميل پست و عاميانهی بردن نيست.
Sadegh Azizi
عقيدهی آن مردک سير و مبادی آداب را که درآمد دلخواه مرتبی هم داشت، مسخرهآميز ديدهام که در جواب اين قاعدهی بازی که «در قمار بايد کوچک بازی کرد» میگفت: «چقدر بد، زيرا در اين صورت آدم فرمانبردار يک حس مالپرستی لئيم و پست شده است». مثل اينکه مالپرستی و حرص و آز، گرچه موضوعش مختلف باشد، هميشه يک چيز واحد نيست!
Sadegh Azizi
حس میکردم که او تا الان با من مثل آن امپراتريس قديمی رفتار میکند، که جلوی غلامش لخت میشد و او را هرگز مثل يک مرد تلقی نمیکرد. و بله؛ هزار دفعه میگويم، او مرا، نه مثل يک مرد، نگاه کرده است.
Sadegh Azizi
انسان دوست دارد که بهترين دوستان خودش را در مقابل خود، خوار ببيند. دوستی بيشتر اوقات برروی تحقير و شرمساری بنا نهاده میشود. اين حقيقتی است قديمی که همهی مردان بافکر از آن اطلاع داشتهاند.
Farshid0032
دگريو، مثل تمام فرانسویها، وقتی که احتياجی داشت و يا سودی در کار بود، شاد و مهربان میشد، و وقتی که اين لزوم و احتياج تمام میشد سخت کسلکننده میگرديد؛
Farshid0032
امروز يک بار ديگر از خود پرسيدم: «آيا او را دوست دارم؟» و باز يک بار ديگر نمیدانستم چه جوابی بدهم. يا بهتر بگويم، برای صدمين بار بهخودم جواب دادم که از او نفرت دارم.
آری، او در نظر من زشت و کريه بود. دقايقی بود - (در پايان هريک از مکالماتمان) - که در آنها من حاضر بودم نيمی از عمرم را بدهم تا بتوانم او را خفه کنم. قسم میخورم که اگر ممکن بود يک دشنه را آهسته در سينهی او فرو کرد من با لذت و خشنودی اين کار را میکردم. و با وجود اين بهشرافتم قسم میخورم که اگر در قلهی شلاگنبرگ بهمن راستی گفته بود: «خودتان را پرت کنيد»، فوراً خودم را، باز هم با خشنودی و لذت، پرت کرده بودم. آن وقت هم اين را میدانستم. از اين راه يا از يک راه ديگر، عاقبت اين بحران خاتمه میيابد.
Mohsen
حس میکردم که او تا الان با من مثل آن امپراتريس قديمی رفتار میکند، که جلوی غلامش لخت میشد و او را هرگز مثل يک مرد تلقی نمیکرد. و بله؛ هزار دفعه میگويم، او مرا، نه مثل يک مرد، نگاه کرده است.
علی رئیسی
هيچ میدانيد که سرانجام، شما را خواهم کشت؟ نه بهعلت حسد بردن، و نه به خاطر اين که دوست داشتن شما برای من ممنوع است، نه. فقط، خيلی ساده، شما را برای اين خواهم کشت که گاهی آرزو دارم شما را با درندگی ببلعم و از بين ببرم
روزبه رستگار
گاهی فکر، بهظاهر بهتآور و عجيبی باچنان قوتی برانسان مستولی میشود که عاقبت آن را تحققيافتنی میپندارد. گذشته از اين اگر چنين فکری با تمايلی شديد و هيجانآور نيز توأم شده باشد، گاهی در آخر کار، انسان آن را همچون امری حتمی و اجتنابناپذير و مقدّر تلقی خواهد کرد.
mohammadh.
دگريو، مثل تمام فرانسویها، وقتی که احتياجی داشت و يا سودی در کار بود، شاد و مهربان میشد، و وقتی که اين لزوم و احتياج تمام میشد سخت کسلکننده میگرديد؛ بهندرت از سر طينت خود، مهربان بود، و مثل اين که هميشه طبق دستور و ياطبق يک حساب معين مهربان میشد. اگر، احتياج بهاين میديد که خودش را بوالهوس و يا عجيب نشان بدهد، بوالهوسیهايش نيز بسيار احمقانه و پوچ بود و بهبیقاعدهترين وجهی، ريختهای کهنه و از مُدافتادهای را که مدتهاست پست و عادی شدهاند، بهخود میگرفت.
زهرا بی اذیت
پشت سر هم آمدن شانسهای اتفاقی، طبق اصول منظمی نيست، بلکه فقط يک فرمان حتمی و جبری، آن را اداره میکند و اين البته خيلی عجيب است
زهرا بی اذیت
«مُرده را که رو بدهيد توی کفنش هم خرابی بار میآورد».
زهرا بی اذیت
مسلماً خيلی اشرافمآبانه است که انسان از ناپاکی مردم پست و حقير، و از جايی که اين موجودات در آن جولان میدهند، اظهار نادانی و بیاطلاعی بکند
زهرا بی اذیت
طرز قمار کردن و تشکيلات آن در نظر من مثل يک کتاب جادو بود. خط ناخوانايی بود.
Kamyab Farahani
آيا راستی بی اين که فوراً خرافهپرستی و وسواس گريبان انسان را بگيرد، نمیتوان بهروپوش سبز ميز قمار نزديک شد؟
Kamyab Farahani
يک قدرت جبار و مستبد و بیحد، اگر روی يک مگس هم باشد يک نوع خوشی و لذتی دارد. سرشت انسان، جابر و مستبد است، و دوست میدارد که برنجاند؛
اندیشه
دوستی بيشتر اوقات برروی تحقير و شرمساری بنا نهاده میشود. اين حقيقتی است قديمی که همهی مردان بافکر از آن اطلاع داشتهاند
eghma
آری، گاهی فکر، بهظاهر بهتآور و عجيبی باچنان قوتی برانسان مستولی میشود که عاقبت آن را تحققيافتنی میپندارد. گذشته از اين اگر چنين فکری با تمايلی شديد و هيجانآور نيز توأم شده باشد، گاهی در آخر کار، انسان آن را همچون امری حتمی و اجتنابناپذير و مقدّر تلقی خواهد کرد. در اين مورد نمیدانم، شايد ترکيبی از احساسات قلبی و از کوشش بيش از اندازهی تمايل و مسموميتی که از هوس آن ايجاد شده بود، نيز در کار بوده است؟ اين را نمیدانم، ولی همان شب (که هرگز فراموشش نخواهم کرد) ماجرايی معجزهآسا برای من پيش آمد.
eghma
وقتی احتياج وادارمان کند با آدمهای منفور نيز ناچاريم روابطی برقرار کنيم
eghma
حجم
۱۷۷٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۲۲۴ صفحه
حجم
۱۷۷٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۲۲۴ صفحه
قیمت:
۴۵,۰۰۰
۳۱,۵۰۰۳۰%
تومان