بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب قمارباز | صفحه ۹ | طاقچه
تصویر جلد کتاب قمارباز

بریده‌هایی از کتاب قمارباز

انتشارات:انتشارات جامی
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۸از ۷۲۰ رأی
۳٫۸
(۷۲۰)
. يک قدرت جبار و مستبد و بی‌حد، اگر روی يک مگس هم باشد يک نوع خوشی و لذتی دارد. سرشت انسان، جابر و مستبد است، و دوست می‌دارد که برنجاند؛ و شما اين يکی را بيش از اندازه دوست می‌داريد.
eghma
! هيچ می‌دانيد که سرانجام، شما را خواهم کشت؟ نه به‌علت حسد بردن، و نه به خاطر اين که دوست داشتن شما برای من ممنوع است، نه. فقط، خيلی ساده، شما را برای اين خواهم کشت که گاهی آرزو دارم شما را با درندگی ببلعم و از بين ببرم. می‌خنديد...
eghma
يک جنتلمن واقعی نبايد حتی اگر تمام دارايی و ثروت خود را باخت تحريک بشود
eghma
آيا اين يک ايده‌آل نيست؟ اين که قربانی خوشحال است از اين که با پای خودش به‌قربان گاه می‌رود؟
💟m̺͆a̺͆h̺͆b̺͆a̺͆n̺͆o̺͆o̺͆💟
گاهی در نگاه بيمارِ آدمی عفيف و پاک دامن، چه چيزهای زيادی را می‌شود خواند!
💟m̺͆a̺͆h̺͆b̺͆a̺͆n̺͆o̺͆o̺͆💟
ملاحظه کردن، و دقيق شدن در محل سکونت طبقه‌ی پست عوام و حتی با عينک و دوربين آن را معاينه کردن، ولی در عين حال وانمود کردن به‌اين که ديدن اين مردم نفرت‌آور، مثل يک سرگرمی، مثل يک مضحکه‌ی مُقدّر، فقط برای سرگرم کردن تماشاچی‌هاست، اين نيز اشراف‌مآبانه است.
💟m̺͆a̺͆h̺͆b̺͆a̺͆n̺͆o̺͆o̺͆💟
يک جنتلمن واقعی نبايد حتی اگر تمام دارايی و ثروت خود را باخت تحريک بشود، متأثر بشود. او بايد به‌پول خيلی کم اهميت بدهد. مثل اين که پول لايق هيچ توجه و دقتی نيست.
💟m̺͆a̺͆h̺͆b̺͆a̺͆n̺͆o̺͆o̺͆💟
مسلماً خيلی اشراف‌مآبانه است که انسان از ناپاکی مردم پست و حقير، و از جايی که اين موجودات در آن جولان می‌دهند، اظهار نادانی و بی‌اطلاعی بکند.
💟m̺͆a̺͆h̺͆b̺͆a̺͆n̺͆o̺͆o̺͆💟
يک جنتلمن واقعی نبايد حتی اگر تمام دارايی و ثروت خود را باخت تحريک بشود، متأثر بشود. او بايد به‌پول خيلی کم اهميت بدهد. مثل اين که پول لايق هيچ توجه و دقتی نيست
Maslahatjoo_95
مسلماً خيلی اشراف‌مآبانه است که انسان از ناپاکی مردم پست و حقير، و از جايی که اين موجودات در آن جولان می‌دهند، اظهار نادانی و بی‌اطلاعی بکند. ولی گاهی عکس اين مطلب نيز، از اين کمتر اشراف‌مآبانه نيست؛ ملاحظه کردن، و دقيق شدن در محل سکونت طبقه‌ی پست عوام و حتی با عينک و دوربين آن را معاينه کردن، ولی در عين حال وانمود کردن به‌اين که ديدن اين مردم نفرت‌آور، مثل يک سرگرمی، مثل يک مضحکه‌ی مُقدّر، فقط برای سرگرم کردن تماشاچی‌هاست، اين نيز اشراف‌مآبانه است.
kosar
می‌گفت: ـ می‌بينی اين‌قدر کم به‌احساسات تو اهميت می‌دهم که همه‌ی آنچه که می‌توانی برای من بگويی يا آنچه که از من احساس می‌کنی برايم يکسان است.
kosar
اگر می‌ديد که من نيز در شکنجه‌ها وبيم و هراس‌های او شريکم، هيچ مرا لايق اين نمی‌دانست که سعی کند با صداقتی محبت‌آميز دلگرمم کند، و از دلواپسی بيرونم بياورد. با وجود اين، وقتی که مأموريت‌های ناگوار و خطرناکی به‌عهده‌ام می‌گذاشت، من ترجيح می‌دادم که با صداقت و دست و دل‌بازی آن را به‌انجام برسانم. ولی برای او، مضطرب شدن به‌خاطر احساسات من چه فايده داشت؟ در صورتی که من شايد سه بار بيشتر از خود او، از غم و غصه‌هايش غمگين می‌شدم و در شکنجه‌ی بيم و هراس می‌افتادم!
kosar
می‌خواستم پيش من بيايد و به‌من بگويد: «با همه‌ی ابين‌ها تو را دوست می‌دارم.» وگرنه، اگر اين، چيز ديگری جز يک آرزوی تحقق‌ناپذير نباشد، پس... پس من ديگر چه آرزويی می‌توانم داشته باشم؟
حاجعلی
آيا راستی بی اين که فوراً خرافه‌پرستی و وسواس گريبان انسان را بگيرد، نمی‌توان به‌روپوش سبز ميز قمار نزديک شد؟
آیلین
راستی هم، انسان دوست دارد که بهترين دوستان خودش را در مقابل خود، خوار ببيند. دوستی بيشتر اوقات برروی تحقير و شرمساری بنا نهاده می‌شود. اين حقيقتی است قديمی که همه‌ی مردان بافکر از آن اطلاع داشته‌اند.
آیلین
آه، آدم‌های از خودراضی، اين پرچانه‌ها با چه رضايت خاطر مغرور و خودبينی حاضر بودند رأی خود را اظهار بدارند! اگر می‌دانستند که من خودم تا چه حد ننگ و رسوايی، موقعيت آن روزم را درک می‌کردم، هرگز جرئت نمی‌کردند به‌من درس بدهند، پند بدهند. آخر چه چيز تازه‌ای می‌توانستند برايم بگويند که تا آن وقت خودم درنيافته بودم؟ مسئله اين بود که همه چيز با يک گردش چرخ می‌توانست تغيير بيابد. در چنين صورتی همين اخلاق‌دان‌ها، بيش از همه کس ـ به‌اين مطلب اطمينان دارم ـ برای تبريک گفتن به‌من، يا شوخی‌های دوستانه‌ی خود پيش می‌دويدند و ديگر مثل امروز همه‌شان از من روی برنمی‌گرداندند! مرده‌شوی همه‌شان را ببرد. حالا چه هستم؟ يک صفر. فردا چه می‌توانم باشم؟ فردا چه می‌توانم باشم؟ فردا می‌توانم از ميان مردگان برخيزم و زندگانی نوينی را آغاز کنم! می‌توانم در خودم همان انسانی را بجويم که تاکنون وجود داشته است!
آیلین
چه ناتوان است دل انسان.
حاجعلی
يقين داشتم که چيزهايی غريزی و جبری، خود به‌خود، در سرنوشت من يک‌باره سر خواهند رسيد. اين می‌بايد می‌شد و خواهد شد. خيلی خنده‌آور است که چنين اعتمادی به‌بازی قمار در کسی پيدا شود.
حاجعلی
در حالی که از خشم داشت خفه می‌شد. قسم می‌خورم که از زيبايی او چيزی درک نمی‌کردم، ولی دوست داشتم که وقتی اين‌طور در مقابل من می‌ايستد، تماشايش کنم. همين بود که مرا وامی‌داشت او را برسر غضب بياورم. او نيز شايد اين مطلب را درک کرد و از قصد عصبانی شده، اين را نيز برايش گفتم و او از سر تنفر فرياد کشيد: ـ په! چه ننگ و فضاحتی!
جواد انبارداران
کيف و لذت، هميشه مفيد است. يک قدرت جبار و مستبد و بی‌حد، اگر روی يک مگس هم باشد يک نوع خوشی و لذتی دارد. سرشت انسان، جابر و مستبد است، و دوست می‌دارد که برنجاند؛ و شما اين يکی را بيش از اندازه دوست می‌داريد.
Jafar Rastgoo

حجم

۱۷۷٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۱

تعداد صفحه‌ها

۲۲۴ صفحه

حجم

۱۷۷٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۱

تعداد صفحه‌ها

۲۲۴ صفحه

قیمت:
۴۵,۰۰۰
۳۱,۵۰۰
۳۰%
تومان