بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب سمفونی مردگان | صفحه ۱۱ | طاقچه
تصویر جلد کتاب سمفونی مردگان

بریده‌هایی از کتاب سمفونی مردگان

نویسنده:عباس معروفی
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۸از ۴۱۶ رأی
۳٫۸
(۴۱۶)
اگر می‌خواهی بفهمی کتاب در اصل مال چه کسی است، پانویس‌هاش را بخوان.
shakerii_zahraww
گفتم آقاداداش این کریستف کلمب ما هنوز نمرده؟ گفت چطور مگر؟ گفتم می‌رود سرزمین کشف می‌کند امّا چرا نمی‌آید این‌جا را کشف کند؟ بعد من می‌رفتم داد می‌زدم آقای کریستف کلمب چرا نمی‌آیید ما را کشف کنید؟
shakerii_zahraww
«زمانی که آدم ثروتمند می‌شود، در هر سنی باشد احساس پیری می‌کند.
shakerii_zahraww
پدر با اخم توی گور خفته است. با همان اخمی که همیشه برای آیدین داشت. امّا حالا ریشه‌های درخت گورستان، چنان به دورش پیچیده‌اند که نمی‌تواند تکان بخورد. در لابلای تنش فرو رفته‌اند و شیره‌اش را کشیده‌اند. برای همین است که بعضی از درخت‌ها همیشه اخم دارند. آدم خیال می‌کند بهشان بدهکار است. و چقدر از آدم‌هایی که خیال می‌کنم بهشان بدهکارم بدم می‌آید.
احسان عبدی/نویسنده و ویراستار
آدم‌ها فقط یک نیمه از عمرشان را زندگی می‌کنند. من مال نیمه اول بودم و او نیمه دوم.
احسان عبدی/نویسنده و ویراستار
گفته بود: «کاش آدم می‌توانست با مرگ مبارزه کند.» گفتم: «چه جوری؟» گفت: «جوری که نخواهد بمیرد. یک تقلای حسابی.» گفتم: «ممکن نیست. مرگ هم همیشه یک جور نیست. هر دفعه شکل تازه‌ای دارد.»
احسان عبدی/نویسنده و ویراستار
پدر خیال می‌کرد آدم وقتی در حجره خودش تنها باشد، تنهاست. نمی‌دانست که تنهایی را فقط در شلوغی می‌شود حس کرد.
مریم صادقی
به درخت‌های خشک پیاده‌رو خیره شد: برف شاخه‌ها را خم کرده بود و در بارش بعد حتمآ می‌شکستشان. آدم‌ها هم مثل درخت‌ها بودند. یک برف سنگین همیشه بر شانه‌های آدم وجود داشت و سنگینی‌اش تا بهار دیگر حس می‌شد
مریم صادقی
گفتم: «پا شو حیوان. توی این بیابان دنبال چی می‌گردی؟» گفت: «آقاداداش هرچه باشد دو سال از تو بزرگ‌ترم.» گفتم: «آره. آره درست می‌گویی. خوب، حالا پاشو راه بیفت.» گفت: «بگذار این مرغ‌های دریایی به ساحل برسند.» آخ که دیوانه‌ام می‌کرد. گفتم: «مرغ‌های دریایی؟» گفت: «بیا بنشین.» و جا باز کرد، کنارش نشستم. با دست جایی در آسمان را نشان داد: «می‌بینی؟ چه بالی می‌زنند؟ آن که تک می‌پرد پرنده صلح است. من خیلی دوستش دارم.» قیافه جدی و آرمیده‌ای به خود گرفته بود. گفت: «به‌به. به‌به. چه صدای قشنگی دارند. آدم حظ می‌کند.»
alireza_salarii

حجم

۲۵۶٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۰

تعداد صفحه‌ها

۳۵۰ صفحه

حجم

۲۵۶٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۰

تعداد صفحه‌ها

۳۵۰ صفحه

قیمت:
۹۵,۰۰۰
۵۷,۰۰۰
۴۰%
تومان
صفحه قبل۱
...
۱۰
۱۱
صفحه بعد