بریدههایی از کتاب سمفونی مردگان
۳٫۸
(۴۱۶)
مرگ که میآید آدم وقار اصلی خودش را پیدا میکند.
hamid
آدمها هر کار بخواهند میتوانند بکنند به شرطی که طبیعت سرِ جنگ نداشته باشد.
☆Zahra☆
آدمها هم مثل درختها بودند. یک برف سنگین همیشه بر شانههای آدم وجود داشت و سنگینیاش تا بهار دیگر حس میشد.
Shaghayegh
اگر به آدم احترام میگذارند، به خاطر پول است.
𝕰𝖆𝖘𝖙𝖊𝖗𝖓 𝖌𝖎𝖗𝖑
آیدین تا میآمد به پدر فکر کند که انگار همین دیروز با آن جسم کوچک از حجره به خانه برمیگشت، و با آن پاپاخ سیاه و پالتو طوسی رنگ، سنگین سنگین از پله بالا میرفت، ناگاه آن ابهت عجیب و آن حضور ماندنی، در خاطرهاش محو میشد و در گورستان قدیمی شهر، زیر خاک به چند تکه استخوان بدل میگشت.
احسان عبدی/نویسنده و ویراستار
«من خوب میدانم که زندگی یکسر صحنه بازی است،
من خوب میدانم،
امّا بدان که همه برای بازیهای حقیر
آفریده نشدهاند.»
روژینا
مرا به آسمانی با چهل خورشید تشبیه کرده بود. خودش را به شبی که ماه ندارد. مرا به یک درخت پر شاخ و برگ که سایه دارد، خودش را به درختی که ریشهاش پوسیده. مرا به قله سفید سبلان، خودش را به ویرانههایی که هیچگاه مهمان نداشته است، ویرانههای همیشه شب. حالا هم بدتر از ویرانه.
احسان عبدی/نویسنده و ویراستار
چهار تا بچه را نمیتوانم پیش ببرم. این مردکه دیوانه چه جوری میخواهد دنیا را بگرداند؟
احسان عبدی/نویسنده و ویراستار
دلم میخواست چیزی بهش بگویم که بداند چقدر دوستش دارم. گفتم: «تو مسیح منی
کاربر ۱۳۰۸۳۵۸
«باید دید که مردهها چه جوری میخوابند. این یک راز است.»
احسان عبدی/نویسنده و ویراستار
گفت: «یکی دو بار هم پدرم آمد به دیدنتان.»
«بله. پدر شما آدم خوشمشربی است.»
«من چی؟»
«شما توفانید.»
سورمه گفت: «اول خودم باش نابود میشوم. این طور نیست؟»
آیدین گفت: «نه. چون توفان هیچوقت نابود نمیشود.»
سورمه گفت: «من یک زنم.»
آیدین گفت: «غوغا.»
روژینا
آیم چو چنگ اندر خروش چون زخم بر من میزنند
این مردمان رنگ رنگ این دشمنان نابکار
روژینا
بنام خداوند بخشنده مهربان
... (قابیل) گفت من تو را البته خواهم کشت. (هابیل) گفت مرا گناهی نیست که خدا قربانی پرهیزگاران را خواهد پذیرفت. اگر تو به کشتن من دست برآوری، من هرگز به کشتن تو دست برنیاورم که من از خدای جهانیان میترسم. میخواهم که گناه کشتن من و گناه مخالفت تو هر دو به تو باز گردد تا اهل جهنم شوی که آن آتش جزای ستمکاران عالم است.
آن گاه پس از این گفتگو، هوای نفس او را بر کشتن برادرش ترغیب نمود تا او را به قتل رساند و بدین سبب از زیانکاران گردید.
آن گاه خدا کلاغی را برانگیخت که زمین را به چنگال گود نماید تا به او بنماید که چگونه بدن مرده برادر را زیر خاک پنهان سازد. (قابیل) با خود گفت وای بر من، آیا من از آن عاجزترم که مانند این کلاغ باشم تا جسد برادر را زیر خاک پنهان کنم؟ پس برادر را به خاک سپرد و از این کار سخت پشیمان گردید.
روژینا
خیلی دلم میخواست بدانم که چه احساسی دارد. وقتی مرا بوسید دیگر چشمهاش را نبست تا تأثیر بوسه را در صورتم نگاه کند. بدجنسی کرده بود. اگر از من میپرسید خودم میگفتم چه احساسی دارم.
گفت: «چه بوی خوبی میدهی؟»
گفتم: «توی یقهام گل یاس میریزم.»
نفسش بوی باد میداد، بوی باران. خنک بود. و دهانش بوی چوب میداد. و من یکباره میان دستهاش شعلهور میشدم.
کاربر ۱۳۰۸۳۵۸
«ترس عزیز برادر مرگ عزیز.»
𝕰𝖆𝖘𝖙𝖊𝖗𝖓 𝖌𝖎𝖗𝖑
«عشق شما در من کهنه شده. خانم.»
sina_m_farsakh
پدر گفت: «سیاست یعنی حرامزادگی.
sina_m_farsakh
آنوقت آیدین او را بوسید. با تمام محبت. او را همچون سرزمینی از پیش تعیین شده از آن خود کرد و بر آن پا گذاشت.
علی جاوید
بدیش این بود که آدمها فقط یک بار میمردند. و همین یک بار چه فاجعه دردناکی بود.
mj
مرگ که میآید آدم وقار اصلی خودش را پیدا میکند
احسان عبدی/نویسنده و ویراستار
حجم
۲۵۶٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۰
تعداد صفحهها
۳۵۰ صفحه
حجم
۲۵۶٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۰
تعداد صفحهها
۳۵۰ صفحه
قیمت:
۹۵,۰۰۰
۵۷,۰۰۰۴۰%
تومان