بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب اگر فریدا بود، چه می کرد؟ | صفحه ۳ | طاقچه
تصویر جلد کتاب اگر فریدا بود، چه می کرد؟

بریده‌هایی از کتاب اگر فریدا بود، چه می کرد؟

ویراستار:عطیه طائب
امتیاز:
۲.۹از ۳۶ رأی
۲٫۹
(۳۶)
«نور چشمانم، ممکن است یادت نباشد، اما امروز، ۱۳ نوامبر، روز مبارکی برای توست. این چیزهای کوچک را به تو می‌گویم که ببینی از تک‌تک روزهای عمرت آگاهم، چون عمر تو عمر من است. دخترت، فریدا.»
zohreh
فریدا به‌عنوان هنرمندی که با احساساتش به‌تنهایی دست‌وپنجه نرم می‌کرد، خودآگاهی زیادی داشت که در آثاری چون «دو فریدا» آشکار است؛ تابلویی که در آن دو نسخه از خود را کشید، یکی قبل از اینکه دیه‌گو قلبش را بشکند و یکی هم بعد از آن.
zohreh
به تصویر کشیدن دردها برای فریدا تنها برای سرگرمی نبود، بلکه برای پردازش و تحلیل بود؛ و این به مدت‌ها پیش از زمانی مربوط می‌شود که صحبت درمورد بهداشت روان در رسانه‌ها یا مراجعه به روان‌شناسان عادی شد.
zohreh
«و در پایان، چیزهای زیادی هستند که برای همیشه در ابهام کامل باقی می‌مانند، به‌هرحال من خیلی خوش‌شانسم، چون به این سادگی‌ها نمی‌میرم و همین هم عالی است!»
zohreh
کمی نقاشی هم می‌کشم، نه اینکه خود را هنرمند یا چیزی شبیه آن بدانم، تنها به این دلیل که کار دیگری جز این ندارم و همچنین با کار کردن، می‌توانم کمی از مشکلاتی را که سال گذشته داشته‌ام، فراموش کنم.
zohreh
غم‌ها و شادی‌های جامعهٔ پرازدحامی که در آن زندگی می‌کنم، غم‌ها و شادی‌های من نیستند. اگر متعصبم و از رفتار دیگران، از جمله دیه‌گو، ضربه خورده‌ام، مسئولیت اشتباهاتم را می‌پذیرم، و اگر هم تعصبی نداشته باشم، باید بپذیرم که مبارزهٔ گلبول‌های قرمز علیه گلبول‌های سفید خون، بدون اینکه ذره‌ای تعصب داشته باشند، کاملاً طبیعی است و این پدیده نشانهٔ سلامتی است.
zohreh
فریدا مقالهٔ پرتره‌ای از دیه‌گو را این‌طور شروع می‌کند: «از دیه‌گو به‌عنوان شوهرم صحبت نمی‌کنم، چون مسخره به‌نظر می‌رسد. دیه‌گو هرگز و هیچ‌وقت شوهر کسی نبوده و نخواهد بود.»
zohreh
او بدترین چیزهایی که فکرش را بکنی به من گفت و به بدترین نحو که از او انتظار نداشتم، به من توهین کرد. حالا آن‌قدر احساس غم و تنهایی می‌کنم که انگار هیچ‌کس در جهان مثل من رنج نکشیده است. البته امیدوارم تا چند ماه دیگر حالم بهتر شود.
zohreh
«همهٔ اتفاقاتی که در طول هفت سال زندگی مشترکمان تکرار شد و همهٔ خشمی که احساس می‌کردم، تنها کمکم کرد بفهمم عاشقت هستم و تو را بیشتر از جانم دوست دارم؛ اگرچه ممکن است تو مرا به این اندازه دوست نداشته باشی، هنوز تا حدودی به من علاقه داری، مگر نه؟ همیشه امیدوارم که این‌طور باشد و به همین هم قانعم.»
zohreh
هرگز این‌قدر عذاب نکشیده بودم و هرگز فکر نمی‌کردم که بتوانم چنین غمی را تحمل کنم. حتی نمی‌توانید تصور کنید که الان چه حالی دارم و می‌دانم سال‌ها طول می‌کشد تا خود را از بند افکاری که در سرم هست رها کنم. بهتر است بگویم این یک مصیبت بزرگ است.
zohreh
در زندگی‌ام دو حادثهٔ مرگبار داشته‌ام؛ اولی اتوبوسی که مرا از پا درآورد و دیگری هم دیه‌گو.
zohreh
چشمان تو شمشیرهای سبزرنگی هستند که در گوشتم فرومی‌روند. موجی بین دست‌های ماست. تمام تو در فضایی که از صداها پر شده است، در تاریکی و نور، قرار دارد. تویی که رنگ‌ها را جذب می‌کنی و من، کسی که رنگ می‌دهم. آرزو دارم خطوطی را که سایه‌ها را تشکیل می‌دهند بفهمم. تو حرف می‌زنی و کلماتت از فضا عبور می‌کنند و من با تک‌تک سلول‌هایم، که ستارگان هستند، آنها را دریافت می‌کنم و بعد آنها به تو بازمی‌گردند که نور منی.
zohreh
هرچند می‌گویی وقتی با آن موهای کوتاه به آینه نگاه می‌کنی، فکر می‌کنی اصلاً زیبا نیستی؛ من قبول ندارم، می‌دانم که تو چقدر خوش‌قیافه‌ای و تنها حسرت می‌خورم که کنارت نیستم که مراقبت باشم و گاهی با غر زدن‌هایم اذیتت کنم. من تو را می‌پرستم، دیه‌گوی من. احساس می‌کنم فرزندم را تنها گذاشته‌ام و به من نیاز داری... نمی‌توانم بدون پسر کوچولویم زندگی کنم، خانه بدون تو خالی شده است. همه‌چیز بدون تو برایم وحشتناک است. بیشتر از همیشه عاشقت هستم و هر لحظه بیشتروبیشتر عاشقت می‌شوم. با عشق، نینا چیکیتای تو.
zohreh
هیچ‌چیز با دستان تو قابل‌مقایسه نیست، هیچ‌چیز مثل طلای سبز چشمانت نیست. وجود من مدت‌هاست از تو لبریز شده، تو آینهٔ شبانگاهی، هجوم رعدوبرقی و شرجی زمین. آغوشت پناهگاه من است و به تو اعتماد دارم. تمام دلخوشی من این است که زندگی را که از تو سرچشمه می‌گیرد، با تمام تارهای عصبی‌ام، که آنها هم متعلق به تو هستند، حس کنم.
zohreh
من بیهوده از تو انتظار خشونت دارم، و تو، تو به من مهربانی، نور و گرمایت را می‌بخشی. می‌خواهم تو را نقاشی کنم، اما هیچ رنگی نیست، زیرا در سردرگمی من، عشق ملموس بزرگم رنگ‌های فراوانی دارد.
zohreh
می‌خواهم تو را نقاشی کنم، اما هیچ رنگی نیست، زیرا در سردرگمی من، عشق ملموس بزرگم رنگ‌های فراوانی دارد.
zohreh
او همچنین با خودش به بهترین شکل رفتار می‌کرد، خواه با زدن یک رژلب قرمز پررنگ خواه با یک آرایش زیبای مو. امیدوارم دفعهٔ بعدی که روز بدی داشتید، مثل من کمی از زیبایی فریدا الهام بگیرید و به خودتان یادآوری کنید حتی لباسی که از چوب‌لباسی برمی‌دارید نیز قدرت بیان داستان شما را دارد.
zohreh
فریدا در حوزهٔ مُد یک بدعت‌گذار بود که از بدنش مانند یک بوم نقاشی استفاده می‌کرد تا با افتخار این پیام را برساند که یک مکزیکی و هنرمندی اصیل است، کسی که زیبایی را درک می‌کرد.
zohreh
مؤثرترین نوع هنر وقتی خلق می‌شود که داستان خودتان را بگویید.
zohreh
علاوه بر اعتمادبه‌نفسش، دلیل دیگری نیز وجود دارد که بسیاری از مردم به‌شدت برایش احترام قائل‌اند و آن قدرت اوست، زیرا حتی کوتاه‌ترین خلاصه از زندگی فریدا، نوعی روحیهٔ شکست‌ناپذیر را نشان می‌دهد که فقط در شجاع‌ترین قهرمانان تاریخ وجود دارد.
zohreh

حجم

۴۲۳٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۲۴۰ صفحه

حجم

۴۲۳٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۲۴۰ صفحه

قیمت:
۵۵,۰۰۰
۳۸,۵۰۰
۳۰%
تومان