بریدههایی از کتاب هر دو در نهایت می میرند
۴٫۰
(۹۴۱)
حقیقت گاهی وقتها، میتواند پیچیده باشد. مهم نیست که حقیقت تلخ باشد یا شیرین. گاهی وقتها، حقیقت تا وقتی که تنها نباشی، بروز پیدا نمیکند. حتی در این هم تضمینی نیست. گاهی وقتها، حقیقت رازی است که آن را از خودت هم مخفی میکنی، چراکه زندگی با یک دروغ، سادهتر است.
zohreh
حیف که زندگی به ما اجازهٔ برگرداندن عقربههایش را نمیدهد، کاش وقتی که به زمان بیشتری نیاز داشتیم، دنیا مثل ساعت بود.
zohreh
خاطرات میتوانند انسانها را جاودانه کنند تا وقتی کسی باشد که دلش بخواهد آنها را بشنود و تعریف کند.
zohreh
نمیتوانم از پوستهٔ خودم بیرون بیایم.
نتوانستم با غریبههای بیشتری وقت بگذرانم. آنها بیآزار بودند، حداقل در بیشتر مواقع.
zohreh
به نظرم، اصلاً مهم نیست که وقتی میمیری، با کی باشی... وقتی قاصد مرگ بهت زنگ میزنه، دیگه همراهی کسی زنده نگهت نمیداره.
zohreh
"یهکم طول میکشه تا به نقطهای که تو الآن هستی برسم. دونستن اینکه کاری کردن و مردن بهتر از کاری نکردن و مردنه آدم رو شجاع نمیکنه."
zohreh
آندریا هر شب به خودش یادآوری میکرد که روز آخریها چقدر خوشبختاند که او را دارند. او فقط به آنها نمیگفت که دارند میمیرند، بلکه به آنها فرصتی میداد تا واقعاً زندگی کنند.
اما او نمیتوانست برای آنها زندگی کند. این یک کار وظیفهٔ خودشان بود.
zohreh
حرف آخر: دیگه وقتشه. توی زندگیام اشتباهاتی کردم، اما دلم میخواد درست بمیرم.
zohreh
باید اعتراف کنم احساس میکنم رفتارم در زمینهٔ اعتماد نکردن به دیگران، کاملاً توجیه شد؛ چون واقعاً آدمها میتوانند بدجنس باشند. پیدا کردن راهی برای یک مکالمه با احترام متقابل، سخت است، چه برسد دیگر به پیدا کردن دوست آخر.
zohreh
بابا میگفت خداحافظی ممکنترین غیرممکن است. چون هیچ وقت دلت نمیخواهد به زبان بیاوریاش، اما احمقانه است که وقتی فرصتش را داری، از آن استفاده نکنی.
zohreh
وقتی خانوادهام را از دست داده بودم، خیلی طول کشید تا بر احساس گناهم غلبه کنم، اما حالا اصلاً نمیتوانستم از پس این احساس گناه روز آخر زندگیام بربیایم. احساس گناه تنها گذاشتن کسانی که سخت دوستشان داشتم.
zohreh
"... تو هیچ وقت گریه نکردی، با اینکه از همه بیشتر حق این کار رو داشتی، ولی انگار میخواستی چیزی رو به کسی ثابت کنی. دیگران..."
zohreh
نمیدانستم تنهایی مردن غمانگیزتر است یا مردن در کنار دوستی که نهتنها هیچ معنیای برایت ندارد، بلکه احتمالاً او هم به تو اهمیت زیادی نمیدهد.
zohreh
همیشه، حس خیلی بدی نسبت به برنامهٔ نکرو داشتم. نه اینکه فکر کنید اینجور رابطههای بیمعنی اعصابم را بهم میریزند، بلکه به این خاطر که برنامهٔ آخرین دوست طراحی شده بود تا انسانها احساس شایستگی کنند و قبل از مرگشان، فرصت عشق ورزیدن و دوستی را داشته باشند.
zohreh
روی "ارسال" کلیک کردم.
دیگر راه برگشتی نبود. بله، میشد ادیتش کرد، اما وعدهها را هرگز نمیشود، و زندگی به عشق همهٔ وعدهای است که من به جهان هستی دادم.
zohreh
این خانه هم مأوای من بود و هم زندانم. برای یک بار هم که شده، باید از آن بزنم بیرون و هوای آزاد را حس کنم.
zohreh
نمیخواهم آخرین روزم را صرف حرفهای غمانگیزی بکنم که مردم میزنند تا ببینم که از ته قلبشان میگویند یا نه. هیچ کس نباید در آخرین روز زندگیاش، به دیگران شک کند.
zohreh
سعی نکرده بودم روزهایی را که روز آخرم نبود بیمحابا زندگی کنم. تمام آن دیروزها را تلف کردم و حالا، دیگر فردایی برایم نمانده است.
zohreh
اگه درست زندگی کنی، یه روز هم بسه
Hamid
کاش آنقدری شجاع بودم که جرئت سفر را به خودم میدادم. حالا که دیگر وقتی برای رفتن به جایی ندارم، دلم میخواهد همه جا بروم.
Hamid
حجم
۲۹۸٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۳۶ صفحه
حجم
۲۹۸٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۳۶ صفحه
قیمت:
۵۹,۰۰۰
۱۷,۷۰۰۷۰%
تومان