بریدههایی از کتاب و هر روز صبح راه خانه دورتر و دورتر می شود
۴٫۳
(۹۲)
من از آن دسته آدمهایی هستم که باید افکارم را روی کاغذ ببینم تا برایم معنا پیدا کنند.
کاربر ۳۱۸۱۸۴۲
نوآ میگوید: «معلم مجبورمون کرد یه داستان دربارۀ اینکه وقتی بزرگ شدیم میخوایم چیکاره بشیم، بنویسیم.»
«خوب تو چی نوشتی؟»
«نوشتم که در درجۀ اول میخوام تمرکز کنم که کوچیک بمونم.»
«جواب خیلی خوبیه.»
«خوبه مگه نه؟ من که ترجیح میدم پیر باشم تا آدمبزرگ. همۀ آدمبزرگا عصبانین، فقط بچهها و پیرها میخندن.»
«اینا رو نوشتی؟»
«بله.»
«معلمت چی گفت؟»
«گفت که من موضوع رو درست نفهمیدم.»
«و تو چی گفتی؟»
«گفتم اون جواب من رو درست نفهمیده.»
Marziyeh
«معلم مجبورمون کرد یه داستان دربارۀ اینکه وقتی بزرگ شدیم میخوایم چیکاره بشیم، بنویسیم.»
«خوب تو چی نوشتی؟»
«نوشتم که در درجۀ اول میخوام تمرکز کنم که کوچیک بمونم.»
«جواب خیلی خوبیه.»
«خوبه مگه نه؟ من که ترجیح میدم پیر باشم تا آدمبزرگ. همۀ آدمبزرگا عصبانین، فقط بچهها و پیرها میخندن.»
فارا
«کسی که برای زندگی شتاب داره در واقع برای مرگ عجله میکنه.»
فارا
کائنات بزرگتر از آن است که با آن بجنگی، اما برای همراهیکردن یک عمر زندگی را در اختیار داری.
بهناز
«ولی کائنات نوآ را به شما دوتا داد. او پل بین شماست. اصلاً دلیل اینکه ما این شانس رو داریم که نوههامون رو لوس کنیم همینه! با این کار از بچههامون عذرخواهی میکنیم.»
بهناز
«کسی که برای زندگی شتاب داره در واقع برای مرگ عجله میکنه.»
AS4438
هرچیزی که من شدم به خاطر اونه. بیگبنگ من بود.»
ددد
«به نظرم اون توی قلب من گمشده و نمیتونه راه خروج رو پیدا کنه.
Mohadese
«فقط زمانی شکستخورده محسوب میشی که دست از تلاش برداری.»
«دقیقاً نوآ-نوآ. یه فکر بزرگ را هرگز نمیشه روی زمین نگهداشت.»
Hasti.hdd
«وقتی آدمی رو فراموش میکنی یادت میره که اون رو یادت رفته؟»
المیرا
«کسی که برای زندگی شتاب داره در واقع برای مرگ عجله میکنه.»
hasti farshbaf
زمانی یکی از بتهای زندگی من گفت: «یکی از بدترین چیزهای پیری این است که دیگر هیچ ایدۀ تازهای به ذهنم نمیرسد». این کلمات را هیچگاه فراموش نمیکنم زیرا که بزرگترین ترس من این است که تخیلم را قبل از بدنم از دست بدهم.
hasti farshbaf
«وقتی آدمی رو فراموش میکنی یادت میره که اون رو یادت رفته؟»
«نه، یکوقتهایی یادم میمونه که یادم رفته.
Negin
«هروقت فراموشش کردی من برات دربارهش حرف میزنم بابابزرگ. هر روز صبح اول از همه و قبل از هرچیز دیگهای دربارۀ اون برات حرف میزنم.»
بابابزرگ بازوی او را فشار میدهد.
«بگو که ما با هم رقصیدیم نوآ-نوآ. بگو که عاشقشدن چه حسی داره، به این میمونه که توی خودت نگنجی.»
الهام جعفری
یهبار معلم ازمون خواست دربارۀ اینکه معنی زندگی چیه انشا بنویسیم.»
«تو چی نوشتی؟»
«همراهی.»
بابابزرگ چشمهایش را میبندد.
«بهترین جوابی که تا حالا شنیدم.»
«معلممون گفت باید جواب طولانیتری بنویسم.»
«خوب تو چکار کردی؟»
«نوشتم: همراهی و بستنی.»
بابابزرگ لحظهای فکر میکند و بعد میپرسد: «چه نوع بستنیای؟»
نوآ لبخند میزند. درکشدن خیلی شیرین است.
الهام جعفری
تقریباً همۀ آدمبزرگا پر از حسرت خداحافظیهایی هستن که آرزو میکنن کاش میتونستن برگردن و بهتر اداش کنن.
mrzi
بابابزرگ عاشق درختهاست، چون درختها اهمیتی به افکار آدمها نمیدهند.
kiko
من از آن دسته آدمهایی هستم که باید افکارم را روی کاغذ ببینم تا برایم معنا پیدا کنند.
🦋Honey☁️
ریاضیات همیشه تو رو برمیگردونه خونه.»
هارو چان~
حجم
۶۹٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۶۴ صفحه
حجم
۶۹٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۶۴ صفحه
قیمت:
۵۹,۰۰۰
۱۷,۷۰۰۷۰%
تومان