از ناشناختهها میترسم پناهم باش
از سیاهی میترسم در آغوشم گیر
سردم است، مرا بپوشان
کاربر ۶۳۶۷۸۲۴
در شعر
به یونیفرم نیازی نیست
همینطور به پارچهٔ یکسان
و رنگ یکسان
زیرا شاعران نه سربازانند نه پرستاران
و نه مهمانداران هواپیما
لباسِ همانند
شاعران عرب را
تبدیل به تیم فوتبال میکند!
کاربر ۱۶۱۶۶۳۱
بارانهای اروپا
سوناتهای بتهوون را مینوازند
و بارانهای میهنم
زخمهای سید درویش را
و من بیتردید
با این مرد اسکندریهای هستم
که در حنجرهاش ماهِ اندوه میتابد
و شهادتنامهٔ سرورمان حسین (ع)!
Maryam
حرفهای تو مثل قالی ایرانیست
و چشمهایت
گنجشکهای دمشقی
که بین دو دیوار میپرند.
قلب من مثل کبوتر
بالای حوضچهٔ دستانت پر میکشد
و در سایهٔ النگوهایت میآرامد
و من دوستت دارم
امّا میترسم گرفتارت شوم...!
Mahdi Fotouhi
در فنجانت جهانی ترسناک است
و زندگیات پر از جنگها و سفرها
بسیار عاشق میشوی پسرم
و بسیار میمیری
به همهٔ زنان زمین عشق میورزی
اما مثل پادشاهی شکستخورده باز میگردی!
Mahdi Fotouhi
در فنجانت جهانی ترسناک است
و زندگیات پر از جنگها و سفرها
بسیار عاشق میشوی پسرم
و بسیار میمیری
به همهٔ زنان زمین عشق میورزی
اما مثل پادشاهی شکستخورده باز میگردی!
Mahdi Fotouhi
شادی چگونه سراغمان را بگیرد؟!
که رنگ محبوبمان تیره،
جانهایمان تیره
و درونمان تیره است
حتی رنگ سفید هم پیش ما
مایل به تیرگی است!
Mahdi Fotouhi
جغرافیای من پیکر توست
Mahdi Fotouhi
کتاب چشمهای سیاهت را میخوانم
آنگونه که زندانی سیاسی، کتابی ممنوع را
دربارهٔ آزادی
و آنگونه که زندانی
با یک پاکت سیگار قاچاق
خوشحال میشود!
Mahdi Fotouhi
آن روز خواهم دانست چرا تمدن، زنانه است
و چرا شعر، زنانه است
و چرا نامههای عاشقانه زنانه هستند
و چرا زنان، هنگامی که عاشقند
به گنجشک و نور و آتش بدل میشوند!
نفیس