بخیل نیستم امّا برای هیچ درخت
اگر تو سبز نباشی، ثمر نمیخواهم
arefe
خزان، فصل سبکباری است، نه هنگام عریانی
از اینرو، پیشِ تاراجش، سری بیباک دارم من
arefe
من زخمی از دیروزم و بیزار از امروز
وز آنچه مینامند فردا، ناامیدم
کاربر ۱۳۹۹۳۳۵
با رفتن تو در دل سر باز میکند، باز
آن زخم کهنهیی که در حال التیام است
کاربر ۱۳۹۹۳۳۵
که اوج این است، این! در عشقبازی پا فشردن را
کاربر ۱۳۹۹۳۳۵
همیشه عشق به مشتاقان، پیام وصل نخواهد داد
که گاه پیرهن یوسف، کنایههای کفن دارد
کاربر ۱۳۹۹۳۳۵
خموشیات همه فریاد و خود به لب سخنت نیست
کاربر ۱۳۹۹۳۳۵
الا حمایت تو رمز استقامت من
کاربر ۱۳۹۹۳۳۵
عشق گاهی زندگیساز است و گاهی زندگی سوز
تا پریزاد من از بهر کدامین خواهد آمد
کاربر ۱۳۹۹۳۳۵
عاشق شیم و دعا کنیم که شاید از معجز عشق
یهروز بیاد که روزگار، دوباره روزگار بشه
کاربر ۱۳۹۹۳۳۵
هنوز میشود از شب گذشت و روشن شد،
اگر تو ـ طالع موعود من! ـ ظهور کنی
کاربر ۱۳۹۹۳۳۵
از شادیام مپرس که من نیز از ازل
همراه خواجه، قرعهٔ قسمت به غم زدم
کاربر ۱۳۹۹۳۳۵
دریا نبودم اما توفان سرشت من بود
گرداب خویش گشتن در سرنوشتِ من بود
کاربر ۱۳۹۹۳۳۵
برای خواستن خیر مُطلقی که تویی
ز هر کتاب و ز هر باب استخاره کنم
م. فیروزی
چه سرنوشت غمانگیزی که کرم کوچک ابریشم
تمام عمر قفس میبافت، ولی به فکر پریدن بود
کاربر ۱۵۱۸۱۱۵
میشناسمت از خوابهای کودکیام
م. فیروزی
من بخواهم یا نخواهم، جویبار زندگی جاری است
م. فیروزی
در خیابانی که از بوی تو سرشار است
م. فیروزی
دور از نوازشهای دستِ مهربانت
دستانِ من در انزوای خویش تنهاست
سلمی
یقین دارم که در وصف شکرخندت فرو ماند
سخنها بر لب «سعدی»، قلمها در کف «مانی»
کاربر ۱۰۶۰۰۰۶