من که به دریاش زدم تا چه کنی با دل من
تخته تو و ورطه تو و ساحل و توفان همه تو
nasim
دریا نبودم اما توفان سرشت من بود
گردابِ خویش گشتن در سرنوشت من بود
Atena
بپوش پنجره را، ای برهنه! میترسم
که چشم شور ستاره، تو را، نظر بزند
mohamad mirmohamadi
ما تاب خوردهایم که ما قد کشیدهایم
گهوارههای چابکمان دستهای هم
باری به پایبندی هم پیر میشویم
تا پیر میشوند درختان به پای هم
غم نیست نیستن که همه در تداوُمیم
چون ابتدای یکدگر از انتهای هم
تنها صداست آنچه در این راه، ماندنی است
خوش باد زنده ماندنمان در صدای هم
محسن
بگندد آب اگر با سکون کند سپری؟
Mehr
نه از درنگ، ز تثبیت شب هراسانم
اگر در آمدنت بیش از این قصور کنی
کاربر ۵۹۵۸۸۳۵
چاقویی را بهیاد ندارم
که برای گلوی خوش آواز عشق
از غلاف بیرون زده باشد و
آخر دستهٔ خودش را
نبریده باشد
کاربر ۱۳۹۹۳۳۵
از کجا که هیمههای زمستانی
در کورهها
دوباره
سبز نشوند؟
از کجا که
من
دوباره
باز نگردم؟
کاربر ۱۳۹۹۳۳۵
خانم سلام و شُکر که سبز است حالتان
کم باد و گُم از آینه زنگ ملالتان
کاربر ۱۳۹۹۳۳۵
ما دل سپردهایم به گریه برای هم
باران به جای من، من و باران به جای هم
کاربر ۱۳۹۹۳۳۵
جهان دو پاره شد از نیک و بد به شاخص تو
وگر خلاصه کنم جز تو هرچه هست، بد است!
کاربر ۱۳۹۹۳۳۵
همه یکسو و تو یکسو، چه بگویم دیگر؟
تا بدانی که چه اندازه تو را میخواهم
کاربر ۱۳۹۹۳۳۵
آه از دل آیینه برمیخیزد از حیرت
وقت تماشای تو در حال خودآرایی
کاربر ۱۳۹۹۳۳۵
شعری است چشمت ـ شعر شورانگیز نیمایی ـ
چون شعر حافظوار من در اوج شیوایی
کاربر ۱۳۹۹۳۳۵
در تعرفهٔ عشق تو، لبخند به چند است؟
کاربر ۱۳۹۹۳۳۵
یک نامه به نامم ننوشتی، مگر آخر،
کاغذ به سمرقند تو ای قند! به چند است؟
کاربر ۱۳۹۹۳۳۵
چون موج در تلاطم، در ورطه زنده بودن
هم سرنوشت من بود، هم در سرشت من بود
کاربر ۱۳۹۹۳۳۵
من بخواهم یا نخواهم، جویبار زندگی جاری است
کاربر ۱۳۹۹۳۳۵
وقتی که تو در پیش رویش مینشینی
آیینه را تکلیف جز زیبا شدن نیست
کاربر ۱۳۹۹۳۳۵
هر رود را اهلیتِ دریا شدن نیست
کاربر ۱۳۹۹۳۳۵