بریدههایی از کتاب معشوق مجازی
۲٫۳
(۴)
و شادی جز در کنار دیگران معنا ندارد.
𝕱𝖗𝖔𝖉𝖔
دروغ بود اینکه مرا پایتخت قلبت میپنداشتی.
من دریافتم که
تنها مکانی بیارزش
از حومههای شهر تو هستم.
abbas5549
من در حالیکه با آخرین مرگم در جدالم
تو را بامهربانی
به یاد خواهم آورد.
m.alavi
زبان، ابزار سوءتفاهم است.
تنها سکوت
زبان عاشقان است.
abbas5549
عشق تو شجاعت است
و آزادی و رهایی،
حتا از عشق تو!
m.alavi
لحظات غیرمجازی
دو لحظهٔ بزرگ است که شخص
از آنها غافل است و آگاه نیست:
لحظهٔ زاده شدن و لحظهٔ مرگ.
سلمی
چشمانم را میگشایم
بر اسرائیل که بر طبل جنگ میکوبد،
و چشمهایم را میبندم
بر امریکا که بر طبل جنگ میکوبد.
زندگی،
پرواز گنجشکی میان دو انفجار است،
و یکی دو واژه بر یک سطر!
اگر عشق تو نمیبود،
باور نمیکردم که زیستهام
و بیگمان سوگند میخوردم که
درون گورم زاده شدهام...
محمدحسین
من زندگی را نزیستهام،
تا سزاوار مرگ باشم!
abbas5549
در زندگانی من،
نه جملهٔ معترضه باش
و نه فاصلهٔ میان دو جمله.
تو تمامی زندگی منی؛
نقطهٔ آخر خط
و تنها کلمه در آغاز خط:
دوستت میدارم.
abbas5549
هنگامی که پروانه
طعم پرواز آزادانه را میچشد
هنگامی که نشئهٔ حرکت بالهایش را
در هوا میشناسد،
هیچکس نمیتواند
او را به پیلهاش بازگرداند،
و قانعش کند که کرم پیله بودن
برایش بهتر است.
زهرآ
دیگری همانقدر حق زندگی و آزادی دارد که ما داریم.
𝕱𝖗𝖔𝖉𝖔
آنچه را که انسان امروز گم کرده عشق است.
𝕱𝖗𝖔𝖉𝖔
در زندگانی من،
نه جملهٔ معترضه باش
و نه فاصلهٔ میان دو جمله.
تو تمامی زندگی منی؛
نقطهٔ آخر خط
و تنها کلمه در آغاز خط:
دوستت میدارم.
سلمی
من دوستت میدارم با تمامی مردنهایم
و با تمامی زندگیها و غمها و رازهایم...
abbas5549
ای دوست!
او را گناهی نیست،
این خود زندگی است که گناهکار است،
زیرا همواره روی ریل خویش در حرکت است،
او بهسرعت میرود،
و او را باکی نیست
که چه کسی در حالت مستی از قطار سریعالسیرش
به بیرون سقوط میکند.
یا خردمندی به سببی دیگر،
خود را از قطار پرتاب میکند...
abbas5549
مرا بعد از مرگ درون کتابهایم مییابی
هر وقت آنها را بخوانی، ببینی و بپسندی،
و من تو را میبینم
اما تو هرگز مرا نخواهی دید،
من به تو خوشآمد خواهم گفت
اما تو صدای مرا نخواهی شنید.
اندکاند کسانی که اشباح را ببینند
و با آنها دوست باشند.
مهراس! با شبح من در لابهلای اوراق کتابم
دوست باش
زیرا شبح من مانند جغد، لطیف است
abbas5549
نسیم خوری، شاعر لبنانی که مدتی در پاریس و جاهای دیگر زیسته است، در نغمههای ملتی گنگ، اشعاری که دربارهٔ جنگهای جنوب لبنان و آوارگیهایش سروده است، خاطرنشان میکند، سفر از بیروت به پاریس، در حقیقت سفر از زخمی خونین، به زخمی دیگرست. او میگوید: «مرگ، مادر من / و فقر، پدر من است / من فرزند گذرنامهها هستم.»
abbas5549
مرگ را دیدم، تا به او تسلیت بگویم
بهخاطر رحلت کارمندی دیگر،
از فعالترین کارگزاران در مؤسسهاش:
دیکتاتوری دیگر کنار رفت...
با اشک تمساح تشییعش میکنیم
و در تظاهرِ به اشک ریختن
از یکدیگر سبقت میگیریم.
m.alavi
اگر عشق تو نمیبود،
باور نمیکردم که زیستهام
و بیگمان سوگند میخوردم که
درون گورم زاده شدهام...
m.alavi
فرزند زن خدمتکار به جنگ رفت و بهخاطر وطن جان داد...
اما پیشوای معنوی
به مجلس ختمش رفت
و با خطبهای غرّا در رثای او سخن گفت.
مردم در زیر نور فلاشهای خبرنگاران برایش کف زدند
و تصویرش بر صفحهٔ تلویزیونها ظاهر شد
در حالیکه تبریک و تسلیت میگفت!
و در اوج نشئهٔ عزاداری
بهجای عکس شهید،
عکس او را بر دیوار خانهٔ شهید آویختند...
m.alavi
حجم
۵۷٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۱۱۰ صفحه
حجم
۵۷٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۱۱۰ صفحه
قیمت:
۲۵,۰۰۰
۱۲,۵۰۰۵۰%
تومان