بریدههایی از کتاب برادران سیسترز
۳٫۹
(۵۲)
بیشتر مردم به ترسها و حماقتهایشان زنجیر شدهاند و جرئت ندارند بیطرفانه قضاوت کنند که مشکل زندگیشان چیست. بیشتر آدمها همینطور زندگیشان را بیهیچ رضایتی ادامه میدهند بدون آنکه تلاش کنند تا بفهمند سرچشمهٔ نارضایتیشان کجاست یا بخواهند تغییری در زندگیشان ایجاد کنند. سرآخر میمیرند در حالیکه هیچچیز در قلبشان نیست بهجز لجن و خون رقیق کهنه ــ خون فاسد و بیمایه ــ خاطراتشان هم به مفت نمیارزد.
ℳℴℎ𝒶𝓂𝒶𝒹𝒾
«مرد بزرگ کسی است که قادر شود خلئی را در این دنیای مادی بیابد و در آن فضای خالی بخشی از جوهرهٔ خود را تزریق کند!
imalializade
بیشتر مردم به ترسها و حماقتهایشان زنجیر شدهاند و جرئت ندارند بیطرفانه قضاوت کنند که مشکل زندگیشان چیست. بیشتر آدمها همینطور زندگیشان را بیهیچ رضایتی ادامه میدهند بدون آنکه تلاش کنند تا بفهمند سرچشمهٔ نارضایتیشان کجاست یا بخواهند تغییری در زندگیشان ایجاد کنند. سرآخر میمیرند در حالیکه هیچچیز در قلبشان نیست بهجز لجن و خون رقیق کهنه ــ خون فاسد و بیمایه ــ خاطراتشان هم به مفت نمیارزد. بیشتر مردم جدّاً ابلهاند
imalializade
دزدی مثل یه مرض به جونم افتاده بود. فکر کنم به چشم یهجور انتقام نگاهش میکردم. انتقام از کسایی که تنها و گرسنه نبودن و از سرما نمیلرزیدن.
imalializade
«تو آدم خداترسی هستی وارم؟»
«نه. امیدوارم تو هم نباشی.»
«نمیدونم هستم یا نیستم.»
«تو از جهنم میترسی. ولی مذهب همینه، باور کن. ترس از جایی که ترجیح میدیم توش نباشیم و چیزی هم مثل خودکشی وجود نداره تا از اونجا خلاصمون کنه.»
imalializade
فکر کردم چرا اینقدر از تبدیل شدن به یک حیوان لذت میبرم؟
imalializade
عجب زندگییی دارند حیواناتِ ما انسانها، ملغمهای از درد و تحمل و بیهودگی.
imalializade
تنهایی کار کردن توی طبیعت برای آدمیزاد خوب نیست
imalializade
«چی میشه که آدمها یهو دیوونه میشن؟»
«گاهی پیش میآد دیگه.»
«میشه آدم واقعاً دیوونه شه و بعد برگرده؟»
«واقعاً دیوونه شه و برگرده؟ نه، فکر نکنم.»
«شنیدم ارثیه. از پدر به بچه میرسه.»
«تا حالا بهش فکر نکرده بودم، چهطور؟ مگه تا حالا احساس کردی که داری دیوونه میشی؟»
«بعضی وقتها احساس بیچارگی میکنم.»
«این دوتا ربطی بههم ندارن.»
«امیدوارم.»
imalializade
خواست تظاهر کند که در برابر ما شجاعانه ایستاده ولی این کار بیشتر رقتانگیزش کرد، شبیه چیزهایی شده بود که آدم پشت ویترین قصابی میبیند.
imalializade
گفتم «تو دختر غیرعادییی هستی.»
در مخالفت با من گفت «این زندگیه که غیرعادیه نه من.» نمیدانستم در جواب چه بگویم. جملهای از این درستتر نمیشد گفت.
imalializade
وقتی یه مزد بندازی پشت هر کاری، چیزی که قراره انجامش بدی یهجورایی مشروعیت پیدا میکنه، بهنظر بقیه آبرومند میآد.
imalializade
نمیدیدمش ولی صدای حرکاتش را میشنیدم ــ قدمها و صدای بازوبسته شدن کشوها و دست کشیدنش بر روی میز؛ همهچیز بهنظرم عزیز میآمد، نزدیک بودنش به من، مشغولیتش و عدم اطلاعم از اینکه دارد چهکار میکند. آنموقع بود که تصمیم گرفتم از او خوشم بیاید، خوشحال بودم از اینکه وقت و توجهش را به من اختصاص داده بود و با خودم فکر کردم چهقدر راحت خشنود میشوم.
imalializade
برای من بخت آن چیزی است که با نیروی سرشت به دست یا به وجود آید. باید با درستکاری به آن دست پیدا کنی نه با دوز و نیرنگ.
imalializade
هیکل بدقوارهام را در ویترین مغازهها تماشا میکردم و با خودم میگفتم کِی میشود کسی این مرد را دوست بدارد؟
imalializade
صدای نالهٔ فنرهای تشک زیر سنگینی یک مرد بیقرار، دلگیرترین صدایی است که به عمرم شنیدهام.
imalializade
«این چه ترانهایه؟»
«همین دوروبرا یادش گرفتم.»
«خیلی غمگینه.»
«همیشه بهترین ترانهها غمگینن.»
imalializade
گفتم «دوست پیدا کردن سخته.»
در موافقت با من گفت «سختترین کار روی زمینه.»
Amir Ganjkhani
مادرم همیشه میگفت «پیروزیهای کوچک» و من هم همین را با صدای بلند برای خودم تکرار کردم.
Ali Abbasi
بیشتر مردم به ترسها و حماقتهایشان زنجیر شدهاند و جرئت ندارند بیطرفانه قضاوت کنند که مشکل زندگیشان چیست. بیشتر آدمها همینطور زندگیشان را بیهیچ رضایتی ادامه میدهند بدون آنکه تلاش کنند تا بفهمند سرچشمهٔ نارضایتیشان کجاست یا بخواهند تغییری در زندگیشان ایجاد کنند. سرآخر میمیرند در حالیکه هیچچیز در قلبشان نیست بهجز لجن و خون رقیق کهنه ــ خون فاسد و بیمایه ــ خاطراتشان هم به مفت نمیارزد.
مروارید ابراهیمیان
حجم
۲۵۷٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۲۷۹ صفحه
حجم
۲۵۷٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۲۷۹ صفحه
قیمت:
۶۲,۰۰۰
۳۱,۰۰۰۵۰%
تومان