بریدههایی از کتاب حاء. سین. نون
۴٫۴
(۴۶)
وارد که میشوم، امام به سجده است و ذکری که برایم آشناست... بسیار هم:
- یا دنیا إلیّ تعرّضت أم إلیّ اقبلت؟ غرّی غیری! لا حان حینک، قد طلّقتک ثلاثاً لا رجعه لی فیک، فعیشک حقیر، و خطرک یسیر؛ آه من قلّه الزاد و بعد السفر و قلّه الأنیس... آه که توشه ناچیز است و سفر طولانی و مونس و یار هم اندک...
این نجوا را در محراب امیرالمؤمنین شنیدهام... سالها پیش... آه من قلّه الزاد و بعد السفر و قلّه الأنیس... نگاهم خیره نامهها میشود...
العبد
امام پای زخمخورده را کنار نامهها پیش میآورد:
- پدرم را هم همین حق بود عدی، اما چون یاوری نیافت، سکوت اختیار کرد... اگر چه خار در چشم و استخوان در گلو... چگونه به جنگ شویم با سپاهی که جنگ نمیخواهد؟
محکم و بیتردید میگویم:
- ما که هستیم، اگرچه کم و بسیار هم کم...
لبخندی به چهره امام میآید:
- نتیجه جنگ و ستیز ما، که بسیار اندکیم، در برابر بیشمار شام چه خواهد بود؟ از دست دادن همین اندکی که شمایید و بازماندگان اصحاب پدرم علی و...
غمی به ناگاه میان کلام امام:
- و ریختن خون همه شیعیانمان... افزون که معاویه از این جنگ، بیش از حکومت عراق میخواهد و... نمیدهیمش...
العبد
امام آهی میکشد که اشک میدود به چشمانم:
- گفتمت... این جماعت با بهتر از من وفا نکردند، او که علی بود و جان رسول و برادر و وصیاش... با من چگونه وفا کنند؟
بغضم را فرومیخورم:
- جنگ چه میشود؟ بدون سپاه و چنین تنها؟
امام نامهها را کناری میزند:
- ما جنگ آغاز نکردیم که طالب ادامه قتال باشیم، به قصد دفاع خروج کردیم...
- اما حق شماست خلافت و حکومت و...
امام پای زخمخورده را کنار نامهها پیش میآورد:
- پدرم را هم همین حق بود عدی، اما چون یاوری نیافت، سکوت اختیار کرد... اگر چه خار در چشم و استخوان در گلو... چگونه به جنگ شویم با سپاهی که جنگ نمیخواهد؟
محکم و بیتردید میگویم:
- ما که هستیم، اگرچه کم و بسیار هم کم...
لبخندی به چهره امام میآید:
- نتیجه جنگ و ستیز ما، که بسیار اندکیم، در برابر بیشمار شام چه خواهد بود؟
العبد
... اکنون که همه سپاهت نامه بیعت با من فرستادهاند و تعهد قتل تو دادهاند، ستیز بیانجام است؛ پس تقوا پیشه کن و جنگ کنار بگذار و حکومت من را بپذیر، به هر شرطی که بخواهی و بگویی. باشد که خدایمان در طاعتش موفق بدارد.
والسلام.
نامه را که تمام میکنم، عبدالرحمن بن سمره و عبدالله بن عامر، خورجینی پیش میکشند و نامهها را برابر امام میریزند.
حیرتزده، دست میبرم میان نامهها و نامها را بیاختیار، بلند میخوانم:
- شبث، اشعث، عمرو، حجار، شمر، ابوبرده، اسحاق، زید، عماره، قعقاع، ابن سعد...
العبد
- این رقعه را همراه این نامهها، به عبدالرحمن و عبدالله بده و بگو که تا مداین، پرشتاب و بیدرنگ بتازند و به دیدار حسن شوند و...
میان کلام عمرو میدوم:
- و بمانند و پاسخ حسن را بگیرند...
بسر برمیخیزد.
- سپاه را هم بگو که مهیای عزیمت شوند، میخواهم چون پاسخ حسن رسید، آماده حمله باشیم و وقت نمیرانیم.
بسر میرود و شعفزده، جامی لبریز میکنم و رو به عمرو:
- این مکتوب، همان صبر است پی دیدن آهو، در کمینگاه... حسن با صلح مخالفت میکند و آن وقت، آن نیمروز که گفتی است و اسارت او و... چه جنگ شیرینی میشود، شصت هزار ما، برابر چهار هزار قیس و کمتر از هزار مداین...
عمرو جام دستم را میگیرد:
- در تاریخ هم مینویسند، خلیفه مسلمین پی دعوتهای مکرر به صلح و خواندن عصیانگران به فرمانبرداری، ناگزیر شد به جنگ و...
العبد
- از امیر مؤمنین و خلیفه مسلمین، معاویه بن ابیسفیان، به حسن بن علی.
بعد از حمد خدای قدیر، و شهادت به رسالت پیامبر نذیر، دعوتت میکنم به صلح و حفظ خون مسلمانان و برقراری آرامش میان مردمان.
خداوند گواهم که پرهیز دارم از قتال، اما عصیانت ناگزیرم میکند؛ اکنون که همه سپاهت نامه بیعت با من فرستادهاند و تعهد قتل تو دادهاند، ستیز بیانجام است؛ پس تقوا پیشه کن و جنگ کنار بگذار و حکومت من را بپذیر، به هر شرطی که بخواهی و بگویی. باشد که خدایمان در طاعتش موفق بدارد.
والسلام.
العبد
چنان که توانست به حسن خیانت کند، به من هم میتواند؛ پارچه آغشته به نجاست را، دوباره برای طهارت برنمیگیرند.
العبد
به تمسخر میخندد:
- والله که حسن تو را بهتر از این جماعت شناخته...
چشمانم تنگ سئوال میشود.
- اشعث، پایان نامهاش نوشته... شاید هم حجار...
عمرو آرامتر:
- حسن گفته که معاویه به هیچتان وفا نمیکند.
برمیخیزم به قصد قضای حاجت.
- عجبا که چنین میشنوند و میدانند و باز، سوگندنامه میفرستند.
عمرو رویش را برمیگرداند:
- من که پی اتمام این غائله، عازم مصر میشوم؛ اما تو بدان که بر باد تکیه کردهای، اگر دل ببندی به وفای نهروانیان... همان قدر که تشنه خون حسناند، بیشترش به قتل تو امیدوارند.
ردایم را مرتب میکنم و تخت را دور میزنم و یله میشوم:
- تو که مکر و نیرنگ را پدر و مادری، چرا چنین میگویی؟! طلا و نقره را برای همین به حاکمان دادهاند...
العبد
. حسن قنوتش را بلند میخواند:
- یا من بسلطانه ینتصر المظلوم، و بعونه یعتصم المکلوم، سبقت مشیّتک و تمّت کلمتک و أنت علی کل شیء قدیر، و بما تمضیه خبیر، یا حاضر کلّ غیب، و عالم کلّ سر، و ملجأ کلّ مضطر... ای عالم به هر سر و ضمیر... ای پناه هر بیپناه و درمانده...
به ناگاه، از جایی و سویی که نمیبینم و نمیدانم، تیری از برابر چشمانم میگذرد و بر پهلوی حسن مینشیند و بر سجادهاش میاندازد و همچنان به ذکر:
- یا حاضر کلّ غیب، و عالم کلّ سر، و ملجأ کلّ مضطر...
عدی، ناخواسته نماز رها میکند و من هم و میشتابیم که حسن را دریابیم. غوغایی میشود میان جماعت، فریادها از هر سو و نعرهها؛ عدی کنار حسن زانو میزند و عبا را کنار میدهد و... حیرتزده میمانم... حسن زیر عبا و ردا، زره پوشیده... و تیر میان گرهٔ زره، گرفتار... بازی پیچیدهتر است از تصور من... حسن حتی در نماز هم آسوده نیست گویا و این یعنی، دشمن تا صف جماعت هم آمده و...
العبد
دعای حسن را میان همهمه جماعت، به سختی میشنوم:
- الهی ضیفک ببابک... یا محسن قد أتاک المسیء...
کمکم سکوت میآید و صدای حسن بلندتر:
- فتجاوز عن قبیح ما عندی بجمیل ما عندک یا کریم...
و همه نجواها تمام.
- الله اکبر...
به قاعده همه این چند روز، به جماعت حسن که نماز میگزاریم، اندیشه فردایم میآید و ترازویی میان ذهنم و میزان گرفتن برای سود و زیان انتخاب... معاویه هیچ نداشته باشد، قدرت و ثروت بیاندازه دارد و... رکوع:
- سبحان ربی العظیم و بحمده...
حکماً با سکه روزگار گذراندن، شیرینتر است از، میان چهارپایان صبح را به شب رساندن و... سجده... برای من هم که کیاستِ سیاست دارم، آسیابانی نشاید... سجده... کلاف هزار گرهای شده... حسن در چند میدان به مبارزه است... و همین انتخاب را دشوار میکند... معاویه از یک سو، که طلا دارد اما ممکن است از قدرت، غنیمتی نرسد... از یک سو خوارج، که امارت دارد اما با دست خالی...
العبد
در میدان مسکن و غبار برخاسته از ستیز، حق و باطل به هم آمیخته و دشوار است دانستن واقعیت. معاویه و لشگر شام، بیش از آن که شمشیر بگیرند، شایعه میسازند و دروغ میپرورند
العبد
- عبیدالله به معاویه پیوسته و...
گنگ، خیرهٔ مکتوبی میمانم که قیس فرستاده. امام هم منتظر، خیرهٔ من، که باقی نامه بخوانم.
- عبیدالله به معاویه پیوسته و...
نمیتوانم. خشم و اندوه، با هم در دلم میریزد.
- عبیدالله به معاویه...
امام در بستر مینشیند و دست بر زانویم میگذارد:
- المصائب مفاتیح الأجر؛ گرفتاریها و مصیبتها، کلید اجر خدایند عدی! و بیوفایی یاران، از تلخترین مصائب... بخوان.
- در شبی که گذشت، عبیدالله به معاویه پیوست، به وعده هزار هزار درهم. و امروز هم، هشت هزار کس از سپاهمان در پیاش، گریختند و جانب لشگر شام گرفتند...
باز هم خشمی و اندوهی دو چندان، میان سینهام. غبار غم بر چهره امام:
- هر آن که حب دنیا در دلش نشست، بیم آخرت از قلبش برخاست؛ و هر آن که حرصش به دنیا زیاد شد، بغضش هم به خدا افزون گشت... کاش میدانستند که محروم از آخرت را، داشتههای دنیا سودی نرساند.
العبد
عبدالله، ادامه کلام مغیره میگیرد:
- برای حفظ خون مردمان و وحدت مسلمانان، شما هم چون همگانِ پیشتر، به ولایت معاویه درآیید و با او بیعت کنید و سر تسلیم فرود آورید و امامت و خلافت او را پذیرا شوید و جای زره، جامه فرمانبری بپوشید...
و عبدالرحمن، ادامه کلام عبدالله:
- البته که معاویه، بیاجر نخواهد گذاشت این فرمانبرداری را... و فرمود که از پی این بیعت، شما را باشد تمام بیتالمال و خراج عراق و هر جای دیگر که طلب کنید...
مغیره پیاله را تمام مینوشد:
- و میدانید که چه خیر و برکتی است در این بیعت، که میان امت پیامبر وحدت مینشیند و تفرقه برمیخیزد و...
ماندهام که معاویه چگونه، چنین بیشرم آتش ستیز میافروزد و باز فریاد وحدت میزند.
العبد
غبار واگویهها، به برخاستن عدی، مینشیند:
- ای مردم! منم فرزند حاتم...
ریشه هر نجوایی میان کوفیان مسجدنشین، از حرارت کلام و نگاه عدی میخشکد:
- سبحان الله کوفیان از زشتی کردارتان و ناپسندی ایامتان! چه سکوت نامبارکی اختیار کردهاید! چه بیوقت دامن بالا گرفتهاید! کجایند مسلمانان؟ کجایند سخنوران؟ چه شدند شیرانی که به هنگام کلام، زبانشان شمشیرِ برّان بود و به وقت جهاد، اندیشهشان طغیانِ طوفان؟ چه رفته بر شما که بیمناک خشم خدا نیستید؟ چگونه است که اندیشناک خفت و زبونی این نافرمانی نمیشوید؟
عدی اندوهناک نفسی تازه میکند:
- سبحان الله کوفیان از زشتی کردارتان و ناپسندی ایامتان!
العبد
و اعمل لدنیاک کانّک تعیش ابداً و اعمل لآخرتک کانّک تموت غداً... برای دنیایت چنان تلاش کن که گویی تا ابد زندهای و برای آخرتت چنان توشه برگیر که گویی تا فردا بیش زنده نمیمانی... و اگر عزت و هیبت و بزرگی میخواهی، بدون سلطنت و حکومت؛ از ذلتِ معصیت حضرت حق، جلّ و علا، به عزتِ طاعتش هجرت کن...
زهرا جاویدی
و اعلم انّ فی حلالها حساب و فی حرامها عقاب و فی الشبهات عتاب... آگاه باش که در حلالِ اموال حساب است و در حرامش عقاب و در شبهاتش عتاب، پس دنیا را پیش چشمت برابر مرداری قرار بده که به وقت ناچاری و ناگزیری از آن برگیرند... تو هم به کمترینِ کفایتت از دنیا برگیر، که اگر حلال بود، زهد ورزیدهای و اگر حرام بود تو را عتاب و عقابی نیست...
زهرا جاویدی
استعد لسفرک و حصل زادک قبل حلول أجلک... مهیای سفر پیش رویت باش و توشهای فراهم کن پیش از رسیدن مرگ... بدان که تو طالب دنیایی و مرگ طالب تو... مخور اندوه روزی را که نیامده، به روزی که در آنی... جناده! بدان که بیش از رزقت مالی به دست نمیآوری، مگر که در آن خزانهدار دیگری هستی...
زهرا جاویدی
عهدشکنی، شایسته و زیبنده ما نیست و افزون که خیری هم ندارد. برای مقصد عدل، نمیشود از راه ظلم رفت و برای رسیدن به حق، نمیتوان بر مرکب باطل نشست؛ خلافت ما را، بنیان تقواست و نه نیرنگ.
زهرا جاویدی
چنان که بنیاسرائیل، هارون را که وصی موسی بود رها کردند و پی سامری گرفتند، این امت نیز علی را رها کرد؛ با آن که شنیده بود از پیامبر که «أنت منی بمنزله هارون من موسی». تو برای من چنانی که هارون برای موسی... و با آن که دیده بود که پیامبر در غدیر او را به وصایت و خلافت و جانشینی منصوب کرد و...
زهرا جاویدی
اکنون معاویه چنین میپندارد که او را شایسته خلافت دانستم و خود را نه. سوگند که دروغ میگوید... که ما چنان که در قرآن و بر زبان رسول، سزاوارتریم برای مردمان از خودشان.
زهرا جاویدی
حجم
۷۹٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۱۳۰ صفحه
حجم
۷۹٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۱۳۰ صفحه
قیمت:
۶۳,۰۰۰
۱۸,۹۰۰۷۰%
تومان