بریدههایی از کتاب حاء. سین. نون
۴٫۴
(۴۶)
معاویه راه میرود و صدایش حالا به فریاد:
- ابوبکر خلیفه بود، روزگار را حرام کرد بر خودش و رعیتش، مُرد و نامش هم با خودش زیر خاک رفت. عمر هم، ده سال بر گرده مردم سوار بود، او هم مُرد و نامش هم با خودش دفن شد...
متعجب نگاهش میکنم. میفهمد که منتظر ادامهام.
- اما محمد...
انگار خسته، خودش را رها میکند روی تخت:
- سالهاست که مرده اما... اما نامش را تا کنار نام خدا بالا برد...
آه بلندی میکشد:
- عجب همتی داشتی محمد! که اکنون هر روز بر سر مأذنهها، نامت را بعد الله فریاد میزنند.
زهرا جاویدی
همانی که نامش را بعد از نام خدا بر سر مأذنهها میخوانند؛ داغ «ابناء الطلقاء» بر پیشانیمان زده ابله. میفهمی؟ یعنی تا همیشهای که نام او در تاریخ میماند، کنارش ننگ فرزندان امیه هم میدرخشد...
زهرا جاویدی
برای آغاز جنگ هزار بهانه هست عتبه...
برمیخیزم و سکوت مینشیند. دقایقی که میگذرد:
- پیراهن عثمان هنوز خونآلوده... چه کسی به قتل خلیفه فقید گردن زده شد؟ هیچ...
برابرشان گام میزنم:
- سر چه کسی به قصاص میان بلاد گشت، تا شکوه عدالت بر جان رعیت نشیند؟ هیچ...
خیرهٔ نگاهشان میشوم:
- کفایت نمیکند؟
بسر، شورانگیز:
- چرا ولله! حکماً ما هنوز داغدار خلیفه فقیدیم و خنکای هیچ قصاصی بر جانمان ننشسته.
میخندم:
- مرحبا!
مغیره، پرشورتر:
- جمل و صفین تا زانوان اسبها خون شد، اما قاتلی برای خلیفه شهیدمان عثمان، یافت نه!
- مرحبا! کفایت نمیکند؟ تا قیامت میشود با پیراهن خونین عثمان جنگید و خون ریخت و حکم راند و...
زهرا جاویدی
خدا چنین ادبی عطا فرمودمان که «اذا حُیّیتُم بِتَحیّه فحیّوا باحسَن منها»، چون موهبتی دادندتان، به نیکوترش پاسخ دهید... و برای او آزادیاش، نیکوتر...
زهرا جاویدی
هلاک مردمان را سه چیز سبب است قیس. کبر که نابودی دین است و آنچه ابلیس بدان لعنت شد؛ و حرص که دشمن نفس است و آنچه آدم بدان از بهشت رانده شد؛ و حسد که راهبر نگونبختی است و آنچه قابیل بدان قاتل هابیل شد... به خدا پناه میبرم از کبر و حرص و حسد.
زهرا جاویدی
خدا چنین ادبی عطا فرمودمان که «اذا حُیّیتُم بِتَحیّه فحیّوا باحسَن منها»، چون موهبتی دادندتان، به نیکوترش پاسخ دهید... و برای او آزادیاش، نیکوتر...
زهرا جاویدی
برای آغاز جنگ هزار بهانه هست عتبه...
برمیخیزم و سکوت مینشیند. دقایقی که میگذرد:
- پیراهن عثمان هنوز خونآلوده... چه کسی به قتل خلیفه فقید گردن زده شد؟ هیچ...
برابرشان گام میزنم:
- سر چه کسی به قصاص میان بلاد گشت، تا شکوه عدالت بر جان رعیت نشیند؟ هیچ...
خیرهٔ نگاهشان میشوم:
- کفایت نمیکند؟
بسر، شورانگیز:
- چرا ولله! حکماً ما هنوز داغدار خلیفه فقیدیم و خنکای هیچ قصاصی بر جانمان ننشسته.
میخندم:
- مرحبا!
مغیره، پرشورتر:
- جمل و صفین تا زانوان اسبها خون شد، اما قاتلی برای خلیفه شهیدمان عثمان، یافت نه!
- مرحبا! کفایت نمیکند؟ تا قیامت میشود با پیراهن خونین عثمان جنگید و خون ریخت و حکم راند و...
زهرا جاویدی
عتبه میخندد، بلند:
- کاش ابلیس هم اینجا بود تا سیاست میآموخت!
پاسخ میدهم، به لبخندی:
- شاگردیاش میکنم عجالتاً... بگو باز از آن نوشداروی حجازت هم بیاورند.
زهرا جاویدی
همانی که نامش را بعد از نام خدا بر سر مأذنهها میخوانند؛ داغ «ابناء الطلقاء» بر پیشانیمان زده ابله. میفهمی؟ یعنی تا همیشهای که نام او در تاریخ میماند، کنارش ننگ فرزندان امیه هم میدرخشد...
زهرا جاویدی
معاویه راه میرود و صدایش حالا به فریاد:
- ابوبکر خلیفه بود، روزگار را حرام کرد بر خودش و رعیتش، مُرد و نامش هم با خودش زیر خاک رفت. عمر هم، ده سال بر گرده مردم سوار بود، او هم مُرد و نامش هم با خودش دفن شد...
متعجب نگاهش میکنم. میفهمد که منتظر ادامهام.
- اما محمد...
انگار خسته، خودش را رها میکند روی تخت:
- سالهاست که مرده اما... اما نامش را تا کنار نام خدا بالا برد...
آه بلندی میکشد:
- عجب همتی داشتی محمد! که اکنون هر روز بر سر مأذنهها، نامت را بعد الله فریاد میزنند.
زهرا جاویدی
پدران و اجدادمان، جان کندند تا مردم به بتی که میدیدند مؤمن شوند؛ چه سِحری است در کار محمد که پیروانش برای خدای ندیده جان میدهند؟ ماندهام ولله!
زهرا جاویدی
این خط به معاویه برسانید و بیپاسخ بازنگردید. ما را با هیچ کس سر جنگ نیست، پس به مِهر خبر ببرید و به سکون سخن بگویید و به قرار بازگردید. خدایتان حافظ و نگهدار.
زهرا جاویدی
ما اسبِ هیچ جنگ و خصومت زین نمیکنیم به آغاز، که حق رعیت است بر حاکم، حفظ جان و مال.
نگاه امام میانمان میچرخد:
- مگر آنکه به ظلم قیام کنند و به عصیان برخیزند... چون اتمام حجت و دعوتمان به حق، ایشان را رسیده باشد.
زهرا جاویدی
ما اسبِ هیچ جنگ و خصومت زین نمیکنیم به آغاز، که حق رعیت است بر حاکم، حفظ جان و مال.
زهرا جاویدی
پدرم امیرمؤمنان فرمود؛ بعد از من، با خوارج هم جنگ آغاز نکنید...
زهرا جاویدی
و ما هیچگاه تیری به آغاز نمیاندازیم و شمشیری به ابتدا آخته نمیکنیم.
زهرا جاویدی
سوگند به خدای کعبه اگر تو را شایستهتر مییافتم برای خلافت، یا تواناتر برای امور امت، یا دلسوزتر برای روزگار رعیت، لحظهای درنگ نمیکردم برای اجابت دعوتت؛ اما خودت هم نیک میدانی و معترفی که من از تو بیش حکومت کردهام و سن و تجربه و زعامت و سیاستم هم از تو بیشتر.
چنین است که شایستهتر آن که، تو ولایت و خلافت مرا بپذیری و پیرویام کنی و عناد نورزی. من هم تو را به سبب این پذیرش، حکومت بعد از خویش میبخشم و تمام بیتالمال عراق و خراجش. باشد در امری که طالب طاعت خداوندم، نافرمانی نکنی.
خداوند ما و شما را در طاعت و بندگیاش توفیق و یاری فرماید.
العبد
و امروز از تو عجبا ای معاویه! جامهای به تن کردهای که سزاواریاش، و بر مسندی برآمدهای که شایستگیاش در تو نیست. تو را نه در دین فضیلتی معروف است و نه در اسلام اثری و سابقهای مشهود. تو فرزند حزبی از احزابی، پسر دشمنترین و کینهورزترین قریش با پیامبر خدا و قرآنش.
اما بدان که روز حشر را مالک خداوند است و حساب هم با او، پس تو را به فرستاده امروزت کیفر دهد. و ما الله بظلام للعبید.
چون پدرم امیرالمؤمنین - که سلام و رحمت خدا بر او، به هنگام ولادت و شهادت و حشرِ قیامت - جان به خدایش تقدیم کرد، مرا جانشین خویش و خلیفه بعد از خود فرمود. و این مکتوب را تنها سبب آنکه، حجت بر تو تمام کرده باشم و عذری نباشد تو را در آستان ربوبی.
بدان که تو را خیری عظیم است، اگر بر باطل خویش اصرار نورزی و چون همگان دست بیعت پیش آوری؛ چنان که بهتر بدانی و بشناسی، نزد خداوند شایستهترینم برای امر خلافت.
ای معاویه! تقوای خدا پیش گیر و بیش از این نستیز با کسی که جامه خلافت بر او سزد و زیبد
العبد
همانا که محمدِ پیامبر، امین خداوند بود بر زمین و چون درگذشت، ما خاندان و اهل بیتش امین خداوندیم بر زمین. نزد ماست سرچشمه و کان هر چه علم؛ چنان که آدمیان را به حقیقت ایمان و نفاقشان میبینیم و مییابیم، و شیعیان و پیروانمان را به نام و نسب میشناسیم. خداوند را میثاقی است با ما بر صراطش و ما را با شیعیانمان؛ تا آن زمان که به حشر، رسول بر دامان نور ربوبی دست آویزد و ما به دامان او و شیعیان به دامان ما.
آن که جدایی جست از ما، هلاک شد و آن که پیروی ما نمود، به ما پیوست. آن که ترک ولایت و محبتمان گفت، خواری کفر برگرفت و آن که در ولایت ما درآمد، جامه ایمان پوشید. هیچ کافر با ما به محبت برنیاید و هیچ مؤمن با ما به دشمنی برنخیزد...
زهرا جاویدی
- درود بر حسن بن علی! من... یعنی ما... یعنی اشعث و حجار و عمرو و سفیان و چندی دیگر...
گلویم خشک میشود زیر حرارت نگاه حسن. چارهای نیست، لااقل اکنون:
- به شرط بیعت میکنیم و مأموم امامتت میشویم...
تعجب، چشمان اطرافیان را کمی بازتر میکند.
- جنگ با معاویه! شرطمان همین است. اگر متضمن شوی و متعهد، که امامتت قرین فرماندهی جنگ با معاویه هم خواهد بود، که این دست ما و...
حسن بیدرنگ و قاطع، کلامم را ناتمام میگذارد:
- بیعت با امام تنها یک شرط دارد؛ با هر که به جنگ شد شما نیز بجنگید و با هر که به صلح درآمد شما نیز صلح کنید. تنها همین یک شرط.
العبد
حجم
۷۹٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۱۳۰ صفحه
حجم
۷۹٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۱۳۰ صفحه
قیمت:
۶۳,۰۰۰
۱۸,۹۰۰۷۰%
تومان