بریدههایی از کتاب حاء. سین. نون
۴٫۴
(۴۶)
به هیچ رو جنگ آغاز نکنید تا تیری به ابتدا اندازند.
العبد
حسن قنوتش را بلند میخواند:
- یا من بسلطانه ینتصر المظلوم، و بعونه یعتصم المکلوم، سبقت مشیّتک و تمّت کلمتک و أنت علی کل شیء قدیر، و بما تمضیه خبیر، یا حاضر کلّ غیب، و عالم کلّ سر، و ملجأ کلّ مضطر... ای عالم به هر سر و ضمیر... ای پناه هر بیپناه و درمانده...
مشکیجه:)
با گوشهای خودم شنیدم که محمد در مسجد میگفت «لو کان العقل رجلاً لکان الحسن»، اگر همه عقل به هیبت مردی درمیآمد، آن مرد حسن بود...
زهرا جاویدی
بغض مینشیند در گلویش و اشک هم در چشمان امام، که اکنون نگاهش به من:
- مأجور باشی به ابتلای دو فرزند عبیدالله، اما ما اسبِ هیچ جنگ و خصومت زین نمیکنیم به آغاز، که حق رعیت است بر حاکم، حفظ جان و مال.
نگاه امام میانمان میچرخد:
- مگر آنکه به ظلم قیام کنند و به عصیان برخیزند... چون اتمام حجت و دعوتمان به حق، ایشان را رسیده باشد.
العبد
در میدان مسکن و غبار برخاسته از ستیز، حق و باطل به هم آمیخته و دشوار است دانستن واقعیت. معاویه و لشگر شام، بیش از آن که شمشیر بگیرند، شایعه میسازند و دروغ میپرورند... و اکنون هم منتظریم که خطی از حضرتتان برسد و راهمان بنماید.
سلام و درود خداوند بر شما.
والسلام.
کاربر ۳۵۷۸۱۴۱
این همان حسن است که پی نافرمانی ابوموسی از فرمان علی برای یاری، راهی کوفه شد و به یک خطبه، ده هزار مرد به لشگر علی افزود... این همان حسن است که، روز جمل که بسیارها به قصد شتر عایشه پیش رفتند و ناتوان بازگشتند، او رفت و در دقایقی شتر پی شد و غائله تمام... این همان حسن است که صفین، میمنه سپاه علی داشت و جنگاوری و رشادتش، عاجزمان کرد در برابری... باز هم بگویمت؟
زهرا جاویدی
- خدا چنین ادبی عطا فرمودمان که «اذا حُیّیتُم بِتَحیّه فحیّوا باحسَن منها»، چون موهبتی دادندتان، به نیکوترش پاسخ دهید... و برای او آزادیاش، نیکوتر...
عقلِ محبوس عدالت و انصاف و تقوا و این خزعبلات، در بازی سیاست، همان قدر میارزد که سرمه و خلخال زنان، در میدان جنگ. پس با همه عقل به ستیز نیستیم...
fati
دست پدر در دستان عمو... گریه عمو و ناله و آهش مدام...
- برادرم! حسین جانم! مصیبت امروزمان سخت، اما هیچ مصیبتی برابر روز تو نیست...
تشت برابر پدر، لبریز لختههای خون...
- که در کربلایت، آنان که مدعیاند بر دین جدمان، برابرت علم ستیز برمیدارند...
چشمان پدر میافتد و سکوتی و باز نفس نفس...
- تو و یارانت شهید... و خاندانت اسیر... و اموالت به غارت...
اشک پدر کنار خون لبها... تشت لبریز...
- زمین و آسمان برایت خون گریه میکند...
دستان پدر در دستان عمو... پدر بیجان... انگار که آخرین کلام...
- برای اندوه من گریه نکن برادرم... برای مصیبت من زاری نکن حسین جانم... که لا یوم کیومک یا اباعبدالله...
العبد
جامه بلاهت کناری بینداز که ابداً بر تنت نمینشیند... مگر محمد در حجهالوداع، از سنگریزههای غدیر هم برای علی بیعت نگرفت؟ چند ماه نگذشته، ابوبکر را جایش نشاندیم و نه انگار که پیش از آنش پیامبری بوده و کتابی و دینی و... طوفان نوح هم نیامد بر سرمان و زندهایم هنوز...
کاربر ۳۵۷۸۱۴۱
- پیامبر مرا فرمود؛ در معراج، که گذر از بهشت میکردم، دو قصر دیدم به شباهت تمام، یکی از زبرجد سبز و دیگر از یاقوت سرخ. جبریل امین را پرسیدم که این دو منزل برای کیست و چرا به دو رنگ؟
عمو شاید پایان کلام پدر میداند که گریهاش بلند میشود. کاسه شیر در دستم.
- جبریل پاسخ داد که آن که از زبرجد سبز است برای فرزندت حسن، که با زهر شهید میشود و آن هنگام، چهره به کبودی نشسته... و آن که از یاقوت سرخ برای فرزند دیگرت حسین، که هنگام شهادت، محاسن، خضابِ خونش...
العبد
هر آن که حب دنیا در دلش نشست، بیم آخرت از قلبش برخاست؛ و هر آن که حرصش به دنیا زیاد شد، بغضش هم به خدا افزون گشت... کاش میدانستند که محروم از آخرت را، داشتههای دنیا سودی نرساند.
زهرا جاویدی
المصائب مفاتیح الأجر؛ گرفتاریها و مصیبتها، کلید اجر خدایند عدی! و بیوفایی یاران، از تلخترین مصائب...
زهرا جاویدی
همانا خداوند بر بندگانش جهاد را واجب داشت و ناگوارش خواند و به مؤمنان مجاهد فرمود: واصبروا ان الله مع الصابرین. ای مردم! به آنچه میخواهید و طلب میکنیدش، نمیرسید مگر با مرکب صبر.
زهرا جاویدی
پدران و اجدادمان، جان کندند تا مردم به بتی که میدیدند مؤمن شوند؛ چه سِحری است در کار محمد که پیروانش برای خدای ندیده جان میدهند؟ ماندهام ولله!
زهرا جاویدی
ما اسبِ هیچ جنگ و خصومت زین نمیکنیم به آغاز، که حق رعیت است بر حاکم، حفظ جان و مال.
زهرا
- آن زمان که جز شکمت اندیشه نداشتی و نفرین محمد را میخریدی که «لا أشبع الله بطنه»؛ همان هنگام، با گوشهای خودم شنیدم که محمد در مسجد میگفت «لو کان العقل رجلاً لکان الحسن»، اگر همه عقل به هیبت مردی درمیآمد، آن مرد حسن بود... یعنی که به جنگ با مجانین طخارستان نمیروی، با همه عقل به ستیزی...
آبیِ آسمونی
امام در بستر مینشیند و دست بر زانویم میگذارد:
- المصائب مفاتیح الأجر؛ گرفتاریها و مصیبتها، کلید اجر خدایند عدی! و بیوفایی یاران، از تلخترین مصائب...
نگار
هلاک مردمان را سه چیز سبب است قیس. کبر که نابودی دین است و آنچه ابلیس بدان لعنت شد؛ و حرص که دشمن نفس است و آنچه آدم بدان از بهشت رانده شد؛ و حسد که راهبر نگونبختی است و آنچه قابیل بدان قاتل هابیل شد... به خدا پناه میبرم از کبر و حرص و حسد.
کاربر ۷۹۴۱۰۰۴
منم فرزند بشیر و نذیر؛ پسر بشارتآورنده و بیمدهنده؛ منم فرزند آن که به سوی خدا دعوت میکرد و میخواند به اذن خدا؛ منم پسر نور هدایت و شعله تابان؛ منم از خاندانی که خداوند هر پلیدی و ناپاکی را از ایشان دور کرد و طاهرشان ساخت و پاک؛ منم از خاندانی که خداوند دوستی و مودتشان را در قرآنش فریضه خواند و واجب، قُل لا أسئَلکم علیه أجرا اِلا المَوَده فی القُربی و مَن یَقترف حَسَنه نزِد له فیها حسناً؛ و همانا محبت و مودت ماست تمام حُسن و هر چه نیکی... آن که نمیشناسد، بداند منم حسن، فرزند امیر مؤمنان علی و پسر پیامبر رحمت!
کاربر ۷۹۴۱۰۰۴
حجم
۷۹٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۱۳۰ صفحه
حجم
۷۹٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۱۳۰ صفحه
قیمت:
۶۳,۰۰۰
۱۸,۹۰۰۷۰%
تومان