بریدههایی از کتاب ماه به روایت آه
۴٫۷
(۱۱۷)
کربلا نقطه پایان هجرت شهداست و نقطه آغاز محنت اُسَرا. و هنوز اول عشق است...
عقل سرخ
در آن آغازین روزهای بهار، بیست و هشتم صفر سال پنجاهم هجری قمری (بیستم فروردین ماه سال چهل و نه هجری شمسی) برادر چهل و شش سالهام، چون سروی برومند در آتش میسوخت.
عقل سرخ
امروز در میان آدمیان، کسی کریمتر و جوانمردتر از حسینبن علی و برادرش عباس نیست. اینان به انتظار درماندگان نمینشینند بلکه آنان را میجویند و قبل از ابراز نیاز، بینیازشان میکنند. فرزندان علی، کرامت و رادمردی را تا به جایی بالا بردهاند که جز به نردبان خیال، نمیتوان به آن جا رسید.
زهرا جاویدی
عباس پروانهای نیست که ببینی و از یادش ببری. او را از زیبایی و تابناکی به ماه تشبیه میکنند، ماه بنیهاشم. میدانی چرا؟ چون مثل ماه از خورشید وجود حسین، نور و گرما میگیرد و دورش میگردد. نمیشود چشم در چشم خورشید دوخت و راز دل گفت؛ اما ماه، ماه واسطه راز و نیاز است.
Rezvan
آه، آه از مکر اهل دنیا و پناه بر خدا از فریب و فتنه فرزندان امیه.
Rezvan
در کربلا معشوق اول حسین بود که با شصت و هفت زخم شمشیر و نیزه بر بدن مطهرش، عشق مجسّم بود و معشوق دوم، برادر دیگرم عباس بود که به راستی توقع خداوند را نسبت به دلبری و عاشقی آدمیان بالا برد... آری نازنینم. پدرت آن روز شاد بود و چگونه شاد نباشد کسی که علاوه بر عشقبازی، در شجاعت و ادب و وفاداری و کرامت و جوانمردی نیز، دل از خدا میبَرَد؟
zahra ak
رذایل و فضایل اخلاقی، حدّ و مرز ندارند. در سرشت و خمیره آدمی این قابلیت هست که در فضیلت و نیکی تا بدان جا پیش رود که پروردگارِ عالم، نزد فرشتگان به آفرینش آدمیان مباهات کند و وجود خاکی آدمی را به گوهر «خُلق کریم» و «رحمه للعالمین» بیاراید؛ همچنان که میتواند در ناپاکی و رذیلت و بیشرمی به درجاتی نایل شود که حتی شیطان و لشکریانش را متحیر کند.
zahra ak
شام محنت، شامِ هجران، شامِ غم، شامِ غریبان، شامِ شام. در کربلا زخم خوردیم، در کوفه داغ دیدیم و در شام بر زخم و داغمان نمک پاشیدند.
zahra ak
برادرم حسین، پس از شهادت عباس، با بُغضی تلخ و سنگین بر زبان آورد: «عباس جان، برادرم، چشمانی که دیشب از بیم رویارویی با تو، رنگ خواب و آرامش ندیدند، امشب آسوده خواهند خفت، اما آنان که شب پیش در پناه امن حضور تو آرمیدند، امشب در نبود تو، رنگ خواب و آرامش نخواهند دید.»
zahra ak
حسین برای همه عزیز است و برای زینب، عزیزتر. وقتی مَقدَمِ حسین تا این حد گرامی است، دلم میخواهد همواره پیامآورِ ورود او به هر خانه و شهری باشم.
zahra ak
آه ای حرّ، ای هم قبیله، کاش بدانی که چه اندازه بر تو رشک میبرم. من و تو دو نقطه عکس همیم. تو عمری نبودی اما در کربلا پیوستی ولی من عمری بودم، اما در کربلا گسستم. در تو چه بود که با شنیدن از علی منقلب میشدی و در من چیست که بعد از عمری همراهی و دیدن علی، آن جا که باید، دست و دلم نلرزید.
zahra ak
خدا در بخشی از حدیثی قدسی، میگوید: «... کسی که مرا بشناسد، عاشقم میشود و آن که عاشقم شود من نیز عاشق او میشوم و کسی را که عاشقش شوم، میکشم و هر کس را که میکشم، خود خونبهای اویم.» وقتی خدا عاشق کسی باشد، او را پیش خود میبرد تا به او نزدیک باشد.
R.Khabazian
«عباس جان، برادرم، چشمانی که دیشب از بیم رویارویی با تو، رنگ خواب و آرامش ندیدند، امشب آسوده خواهند خفت، اما آنان که شب پیش در پناه امن حضور تو آرمیدند، امشب در نبود تو، رنگ خواب و آرامش نخواهند دید.»
کاربر ۶۶۶۹۷۹۸
عباس آرامبخش دلهای بیتاب و نگران است.
کاربر ۹۸۳۶۹۰
هر آن که روزی خورخوان گسترده پروردگار است، بر خوان فرزندِ فرستاده پروردگار نیز عزیز و گرامی است.
کاربر ۱۹۳۷۲۴۸
شیر خدا، صاحب ذوالفقار، گشاینده خیبر، دروازه شهر علم پیامبر و برادر و حافظ اسرار او، راضی و مطمئن، دعوت «ارجعی» را پاسخ میگفت؛ و نمیرفت، بلکه باز میگشت. او به نزد کسی باز میگشت که همه از اویند و به نزد یار محبوبش، جدّمان پیامبر و به نزد همسری که سی سال در فراقش گریسته بود.
(!_!) hana🌱
خوشا دردی که درمانش نگاه مهربان زینب باشد.
(!_!) hana🌱
بسیار میشنیدیم از فرستاده خدا ـ که درود خدا بر او ـ که: من شهر دانشم و علی دروازه ورود به این شهر است. علی در ابلاغ پیام خدا شریک و مددکارِ پیامبر بود و پیامبر بارها او را در نسبت با خویش، به منزله هارون در نسبت با موسی میدانست...»
(!_!) hana🌱
اوّل شهید کربلا، امّ البنین بود ...
(!_!) hana🌱
خوشا دردی که درمانش نگاه مهربان زینب باشد
کاربر ۱۹۳۷۲۴۸
حجم
۱۱۷٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۱۴۴ صفحه
حجم
۱۱۷٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۱۴۴ صفحه
قیمت:
۴۵,۶۰۰
۱۳,۶۸۰۷۰%
تومان