بریدههایی از کتاب خسی در میقات
۴٫۱
(۲۲)
یوگا در آخرین حد ریاضت، به چه چیز عیر از این میرسد؟ که رضایت خاطری بدهد به ریاضتکش، که اگر در دنیای عمل و کشف خارج از این تن، او را دستی نیست؛ نقش اراده خود را بر تن خود که میتواند بزند! و پس چه فرقی هست میان اصالت فرد و اصالت جمع؟ در «سعی» از بند خویش میگریزیم و عملی میکنیم که هدفش انتفای «خویش» است. چه در ذهن و چه در وجود و با «یوگا» در بند «خویش» میمانیم؛ یعنی چون در خارج از حوزه تن خویش قدرت عمل نداریم، به حوزه کوچک و حقیر اقتدار بر تن خویش اکتفا میکنیم. در «سعی» سلطه جمع را میپذیریم؛ اما فقط دربرابر عالم غیب و در «یوگا» سلطه جمع را به صفر میرسانیم؛ اما باز دربرابر عالم غیب و اگر آمدی و از این مجموعه، «عالم غیب» را گرفتی، آنوقت چه خواهد ماند؟
کاربر ۱۵۲۸۲۸۰
از «مسعی» که درآمدی، بازار است. تنگ بههمچسبیده. گوشهای نشستم و پشت به دیوار «مسعی»، داشتم با یکی از این «کولا» ها رفع عطش میکردم و به چیزی که جایی از یک فرنگی خوانده بودم؛ به قضیه «فرد» و «جماعت» میاندیشیدم و به اینکه هرچه جماعت دربرگیرنده «خود» عظیمتر، «خود» به صفر نزدیکشوندهتر. میدیدم «من» شرقی که در چنین مساواتی دربرابر عالم غیب، خود را فراموش میکند و غم خود را؛ همان است که در انفراد بهحدّ تمایزرسیده خود در اعتکاف، دعوی الوهیت میکند. عین همان زندیق میهنهای یا بسطامی و دیگران و جوکیان هند نیز و میدیدم که این «من» به همان اندازه که در اجتماع خود را «فدا میکند» در انفراد «فدا میشود».
کاربر ۱۵۲۸۲۸۰
در طواف بهدور خانه، دوشبهدوش دیگران به یک سمت میروی و بهدور یک چیز میگردی و میگردید؛ یعنی هدفی هست و نظمی و تو ذرهای از شعاعی هستی بهدور مرکزی. پس متصلی و نه رهاشده و مهمتر اینکه در آنجا مواجههای درکار نیست. دوشبهدوش دیگرانی. نه روبهرو و بیخودی را تنها در رفتار تند تنههای آدمی میبینی. یا از آنچه بهزبانشان میآید، میشنوی؛ اما در سعی، میروی و برمیگردی. به همان سرگردانی که «هاجر» داشت. هدفی در کار نیست و در این رفتن و آمدن آنچه بهراستی میآزاردت، مقابله مداوم با چشمها است.
کاربر ۱۵۲۸۲۸۰
نهایت این بیخودی را در دو انتهای مسعی میبینی؛ که اندکی سربالاست و باید دور بزنی و برگردی و یمنیها هربار که میرسند، جستی میزنند و چرخی و سلامی به خانه و از نو... که دیدم نمیتوانم. گریهام گرفت و گریختم و دیدم چه اشتباه کرده است آن زندیق میهنهای یا بسطامی که نیامده است تا خود را زیر پای چنین جماعتی بیفکند. یا دستکم خودخواهی خود را... حتی طواف، چنین حالی را نمیانگیزد.
کاربر ۱۵۲۸۲۸۰
نهایت این بیخودی را در دو انتهای مسعی میبینی؛ که اندکی سربالاست و باید دور بزنی و برگردی و یمنیها هربار که میرسند، جستی میزنند و چرخی و سلامی به خانه و از نو... که دیدم نمیتوانم. گریهام گرفت و گریختم و دیدم چه اشتباه کرده است آن زندیق میهنهای یا بسطامی که نیامده است تا خود را زیر پای چنین جماعتی بیفکند. یا دستکم خودخواهی خود را... حتی طواف، چنین حالی را نمیانگیزد.
کاربر ۱۵۲۸۲۸۰
این سعی میان «صفا» و «مروه» عجب کلافه میکند آدم را. یکسر برت میگرداند به هزار و چهار صد سال پیش. به دههزار سال پیش. با «هروله» اش (که لیلیکردن نیست؛ بلکه تنها تندرفتن است.) و با زمزمه بلند و بیاختیارش و با زیر دست و پا رفتنهایش؛ و بی «خود» ی مردم و نعلینهای رهاشده؛ که اگر یکلحظه دنبالش بگردی زیر دست و پا له میشوی و با چشمهای دودوزنان جماعت که دستهدسته بههم زنجیر شدهاند و در حالتی نه چندان دور از مجذوبی میدوند و چرخهایی که پیرها را میبرد و کجاوههایی که دونفر از پس و پیش بهدوش گرفتهاند و با این گمشدن عظیم فرد در جمع؛ یعنی آخرین هدف این اجتماع؟ و این سفر...؟
کاربر ۱۵۲۸۲۸۰
وقتی خدا به این دل خوش میکند که بر گوشهای از بساط این زمین خانهای داشته باشد؛ باید بداند که آن زمین روزگاری بهدست حکومت سعودی خواهد افتاد و بهاجبار صدور نفت، در و دیوارش پر از «نئون» خواهد شد. بحث در این نیست که چراغموشی جای «نئون» بگذارند؛ بلکه در این است که چرا نباید برای چنان عظمتی نوع خاصی و شکل خاصی با طرحی خاص از لامپ به همان کمپانیها سفارش بدهند و آخر تشخصّی! و نه اینکه حتی خانه خدا یک مصرفکننده عادی «پنسیلوانیا»! اینکه هست؛ یعنی عوالم غیب را به منافع کمپانیها آلودن.
کاربر ۱۵۲۸۲۸۰
(الآن یک مرد بلندقامت و چاق و سیاهچرده با چتری در دست، گذشت. که: «حاجیآقا اسم ما را هم توی یادداشتهایت بنویس. قندهاری از مشهد.»... بفرمایید. گرچه چیزی از تمسخر در صدایش بود. اینطور که پیداست، این اداها بدجوری در این محیط تشخّص را میرساند. گرچه تابهحال خودم دوسهنفری را دیدهام درحال قلمزدن به کاغذی یا دفتری و غیره... بعد از این، مواظب باشم. در ملاء عام و نوشتن؟)
کاربر ۱۵۲۸۲۸۰
الآن در طبقه دوم شبستان جدید نشستهام و دارم قلم میزنم و از این بالا کعبه درست نصف آن چیزی مینماید که گمان میکردهام. آن بنده خدایی که معمار این شبستان جدید بوده، گویا متوجه نبوده که وقتی نسبتها را بههم زدی، مفهوم معماری را هم عوض کردهای. کعبه در همان قد و قامت سابق مانده؛ اما شبستان را دوبرابر وسیع کردهاند و بلند و آیا صلاح هست که خود کعبه را هم دست بزنند؟ و بلندتر و بزرگتر؟ و لابد از بتون بسازند!؟
کاربر ۱۵۲۸۲۸۰
درست است که پاگرد (مطاف) دور خانه گستردهتر خواهد شد و جماعت بزرگتری ــ سهچهار برابر جماعت فعلی ــ دور حرم طواف خواهد توانستکردن؛ اما تمام حرف بر سر این تختههای سیمان است که روی پایههای بتونی میچسبانند و دهبرو بالا... این سنگ خارای نجیب و زیبا دمدست افتاده و آنوقت مدام سیمان و قالب سیمانی. اینطور که پیداست، از شبستان قدیمی فقط دوسهتا منارهاش را حفظ خواهند
کاربر ۱۵۲۸۲۸۰
دایی پیرمرد که چرتش میبرد و ممکن بود سرش بخورد به پشتی صندلی ردیف پیش و من هیچ شبی چنان بیدار نبودهام و چنان هشیار به هیچی. زیر سقف آن آسمان و آن ابدیت، هرچه شعر که ازبر داشتم خواندم ــ بهزمزمهای برای خویش ــ و هرچه دقیقتر که توانستم در خود نگریستم تا سپیده دمید و دیدم که تنها «خسی» است و به «میقات» آمده است و نه «کسی» و به «میعاد» ی
کاربر ۱۵۲۸۲۸۰
یکبار بهش گفتم که: «آقاجان ما آمدهایم اینجا که خودمان را در اجتماع گم کنیم. نیامدهایم به تشخص و انفراد و انزوا»
کاربر ۱۵۲۸۲۸۰
صف نماز مغرب مدتها بود برچیده شده بود و مردم دستهدسته دور هم نشسته و باز همان وعاظ. یکیشان غیرعرب بود و بهعربی کتابی وعظ میکرد؛ که بدجوری یاد سعدی افتادم.
کاربر ۱۵۲۸۲۸۰
سر راه، وسط «شارعالعینیه» مردک سیاهی (لابد افریقایی) تلانباری لباس کهنه فرنگی را ریخته بود جلوش و چیزی جار میزد و به همان زودی دورش شلوغ بود. یکی از لباسها بهدست یک مشتری بود که معاینه میکرد. زیر و بالاش را. لباس عروسمانند. با دامن از عقب دراز و «ژپون» سرخود و زر و یراق در آن بهکار رفته. گذشتم.
کاربر ۱۵۲۸۲۸۰
سر راه، وسط «شارعالعینیه» مردک سیاهی (لابد افریقایی) تلانباری لباس کهنه فرنگی را ریخته بود جلوش و چیزی جار میزد و به همان زودی دورش شلوغ بود. یکی از لباسها بهدست یک مشتری بود که معاینه میکرد. زیر و بالاش را. لباس عروسمانند. با دامن از عقب دراز و «ژپون» سرخود و زر و یراق در آن بهکار رفته. گذشتم.
کاربر ۱۵۲۸۲۸۰
محدث یکدوتا کتاب هم با خودش آورده. یکیش «هدایةالسبیل». سفرنامه حج فرهادمیرزای قاجار. بهنظرم همانکه سفرنامه بلوچستان و کرمانش تازگیها چاپ شده بود. مدتی ورق زدم. بدک نیست. نثرش آزار نمیدهد. اما تفاضلش چرا. همهفنحریف است و هی حاشیهرونده (و این باد عجب شن و ماسه ساختمان را میزند توی چشم. اینجا میز که نیست. برای اینکه صفحه روشن باشد، باید دمرو افتاد و نوشت.) قصیده هم گفته. کاغذ عربی هم به فلان حاکم عثمانی نوشته. تاریخ هم نقل کرده... و همینجور و آداب حج را هم از سیر تا پیاز شرح داده. عین یک مناسک حج. بااینهمه میارزد. در راه تمامش خواهم کرد.
کاربر ۱۵۲۸۲۸۰
عصر رفتم سراغ یکی از باغهای حومه مدینه؛ شرقی محل اقامتمان. برای استحمام. پای موتورهای آب. اسکناس یکریالی بهدست، در زدم. جوانکی آمد. کوتوله و آفتابهبهدست. «والسلام علیک؛ جئت للاستحمام». خندهای کرد و بعد، «تفضّل» که اسکناس را دراز کردم.
نگرفت. گفتم چرا؟ معلوم شد شیعه است. گفتم از نخاولهای؟ گفت آری؛ اما سیاه نبود و مختصرکی فارسی میدانست. عین همه آدمهایی که در یک محیط زیارتی دوکلمهای از زبانهای بیگانه را میآموزند و بعد، انکشف که برادرم را میشناسد و احوال پسرش را میگرفت. در سنی بود که میتوانست همبازیاش بوده باشد و اسمش عباس و بعد، راهنماییام کرد پای لولهای که از چاه آب میکشید. چهار «اینج» و زیر شره آب، حوضچهای کمعمق از سیمان ساخته و اجازه گرفتم و صابون هم زدم و حسابی سر و تن شستم.
کاربر ۱۵۲۸۲۸۰
بعد دفتر پست بود. راجع به نرخ تلگراف پرسیدم. هر ده کلمهای ۱۲ ریال سعودی و چرا؟ چون تلگراف مستقیم میان عربستان سعودی و دیگر ممالک اسلامی نیست. هنوز از همان خط دریایی خلیج فارس به سوئز استفاده میکنند. لابد. که مردهشور! تلگراف حجاج عالم اسلام باید از جده برود پاریس یا لندن یا ژنو و از آنجا پخش بشود. این را میگویند نمونه کامل مملکتداری! اما آمریکاییهای «آرامکو» در «ظهران» و «ریاض» حتماً بوقلمون شب ژانویهشان گرمگرم از لوسآنجلس میرسد!
کاربر ۱۵۲۸۲۸۰
مدینه
حالا دیگر مسلم است که سعودیها دوشنبه را اول ذیحج گرفتهاند. پس چهارشنبه دیگر عید است. یک روز اختلاف با شیعه و همین، چه بحثها که نینگیخته. همهشان تصدیق هم میکنند که چارهای جز متابعت نیست و تکروی در حج معنی ندارد؛ ولی آخر شیعه باشی و درمقابل اهل سنت بیقرولند کنار بروی؟! مجلس دیشبمان سرتاسر صرف این قضیه شد. آخوندهامان یکییکی رفتند منبر و قضیه را طرح کردند و بعد مداحمان شروع کرد. صدای خوشی دارد؛ اگر زیاد عربده نکشد و شعر خوشی هم خواند و واعظمان «سمبلیک» بودن اعمال حج را توضیح میداد. (درست با همین لغت فرنگی. باید بهش حالی کنم که بهخاطر چندتا درسخوانده او حق ندارد زبانش را عوض کند.)
کاربر ۱۵۲۸۲۸۰
طوافی هم دور ضریح. نسبتاً خلوت بود و هرکس راحت کارش را میکرد و شرطهها آدم بودند. گوشه و کنار حرم، مردم بهانتظار نماز سر صف جا گرفته و سخت مواظب اینکه کسی به گوشه سجادهشان نگاه چپ نکند. عجب تعلقی میجوید این آدمیزاد! حتی در چنین سفری؛ یعنی نفهمیدم و پایم گوشه سجادهای را برگرداند. یارو چنان زد پشت پایم که درماندم چه کنم. فقط نگاهش کردم. پیرمردی بود و عرب نمینمود و ذکرگویان تسبیح میگرداند؛
کاربر ۱۵۲۸۲۸۰
حجم
۱۷۷٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۲
تعداد صفحهها
۱۸۴ صفحه
حجم
۱۷۷٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۲
تعداد صفحهها
۱۸۴ صفحه
قیمت:
۲۸,۰۰۰
۱۴,۰۰۰۵۰%
تومان