بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب شاید بخواهید با من ازدواج کنید! | صفحه ۳ | طاقچه
تصویر جلد کتاب شاید بخواهید با من ازدواج کنید!

بریده‌هایی از کتاب شاید بخواهید با من ازدواج کنید!

نویسنده:جیسن رزنتال
امتیاز:
۳.۳از ۱۳۶ رأی
۳٫۳
(۱۳۶)
سالی یک‌بار عکاسی پرتره انجام دهیم. شروع: جولای ۱۹۹۱، بیست‌وپنج سال بعد (جولای ۲۰۱۶) آن‌ها را در قالب آلبومی با عنوان «تغییر» چاپ کنیم؛
la lumière
عشقت من رو به آدمی که الان هستم تبدیل کرده و تو رو تبدیل به تو. یعنی تو روحمی و خیلی خوب می‌شه اگه بتونیم تو این مبارزه پیروز بشیم و تا مدت‌ها عاشق هم بمونیم. اصلاً عشقمون باید همین‌طوری باشه. در طول این دورهٔ درمان کنارت هستم، چون دوستت دارم.
کاربر ۳۳۷۶۶۶۷
«در پایان زندگی، در پایان زندگی‌ات، چه‌چیزی به یادگار گذاشته‌ای؟ دنیا را با چه‌چیزی پر کرده‌ای؟ وقتی دیگران بخواهند از تو یاد کنند، برای صحبت دربارهٔ تو چه کلماتی انتخاب خواهند کرد؟» ایمی کراوس رزنتال
کاربر ۸۵۲۳۴۸۱
وقتی به ازدواج فکر نمی‌کنید، روابط‌تان صرفاً بی‌هدف پیش می‌روند
elisa313
حتی حالا که دارم این را می‌نویسم، کاملاً متوجهم که این حرف کوته‌بینی‌ام را می‌رساند. مردان و زنانی بسیار شجاع‌تر از من هر روز برای دفاع از این کشور جانشان را به‌خطر می‌اندازند و بعضی‌از آن‌ها هیچ‌وقت به خانه برنمی‌گردند
هادی نویدی
در بازه‌ای، باهم کار کنیم (امیدواریم خیلی زود این اتفاق بیفتد)، کسب‌وکار خودمان را داشته باشیم. زندگی خیلی کوتاه است و ما عاشقِ بودن در کنار یکدیگریم؛ آدم‌های عاشق نباید این‌همه ساعت از هم دور و مشغول کارهای جدا، در مکان‌های جدا باشند
parisamaher
جیسن چنین مردی است: او با گل به اولین وقتِ سونوگرافی‌مان آمد. این مرد سحرخیز هر صبح یکشنبه با وسایلی که نزدیک قوری پیدا می‌کند صورتکی خندان می‌سازد و من را شگفت‌زده می‌کند؛ با قاشق، لیوان یا حتی موز.
123
از هر فرصتی برای افتخارکردن بهت استفاده می‌کنم.
123
اگر مدیتیشن چیزی یادم داده باشد، آن این است که نمی‌توانم زمانم را صرف نگرانی دربارهٔ آینده‌ای کنم که نمی‌توانم پیش‌بینی‌اش کنم.
z.n
می‌تونم مال تو باشم، درسته، می‌خوام که باشم، باید که باشم، فقط مال تو.
Fatemeh Kiayi
خوب یاد گرفته‌ام که هیچ‌چیزی ابدی نیست.
MahShid Pourhosein
تو باعث می‌شی زندگی‌م ارزشمند، جالب، عاشقانه و سرگرم‌کننده باشه و حس کنم توی زندگی‌م به چیزی رسیده‌م
MahShid Pourhosein
برای همدیگر مثل رازیم، زندگی‌مان رمانی است که هیچ‌کس دیگری آن‌را نخوانده. با پیوندهای عاشقانه به یکدیگر متصلیم، رشته‌هایی باریک.
المیرا پویامهر
وقتی سنم شروع کرد به بالارفتن، به مسائل راجع به هستی هم فکر می‌کردم! هر روز برای بهترکردن این دنیا چه‌کار می‌کردم؟ آیا به‌اندازهٔ کافی در فعالیت‌های مربوط به خدمات اجتماعی شرکت می‌کردم؟ قطعاً می‌توانستم زمان بیشتری را به این فعالیت‌ها اختصاص دهم و همین‌جا در شهر خودم داوطلب شوم. آیا طی زمان محدودم در این سیاره، تغییری ایجاد می‌کردم؟ اصلاً تأثیری داشتم یا نه؟
المیرا پویامهر
درست وقتی حس می‌کنید زندگی‌تان تازه دارد به نقطهٔ تعادلش برمی‌گردد، زمینِ زیر پای‌تان شروع می‌کند به لرزیدن! یا حداقل این چیزی است که در مورد من اتفاق افتاد.
ارمین عبدلی
باید آب‌شدنش را در مقابل چشمانم تماشا می‌کردم
la lumière
بیش از بیست سال طوری کنار هم زندگی کردیم که وقتی صحبت از برنامه‌ریزی برای خودمان به میان آمد، اصلاً تعجب‌آور نبود که درست مثل بچه‌هایی رفتار کنیم که والدین‌شان آن‌ها را برای آخر هفته در خانه تنها گذاشته‌اند. تمام خانه برای ما بود. تمام دنیا برای ما بود.
la lumière
او با رفتار و حرف‌هایش من را به انسان بهتری تبدیل کرد.
la lumière
مهم این بود که کنار هم باشیم، برای هم وقت بگذاریم و اجازه ندهیم دغدغه‌های زندگی، بچه‌ها، کار یا چیزهای دیگر آن «مایِ» فوق‌العاده‌ای را که در رأس تمام این‌ها بود از ما بگیرد.
la lumière
دتی بعد از به‌دنیاآمدنش، به‌جای اینکه به‌خاطر آمدنش دست از ماجراجویی برداریم، اورا تبدیل به همراه‌مان کردیم و باهم همه‌جا می‌رفتیم. جاستین را با خودمان به رستوران می‌بردیم و درحالی‌که همچنان در صندلی مخصوصِ کودک بود، او را کنارمان روی صندلیِ دیگری می‌گذاشتیم و دعا می‌کردیم حین غذاخوردن‌مان از خواب بیدار نشود. او را به سفرهای زیادی بردیم تا در کنار خانواده وقت بگذراند،
la lumière

حجم

۱٫۸ مگابایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۲۳۳ صفحه

حجم

۱٫۸ مگابایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۲۳۳ صفحه

قیمت:
۵۹,۰۰۰
۱۷,۷۰۰
۷۰%
تومان