کتاب مورتالیته و جیغ سیاه
معرفی کتاب مورتالیته و جیغ سیاه
کتاب مورتالیته و جیغ سیاه نوشته زویا طاوسیان، مجموعه خاطرات و روزنوشتهای یک رزیدنت زنان است.
رزیدنتی یک دوره تکمیلی برای علوم پزشکی است که در آن، افراد با گذراندن دوره تکمیلی میتوانند مهارتهای عملی مختلفی را فرابگیرند و به عنوان متخصص در زمینه تحصیلی خود وارد کار شوند. دوره رزیدنتی پس از گذراندن هفت الی هشت سال دوره پزشکی، آغاز میشود و طول این دوره، بنا به تخصص افراد متفاوت است. رزیدنت به فراگیری و آموزش بالینی یا عملی مبانی و گرایشهای تخصص خود میپردازد.
در کتاب مورتالیته و جیغ سیاه، خاطرات دوران رزیدنتی زنان، نوشته زویا طاوسیان را میخوانیم. او در خاطراتش از روزهای سخت و روزهای خوش کارش صحبت میکند. مشکلاتی را که در این دوره کاری برایش رخ میدهد بیان میکند و به طور کلی دیدگاهی نسبت به این شغل به مخاطبانش میدهد.
کتاب مورتالیته و جیغ سیاه را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن کتاب مورتالیته و جیغ سیاه رابه تمام علاقهمندان به مطالعه کتابهای خاطرات پیشنهاد میکنیم. اگر دوست دارید با دردرسرها و خوشیهای شغل رزیدنتی و پزشکی آشنا شوید، این کتاب به شما کمک میکند.
بخشی از کتاب مورتالیته و جیغ سیاه
خواب زیر میز
ساعت چهار صبح بیدار میشوم و بچهها را به نیش میگیرم و تا بیمارستان میآیم. اگر شیفت شبانهروزی مهد کودک بیمارستان به راه نباشد، دردسر بزرگی دارم.
دختران سهسالهام را آرام وارد پاویون میکنم. سالیکیها تخت ندارند و اتاقشان با سالدوها مشترک است و تنها سهم ما از این اتاق گذاشتن لباسها و کیفمان است. نوک پا و یواش وارد اتاق میشوم و لباسهایم را عوض میکنم. از ساعت چهار و نیم صبح بچهها را باید جایی بخوابانم تا ساعت هفت و نیم بشود و مهد کودک بیمارستان را باز کنند. بیشتر وقتها هیچ جایی برای خواباندن دوقلوهایم پیدا نمیکنم. توی راهرو دو تا میز است که رزیدنتها و انترنها موقع غذا دورشان مینشینند.
بچهها را که در پالتوی یکسرهشان خوب پیچیدهام زیر میز ناهارخوری میبرم. چادر نمازم را تا میزنم و زیر سرشان میگذارم. اگر گاهی یک پتو پیدا کنم رویشان میاندازم. بیشتر وقتها چشمهای کوچولو و نازشان از اشک تر میشود: «مامانی! نرو!» میگویم: «باید برم ویزیت مریضها. همینجا بخوابین. صداتون هم در نیاد وگرنه این خانم دکترها بیدار میشن و دعواتون میکنن. با من هم دعوا میکنن!» تکبوسهای به گونههایشان میزنم و دوان دوان از پلهها پایین میروم تا یک کشیک طاقتفرسای دیگر را شروع کنم. جایی امنتر از زیر میز برای خواب جگرگوشههایم پیدا نکردهام.
رزیدنتهای سالبالا ساعت هفت مینشینند دور میز صبحانه و به خوردن مشغول میشوند و دو کودک نازنین من زیر آن میز خوابند. گاهی وحشتزده از خواب میپرند و گریه میکنند. بعد رزیدنتهای محترم سالبالا از توی بخشها مرا پیدا میکنند که بروم پاویون و بچههایم را زودتر به مهد ببرم. من میدوم و میدوم و انگار این دویدنها هرگز پایانی ندارد.
دختران کوچولویم! مرا ببخشید! خودخواهیهای من برای ادامه تحصیل، شما را اینطوری آواره کرده است که حتی شبها هم نمیتوانید راحت بخوابید. صحبت و خنده و دعوای دیگران همیشه خواب زیر میزتان را هم تکهپاره و آشفته میکند. مرا ببخشید!
نیروی غیبی
حنانه فرزندش را در آغوش گرفت و رفت. رفت تا دو ماه در خانه کنار بچه کوچولو و همسرش باشد. البته مرخصی زایمان باید چهار ماه باشد، اما اینجا با بیش از دو ماه، موافقت نمیکنند!
حالا من و ندا و شهره باید کشیکها را بین هم تقسیم میکردیم. مسلماً کشیکهای ما بیشتر میشد و فشار کار اذیتمان میکرد. ولی یک نفر از راه رسید. درست همان روزی که حنانه از روی تخت بیمارستان مرخص شد، ما با یک رزیدنت مهمان روبهرو شدیم. یک سالدویی که بهخاطر شرایط خاص خانوادهاش به مدت دو ماه به بیمارستان ما آمده. به این میگویند امداد غیبی! حالا ما دوباره چهار رزیدنت سالدویی هستیم. یعنی بیخیال کشیک اضافه! همه چیز به روال سابق برگشته است.
آمدن مهمان جدید به مذاق سالسهایها اصلاً خوش نیامد، چون در میان گروه آنها هم پهلوانی که به تازگی زایمان کرده است به مرخصی رفته و هیچکس هم جایش نیامده است. از طرف دیگر سمندرپور هم باردار شده و حال و احوال مناسبی ندارد. ایزدپناه و فراست همینطور دارند از شانس بدشان گله میکنند و مثل ماهی توی تابه روغنی به جِلِزووِلِز افتادهاند.
بنابراین به سالدویی مهمان خوشامد که نمیگویند هیچ، بنای آزارش را هم گذاشتهاند. مهمان جدید _ لادن _ حسابی توی ذوقش خورده است. به او مدام غر میزنند، به کارهایش ایراد میگیرند، هی میگویند که او هیچ کاری را درست نمیتواند انجام بدهد، بلد نیست سزارین کند، بلد نیست لیبر را خوب بچرخاند، بلد نیست مریضهای درمانگاه را جمعوجور کند. انگار نه انگار که لادن بیچاره در یکی از دانشگاههای تهران رزیدنت است. حتی به اندازه انترنها هم او را قبول ندارند.
زخم زبانهایشان یک طرف، به ما سه نفر دستور میدهند که مراقب همه کارهایش باشیم. بالای سرش بایستیم تا مثلاً یک TL انجام بدهد. خلاصه کلام میخواهند کار ما همینطور زیاد باشد. دیروز داشت با حال افسرده عمل سزارین انجام میداد. کنارش ایستاده بودم و نگاهش میکردم. لادن سرش را بلند کرد و گفت: «اینجا بیمارستان شلوغیه. آدم مریضای زیاد و مختلفی میتونه ببینه. تجربه کاریش زیاد میشه. حیف که این سالبالاهاتون دیوونن!» گفتم: «بیمارستان شما چه جوی داره؟ اونجا بهتره؟» آهی کشید: «نه، خودت که بهتر میدونی. «زنانی»ها همهجا یهجورن؛ سختگیریهای بیمورد، کشیک اضافه زدنهای بیخود، پادشاهی سالبالاییها. اما هرچی باشه، بیمارستان ما اینقدرها شلوغ نیست و فشار کاری کمتره.
مهمانآزاری، چنان بود که پس از دو ماه او را فراری داد. لادن میرود و برای دوستانش حرفهای زیادی دارد تا تعریف کند. خاطراتی ستمبار از ایزدپناه، فراست، جیغسیاه، جغدسبز و...
حجم
۲۱۱٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۲۷۰ صفحه
حجم
۲۱۱٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۲۷۰ صفحه
نظرات کاربران
برام عجیب بود که این کتاب تو طاقچه اصلا مطالعه نشده؛ چون خیلی زیاد از زبون دوستام و بچههای دانشگاه راجع بهش شنیده بودم. به همه پیشنهاد نمیدمش؛ چون اگه هدف این باشه صرفاً بدونین زنان رشتهی خیلی سخت و اذیت
بنظرم عالیه عین واقعیته و با متن کاملا روان البته تا کسی پزشک نباشه شاید نتونه درکش کنه... ولی به عنوان یک پزشک برام جذاب و تداعی خاطرات بود
خاطره قایدی به نظر من نویسنده علی رغم اینکه یک پزشک بوده،مهارت خوبی در به تصویر کشیدن رنجی که این قشر در طول دوران تحصیل تا پس از آن به دوش می کشند،داشته است.ضمن اینکه سعی کرده خمیرمایه طنز را هم
کتاب جالب و خوبی بود هرگز از سختی های پزشکی جز کتاب های قطور و اصطلاحات سنگین چیزی نمیدونستم این کتاب افق جدیدی روبروم باز کرد خدا اجر بده پزشکان و کادر درمان دلسوز و زحمت کش رو
کتاب، خیلی خوب سختی های این رشته رو توضیح میده، شما با یک پزشک که همسر و مادر دو فرزند کوچک هم هست و با این حال برای ادامه تحصیل در یک شهر دیگر در یک رشته ی پر کشیک
واقعا میگن که مدرک درک وشعور نمیاره تاسف باید خورد به حال بعضی از پزشکان و سیستم که سالهاست داره اینقد نیرو اینده اش پر از کینه وحسد میکنه.. واقعا ارزش داره واسه یه مدرک وشغل اینقد انسانیت خودمون زیر
واقعیت رو بخواین بدونین کتاب یه جوری نوشته شده. من فکر می کنم این جور اتفاقات بیشتر در محیط کارهای تمام زنانه اتفاق میفته. نمیخوام موضوع رو جنسیتی کنم ولی واقعیتش من در محیطهای کار اقایان کمتر از این نوع
خاطرات نویسنده را سالها پیش در همشهری داستان خوانده بودم .شنیدم که بعدتر کتاب کاملی شد .کتاب هم جالب و خواندنی است
برای من که روایت از مشاغل را دوست دارم جذاب بود.
کمتر دیدم تو ایران پزشکی اینطوری خاطراتشو بنویسه به نظرم جالب بود. اگر پزشکی نخونده و بخش زنان نگذرونده باشین کمتر میتونین بفهمینش و چیزایی که تعریف میکنه رو تصور کنید. اولش خیلی کند پیش میرفت و داشت حوصلمو سر