دانلود و خرید کتاب دیار و تن‌های عاریه نکیسا ذوالنوری
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
تصویر جلد کتاب دیار و تن‌های عاریه

کتاب دیار و تن‌های عاریه

انتشارات:نشر داستان
دسته‌بندی:
امتیاز:
۵.۰از ۱۱ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب دیار و تن‌های عاریه

کتاب دیار و تن‌های عاریه نوشته نکیسا ذوالنوری است.

این کتاب اولین رمان نویسنده جوان، نکیسا ذوالنوری است که با فرمی پیچیده و چند لایه نوشته شده. رمان دارای چند روایت متفاوت از چند دوره زمانی مختلف است و نویسنده با زبانی شاعرانه آنها را به تحریر در آورده. مضمون اصلی رمان، جنگ است و مرگ در آن بر اساس باورهای اعتقادی بومی به تصویر کشیده شده است.

این کتاب ترکیبی از انسانیت و فرهنگ مردمان این سرزمین است که هشت سال ایستادگی کردند.

خواندن کتاب دیار و تن‌های عاریه را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

ان کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی معاصر پیشنهاد می‌کنیم

بخشی از کتاب دیار و تن‌های عاریه

قاب هشتم: زنی با اسلحه کمری و چهره ای عصبانی مردی را تهدید می کند.

قاب نهم: پسرک کاغذی را پاره می کند و دخترک با تعجب نگاهش می کند.

قاب دهم: مردی کیف به دوش به چند سکه خیره شده.

قاب یازدهم: مردی ایستاده و زنی را در لباس عروس، نگاه می کند.

قاب دوازدهم: دو کودک با وحشت به یکدیگر نگاه می‌کنند و انگار فریاد می‌کشند.

قاب سیزدهم: عروس و داماد کنار یکدیگر نشسته اند و دو شمع از سفرهٔ احتمالیِ مقابلشان در تصویر مشخص است؛ یکی از شمع ها درست زیر سینهٔ عروس می درخشد.

(خب که چه؟) دارم قاب ها را نگاه می کنم و بسوی آن آقا که بارانی قهوه ای پوشیده می روم. (می روی؟ لابد با پاهای خودت) نه با پاهای او، گفتم که دارم کشیده می شوم. (مثل آهن ربا؟) نه مثل آدم ربا. (خب حالا چه فرقی می کند؟ بهرحال داری کشیده می شوی دیگر).

نور بیشتر و بیشتر می شود. آن مرد از پنجره عبور می کند و من هم می روم. صدای خرناس خیلی زیاد است آنقدر که تابش و درخشندگی نور را برای لحظه‌ای فراموش می کنم. انگار با سرعت به پایین می رویم که جریان هوا صورت و شکم و پاهایم را قلقلک می دهد. دیگر خبری از آن مرد نیست! شاید در توده ای از ابر هستم که اطراف را نمی توانم ببینم که در همین تودهٔ بخار گون دختری با لباس سفید و لچکی سبز و سرخ می خندد. گلاب پاش را نزدیک می آورد (سر و کلهٔ این دختر از کجا پیدا شد؟) لابد این هم از اسراریست که ماموستا می داند.

به صورتم می پاشد (چه؟) گلاب را، و آیینه ای روبرویم می گیرد. صدای تنبور و لالایی از آینه می آید.

به ستون گوشهٔ خانقاه تکیه داده ام. اصغر عراقی با ردای سفید و سبیل‌هایی سیاه و اصلاح نشده تنبور می نوازد. هرکس به کاری مشغول است؛ انگار یکدیگر را نمی بینند؛ بی تفاوت از کنار یکدیگر عبور می کنند. 

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۱۰۶ صفحه

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۱۰۶ صفحه