کتاب روح
معرفی کتاب روح
کتاب روح نوشتهٔ آرون زرا و ترجمهٔ زهرا متین است. انتشارات اردوی سوره این ۲ داستان را برای کودکان روانهٔ بازار کرده است.
درباره کتاب روح
کتاب روح از ۲ قسمت تشکیل شده که اولی «باماپاما در تعقیب کانگورو» و آخری «نجات قو توسط بودا» نام دارد. این کتاب که تصاویری رنگی نیز محتوای آن را همراهی کرده، برای کودکان نوشته شده است. در بخش اول میرویم به روزی و روزگاری، در دوران افسانهای که در آن، مردی بود به نام «باماپاما». همه میگفتند این مرد دیوانه است. او همراه با افراد دیگر در اعماق زمین زندگی میکرد. آنجا خورشید تمام طول روز جای ثابتی داشت و هوا گرم و آفتابی بود و غروبی هم در کار نبود. در بخش دوم این کتاب هم میرویم به گذشتههای بسیار دور در کوههای بلند هیمالیا. آنجا قلمرو پادشاهی به نام «سودهودانا» بود که همراه با «ملکه ماهامایا» زندگی میکرد. شبی از شبها ملکه خواب عجیبی دید؛ یک فیل عظیمالجثه سفید درحالیکه یک شاخهٔ نیلوفر آبی زیبا به خرطوم داشت، وارد تختخوابش شد. فیل ۳ گام بهطرف ملکه برداشت. در طول این مدت شیپور باشکوهی نواخته میشد. فیل با یکی از عاجهایش با ملایمت به پهلوی راست ملکه زد. صبح روز بعد ۸ مرد خردمند و دانا برای تعبیر خواب ملکه به قصر فراخوانده شدند. این ۲ داستان را در کتاب روح بخوانید.
خواندن کتاب روح را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به کودکان گروههای سنی «ب» و «ج» پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب روح
«همگی آنها معتقد بودند که تعبیر خواب ملکه تولد پسری نجیبزاده و اصیل در خاندان پادشاهی است. پادشاه و ملکه از این گفته بسیار خرسند و شادمان شدند و تولد نوزاد بر خوشحالیشان افزود. نوزاد پسر بهطرز شگفتانگیزی زیبا بود، درحالیکه لالههای گوش بزرگ و پوست طلایی رنگش گواه سرنوشت خاص و اعجابانگیز او در آینده بود. او را سیدهارتا نامیدند (به معنی کسی که قادر است به همه آرزوهایش جامه عمل بپوشاند). سیدهارتا رشد کرد و تبدیل به نوجوان زیبارو و برازندهای شد. سپس شروع کرد به یادگیری هرآنچه که برای یک نجیبزاده واقعی الزامی بود. آموزگارانش همگی براین باور بودند که وی در یادگیری زبان، هنر و ریاضی از استعداد ویژهای برخوردار است. سیدهارتا جوان برازندهای با قد و قامتی کشیده و ورزشکاری تنومند شده بود.
او علاقه زیادی به کشتی گرفتن داشت و درعین حال کماندار بینظیری بود. هنگامی که تیر از کمان سیدهارتا رها میشد، دقیقا به هدف اصابت میکرد. با این وجود او تیروکمانش را با خود به جنگل نمیبرد. او همه حیواناتی که درجنگل زندگی میکردند را دوست داشت و دلش نمیخواست آسیبی به آنها برسد. روزی هنگامی که سیدهارتا به همراه پسرداییش (پسرعمویش) دواداتا داشتند در جنگل قدم میزدند، قوی زیبایی را دیدند که بالای سرشان در پرواز بود. دواداتا بیدرنگ کمانش را کشید و تیری بسوی قو پرتاب کرد. قوی بیچاره از آسمان به زمین سقوط کرد، درحالیکه هردوی آنها به سمتش میدویدند.
سیدهارتا با چابکی زودتر به قو رسید و خوشبختانه قو هنوز زنده بود. سیدهارتا با مهربانی و به آرامی تیر را از بال قو بیرون کشید. سپس دستش را به طرف چند برگ دراز کرد و تلاش کرد با فشار دادن آنها شیره شفابخشی برای گذاشتن روی زخم قو بدست آورد. او کلماتی آرامبخش و مهربانانه همچون مادری که سعی میکند فرزندش را آرام کند برزبان میآورد.»
حجم
۱٫۲ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۶ صفحه
حجم
۱٫۲ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۶ صفحه