کتاب در امتداد خوشبختی
معرفی کتاب در امتداد خوشبختی
کتاب در امتداد خوشبختی داستانی نوشتهٔ ستاره رهسپار و ویراستهٔ زهره چگنی است و انتشارات اردوی سوره آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب در امتداد خوشبختی
رمان یکی از راههای انتقال احساسات است. نویسنده برای بیان حقیقت احساسات و عواطفش به زبانی نیاز دارد که او را از سردی مکالمه روزمره دور کند و بتواند با آن خیالش را معنا کند و داستان و رمان همین زبان است. با داستان از زندگی ماشینی و شلوغ روزمره فاصله میگیرید و گمشده وجودتان را پیدا میکنید. این احساس گمشده عشق، دلتنگی، دوری و تنهایی و چیزهای دیگری است که سالها نویسندگان در داستانشان بازگو کردهاند.
داستان معاصر در بند چیزی نیست و زبان انسان معاصر است. انسان معاصری که احساساتش را فراموش کرده است و به زمانی برای استراحت روحش نیاز دارد. نویسنده در این کتاب با احساسات خالصش شما را از زندگی روزمره دور میکند و کمک میکند خودتان را بهتر بشناسید. این کتاب زبانی روان و ساده دارد و آیینهای از طبیعتی است که شاید بشر امروز فرصت نداشته باشد با آن خلوت کند. نویسنده به زبان فارسی مسلط است و از این توانایی برای درک حس مشترک انسانی استفاده کرده است.
خواندن کتاب در امتداد خوشبختی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران رمان ایرانی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب در امتداد خوشبختی
«- ببخشید اما با توجه به فرمی که پر کردین، شما هیچ کدوم از شرایط لازم رو واسه استخدام ندارید. افراد زیادی خواهان این شغلن با مدارک تحصیلی بالا ولی شما.
ادامه حرفش رو خورد. نگاه مظلوم همیشگیم رو بهش دوختم: اما من واقعاً به این کار احتیاج دارم!
همه کسایی که پشت این در ایستادن به این کار احتیاج دارن. ۹۰ درصدشون هم تمام شرایط رو دارن. انتظار ندارین که چشمم رو روی اونا ببندم و شما رو استخدام کنم؟!
جای حرفی نموند. ولی از اونجایی که هیچ وقت تو بدترین حالت ممکن هم کم نمیارم، توی چشماش زل زدم، چشم غرهای رفتم و با حرص گفتم: روز خوش!
از اتاق بیرون اومدم و در رو محکم کوبیدم.
نگاهی به مراجعه کنندههایی که نفسی از سر راحتی کشیدن و خوشحال از اینکه منم رد شدم و داشتن خودشون رو با پر کردن فرم مشغول میکردن، انداختم و از شرکت خارج شدم.
دیگه خسته شدم! امروز این پنجمین جایی بود که واسه استخدام سر زدم. همشون هم دکم کردن! دیگه جایی به ذهنم نمیرسه. حتی نای راه رفتنم ندارم. کنار جدول روبهروی شرکت نشستم. بیقرار و ناآروم به دور و برم خیره بودم، که ماشینی با سرعت از کنارم رد شد و کل آب چرکای وسط خیابون رو بهم پاشید.
- هو کوری مگه؟
بدون اینکه نگاهی کنه یه بوق زد و رفت. مرسی که روز فلاکتبارم رو تکمیل کردی، واقعاً نیاز داشتم. از جام بلند شدم و به سمت خونهام حرکت کردم. حدود ۲۰ دقیقهای تو راه بودم. جلوی در رسیدم. طبق معمول درر و به سمت خودم کشیدم و یهو فشار دادم که باز شد. الینا دختر همسایه کنارییم از جلوم رد شد و گفت: سلام.
- سلام عزیزم (و یه لبخند تلخ بهش زدم).
از کنارش رد شدم و به سمت اتاقک کوچیکی که من اسمش رو خونه میذارم حرکت کردم. وارد شدم در رو بستم و پرده رو کشیدم.
- هووف دارم میمیرم از خستگی!
پاشدم، لباسام رو عوض کنم که صدای در اومد. بازش کردم.
- سلام خاله تهمینه! (صاحب خونه)
- سلام به روی ماهت دخترم! چی شد کار پیدا کردی؟
-نه خاله! هزارجا سر زد. م من رو قبول نمیکنن. یکی میگه مجردی. یکی میگه ضامن باید داشته باشی. یکی میگه تحصیلات نداری! دیگه نمیدونم چیکار کنم.
-ای بابا! که اینطور!
-البته خاله! فکر نکنی حواسم نیستا، میدونم سه ماهه اجارتو ندادم، ولی به خدا استخدام شدم اولین حقوقم و میدم جای اجاره عقب افتاده که اینقد شرمندتون نشم.
- نه دخترم! این چه حرفیه! اصلا فکر من رو نکن. هر موقع داشتی بده. نداشتی هم فدا سرت!
یه بوس روی گونش کاشتم و با همون قیافه مظلوم همیشگیم گفتم: چقدر خوبه که هستی و جای مادر نداشتم رو واسم پر میکنی.
- عه.. اینجوری نگام نکن! دلم میگیره. تو هم جای دختر نداشتم رو واسم پر میکنی قربونت برم. حالام برو. من دیگه مزاحمت نمیشم.
سری تکون دادم و در رو بستم.»
حجم
۷۰٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۰۴ صفحه
حجم
۷۰٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۰۴ صفحه
نظرات کاربران
داستان جذابی است.