دانلود و خرید کتاب متولد زندان مرتضی احمر
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب متولد زندان اثر مرتضی احمر

کتاب متولد زندان

نویسنده:مرتضی احمر
ویراستار:الهام اشرفی
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۲از ۶ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب متولد زندان

کتاب متولد زندان نوشتهٔ مرتضی احمر و ویراستهٔ الهام اشرفی است و نشر شهید کاظمی آن را منتشر کرده است. این کتابْ رمانی است جذاب با محوریت نخبه‌ای ایرانی که جذب یکی از سرویس‌های اطلاعاتی می‌شود.

درباره کتاب متولد زندان

کتاب متولد زندان ماجرای یک نخبه‌ای ایرانی است که جذب یکی از سرویس‌های اطلاعاتی و جاسوسی شده و برای آن‌ها در چندین نوبت جاسوسی می‌کنند. این کتاب قصه فردی است که در دل تاریکی به روشنایی قدم می‌گذارد و پرورش پیدا می‌کند؛ ولی دوباره خودش با پای خودش وارد تاریکی می‌شود.

خواندن کتاب متولد زندان را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران رمان‌های زندگی‌نامه پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب متولد زندان

«خدا لعنتشون کنه!... داداش!... داداش! کجایی!... چرا رفتی؟!.. خدا نابودشون کنه...»

این کلمات هیچ‌وقت از ذهنم خارج نمی‌شوند. حتی حالا که دارم خاطراتم را برای این آقا تعریف می‌کنم. صدای شیون عمه‌پروانه هنوز توی گوشم است.

صدای عمه‌پروانه بود. جیغ می‌زد و نفرین می‌کرد. از لحظه‌ای که توی کوچه پیچیده بودیم صدای جیغ و فریادش را می‌شنیدیم. هر قدم که به‌سمت خانه برمی‌داشتیم صدا بیشتروبیشتر می‌شد. همسایه‌ها جلو در خانهٔ ما جمع شده بودند. عمه‌پروین دست‌هایش را روی گوش‌های من گرفته بود، ولی تلاشش بی‌فایده بود. چون من گوشم را تیز کرده بودم تا صدا را بهتر بشنوم. البته آن‌قدر صدای عمه‌پروانه بلند بود که نه نیاز بود عمه‌پروین دست روی گوشم بگذارد و نه اینکه من گوشم را تیز کنم.

جلو در خانه که رسیدیم، زن‌های همسایه راه را برای عمه‌پروین باز کردند. من تا خواستم پا توی حیاط بگذارم عمه از پشت من را گرفت و به اخترخانم سپرد و به او گفت که من را به خانهٔ خودشان ببرد. ولی این بار از فضولی اخترخانم خوشم آمد. او «چَشم» ی به عمه‌پروین گفت، ولی از جایش تکان نخورد. من هم ازخداخواسته از بین جمعیتی که جلو در خانه ایستاده بودند داخل حیاط را دید می‌زدم. عمه‌پروانه وسط حیاط خودش را ولو کرده بود. روسری‌اش از سرش سر خورده و روی گردنش بود. با دو دستش موهای بلند و سیاهش را چنگ می‌زد. آن‌قدر صورتش را خراش داده بود که رد ناخن‌های بلندش روی پوست سفید صورتش معلوم بود، ول‌کن هم نبود. پشت‌سرهم فحش می‌داد و یکی در میان نفرین می‌کرد؛ پاسداران، امام و قاضی بیشترین افرادی بودند که عمه‌پروانه آن‌ها را نفرین می‌کرد. آقاجون پشت‌سرهم سرش داد می‌زد و مدام می‌گفت: «خفه شو دختر! آبرومون رو بردی...» ولی عمه‌پروانه گوشش به این حرف‌ها بدهکار نبود. گوشهٔ حیاط عزیزجون کنار دیوار روی پله نشسته بود و سرش را به دیوار تکیه داده بود و گریه می‌کرد. عمه‌پروین سریع خودش را به عزیزجون رساند و سعی می‌کرد او را آرام کند و در همان حین سعی می‌کرد ماجرا را از لابه‌لای گریه‌های عزیزجون متوجه شود. بیرون خانه درست وسط همان جمعیتی که من بین آن‌ها ایستاده بودم، هرکس چیزی می‌گفت. ولی حرف درست را اخترخانم زد. اخترخانم رو به زنی که برای خودش حرف‌های عجیب‌وغریبی می‌زد و کارهای عمه‌پروانه را به خواستگار و... ربط می‌داد، کرد و گفت: «نه‌خیر عذراخانم، من خودم توی خونه بودم که از طرف دولت اومدن و گفتن که جمشید رو اعدام کردن، بعد اینکه پروانه این خبر رو شنید این الم‌شنگه رو به پا کرد.»

جمشید اسم کسی بود که در شناسنامهٔ من جلو نام پدر ثبت شده بود. هیچ تصویری از او در ذهن من وجود نداشت، غیر از چند عکسی که گاهی عمه‌پروانه دور از چشم آقاجون و عزیزجون نشانم می‌داد. برای آقاجونم جمشید خیلی وقت پیش تمام شده بود.

حالا گوشم را بیشتر تیز کردم. آقاجون حالا داشت همان حرف‌های همیشگی‌اش را در مورد جمشید می‌گفت، همان حرف‌هایی که هروقت عمه‌پروانه به او اعتراض کرد که چرا برای آزادی جمشید کاری نمی‌کند؟

«جمشید هر کاری کرد به خودش کرد. هر بلایی که امروز سرش اومده به‌خاطر خیره‌سری‌ای بود که خودش انجام داده. وقتی همهٔ خانواده‌ش و اعتقادش را به اون سازمان کوفتی فروخت، شیون می‌کردی دختر. حالا هم جمع کن این تئاترت رو و بیشتر از این آبرومون رو جلو دروهمسایه نبر.»

این تصویر هیچ موقع از ذهن من، کیوان فکور، تا به امروز که چهل سال از زندگی‌ام گذشته بیرون نرفته است و نخواهد رفت. آن روز من فهمیدم پدرم از دنیا رفته است. پدری که در زمان دانشجویی با دختری به نام اکرم ازدواج می‌کند و با هم وارد سازمان مجاهدین می‌شوند. وقتی من به‌دنیا آمدم پدر و مادرم مجبور می‌شوند به‌خاطر همان مبارزه که آرمانشان بود، من را پیش آقاجون و عزیزجون بگذارند. ولی چند وقت بعد مادرم به‌سراغ من می‌آید و من را با خودش می‌برد. در چند مأموریت از من به‌عنوان پوشش استفاده می‌کنند. مادرم عذاب‌وجدان می‌گیرد و تحمل نمی‌کند و از سازمان و پدرم جدا می‌شود. او تصمیم می‌گیرد مخفیانه دور از چشمان سازمان من را بزرگ کند. ولی زودتر از اینکه فکرش را بکند لو می‌رود و درست روز تولد یک‌سالگی من سازمان مجاهدین مادرم را حذف فیزیکی می‌کند. من بار دیگر به خانهٔ آقاجون و عزیزجون برمی‌گردم. همهٔ این‌ها را عمه‌پروین وقتی پانزده سالم بود برایم تعریف کرد. وقتی برای اولین بار ماجرای سازمان مجاهدین و جنایت‌هایشان را از زبان علی‌رضا شنیده بودم. علی‌رضا برایم گفت پدرش توسط نیروهای سازمان جلوی چشمش ترور شده بود. وقتی که چهار سال بیشتر نداشت. او هم مثل من پیش پدربزرگ و مادربزرگش بزرگ شده بود. مادرش هم هنگام دنیا آمدنش از دنیا رفته بود. همین‌ها باعث اشتراک من و او شده بود. رفاقت ما هم از همین نقطه شروع شد. رفاقتی که نقطه آغازش از پشت میز و نیمکت مدرسه راهنمایی بود.

برخلاف پدرم، جمشید، که عضو سازمان مجاهدین بود و عمه‌پروانه که همیشه طرف‌دار او بود، همهٔ خانواده از آقاجون گرفته تا عزیزجون و عمه‌پروین انقلابی بودند. حتی آقاجون چند سال هم به جبهه رفته بود. دستش هم در جنگ مجروح شده بود. بعد از مجروحیت هم چون نمی‌گذاشتند اعزام شود اکثر اوقات در مسجد و پایگاه بود و کمک‌های مردمی برای جبهه جمع می‌کرد. من یادم است سه یا چهارساله بودم که همیشه وقتی می‌خواست به مسجد برود همراهش بودم و در حیاط مسجد با بچه‌های هم‌سن‌وسال خودم بازی می‌کردیم. هنوز نواهای مداحی‌ای که از بلندگوی مسجد پخش می‌شد در خاطرم هست و هر زمان جایی آن‌ها را بشنوم ناخودآگاه خاطرات آن روزها برایم تکرار می‌شود وقتی با بچه‌ها همراه کویتی آهنگران و... آن شعرها را تکرار می‌کردیم.»

جادوی نظم
ماری کاندو
مزرعه حیوانات
آرمان سلطان‌زاده
جنگ و صلح (جلد اول)
لئو تولستوی
خرده‌ عادت ها
جیمز کلیر
عزاداران بیل
غلامحسین ساعدی
فرمول برنامه‌ریزی؛ راهنمایی برای ایجاد فهرست‌های کاری
دیمون زاهاریادس
جزء از کل
استیو تولتز
برادران کارامازوف (با صدای سه بعدی)
فئودور داستایفسکی
تاریخ فلسفه دامیز
مارتین کوهن
لبه تیغ
ویلیام سامرست موام
راهنمای مردن با گیاهان دارویی
عطیه عطارزاده
سرسختی؛ قدرت اشتیاق و پشتکار
سیده سمانه (سیمین) سیدی
عشق در زمان وبا (عشق سال های وبا)
گابریل گارسیا مارکز
هفته‌نامه صدا – شماره ۶۵ – ۲۸ آذر ۹۴قلعه حیوانات
جورج اورول
فلسفه ترس
لارس اسوندسن
دن کیشوت (جلد ۱)
میگل دو سروانتس
مهاتما گاندی
محمد قاضی
اثر مرکب
دارن هاردی
سمفونی مردگان
عباس معروفی
مغازه خودکشی
ژان تولی
وضعیت آخر
تامس ای. هریس
پنج قدم فاصله
ریچل لیپینکات
حکایت دولت و فرزانگی
مارک فیشر
شوهر آهو خانم
علی‌محمد افغانی
نیمه تاریک وجود
دبی فورد
هنر ظریف رهایی از دغدغه‌ها
مارک منسون
ضیافت افلاطون
افلاطون
مسئله اسپینوزا
اروین د. یالوم
بینوایان (جلد اول)
ویکتور هوگو
دایی جان ناپلئون
ایرج پزشکزاد
آرزوهای بزرگ
چارلز دیکنز
چنین گفت زرتشت
داریوش آشوری
کاریزما چیست و چگونه شخصیتی کاریزماتیک داشته باشیم
میلاد فتوحی
زندگی خود را دوباره بیافرینید
جفری ای. یانگ
بیشعوری
خاویر کرمنت
نیم‌دانگ پیونگ‌یانگ
رضا امیرخانی
مردی در تبعید ابدی
نادر ابراهیمی
مرگ ایوان ایلیچ
لئو تولستوی
برادران کارامازوف (جلد اول)
فئودور داستایفسکی
مثل خون در رگ های من
احمد شاملو
مائده‌های زمینی و مائده‌های تازه
آندره ژید
کاش وقتی بیست‌ساله بودم می‌دانستم
تینا سیلیگ
اوضاع خیلی خراب است
سمانه پرهیزکاری
بر باد رفته
مارگارت میچل
مادر خوب و مادر بد
نهاله مشتاق
مغازه خودکشی
ژان تولی
فلسفه‌ای برای زندگی
ویلیام اروین
آب‌نبات پسته‌ای
مهرداد صدقی
درباره معنی زندگی
ویل دورانت
پیر پرنیان اندیش؛ جلد اول
میلاد عظیمی
در باب اعتماد به نفس
آلن دوباتن
انواع مردان
ژان شینودا بولن
قدرت سکوت
ناهید سپهرپور
راهنمای مردان برای شناخت زنان
جان گاتمن
حرمسرای قذافی
بیژن اشتری
برنامه‎ ریزی به روش بولت ژورنال
رایدر کارول
شازده کوچولو
آنتوان دوسنت اگزوپری
مغالطه‌های پرکاربرد، ۴۴ ترفند کثیف برای برنده شدن در بحث‌ها
ریچارد پل
استالین
ادوارد رادزینسکی
کیمیاگر
پائولو کوئیلو
آبنبات دارچینی
مهرداد صدقی
یاران حلقه (جلد ۱ از ارباب حلقه‌ها)
رضا علیزاده
از دو که حرف می زنم، از چه حرف می زنم
هاروکی موراکامی
چشمهایش
بزرگ علوی
سرگذشت ندیمه
مارگارت اتوود
زنان زیرک؛ چرا مردان عاشق زنان زیرک می‌شوند؟
شری آرگو
دختری با هفت اسم
هیئون سئو لی
مادمازل شنل
الهام عبادی
۵۰ باید و نباید در زندگی زناشویی
فرهنگ هلاکویی
انسان در جستجوی معنا
ویکتور فرانکل
وقتی نیچه گریست
اروین د. یالوم
خودت را به فنا نده
حسین گازر
درمان شوپنهاور
اروین د. یالوم
چهار میثاق
دون میگوئل روئیز
خودشناسی
آلن دوباتن
انسان در جست‌وجوی معنا
ویکتور فرانکل
ناطور دشت (ناتور دشت)
جی. دی. سلینجر
عشق کافی نیست
مارک منسون
گیله مرد
بزرگ علوی
سال بلوا
عباس معروفی
واسه جزئیات عرق نریز
ریچارد کارلسون
یک عاشقانه آرام
نادر ابراهیمی
موهبت کامل‌ نبودن
اکرم کرمی
چنین گفت زرتشت: کتابی برای همه کس و هیچ کس
فردریش نیچه
کار عمیق
ناهید ملکی
کفش باز
فیل نایت
تهوع
ژان پل سارتر
مردان مریخی زنان ونوسی
ج‍ان‌ گ‍ری‌
عادت های اتمی
هادی بهمنی
آبنبات هل‌دار
مهرداد صدقی
آنک نام گل
رضا علیزاده
انسان در جست و جوی معنا
ویکتور فرانکل
جزء از کل
استیو تولتز
مسئله‌ی اسپینوزا
اروین د. یالوم
دروغگویی روی مبل
اروین د. یالوم
سیدارتا
هرمان هسه
محکم در آغوشم بگیر
سمانه پرهیزکاری
مرگ در ونیز
توماس مان
تصویر دوریان‌‌ گری
اسکار وایلد
نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۰

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۱۷۶ صفحه

حجم

۰

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۱۷۶ صفحه