دانلود و خرید کتاب نایریکا؛ جلد دوم آروشا دهقان
تصویر جلد کتاب نایریکا؛ جلد دوم

کتاب نایریکا؛ جلد دوم

نویسنده:آروشا دهقان
انتشارات:انتشارات یمام
امتیاز:
۳.۸از ۲۹ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب نایریکا؛ جلد دوم

کتاب نایریکا؛ جلد دوم نوشتهٔ آروشا دهقان است. این کتاب را انتشارات یمام منتشر کرده است. این کتاب روایت عشق و شجاعت و مبارزه است.

درباره کتاب نایریکا؛ جلد دوم

این کتاب داستان زندگی دختری به نام نایریکا است. پدر نایریکا مهراد شاهزاده سرزمین همسایه ایران توران است. همه‌چیز از زندگی مهراد در دربار پادشاهی آغاز می‌شود. او فرزند شاه است و پادشاه از او می‌خواهد مانند تمام مردان بزرگ تورانی با یک زن از نژاد خودش ازدواج کند، او می‌پذیرد اما هرگز از این ازدواج راضی نیست. در یکی از روزهای گذرش در بازار متوجه دختری زیبا و شجاع می‌شود. میترا دختر یک تاجر ایرانی است که به برای کار به توران آمده‌اند.

مهراد همراه جانشین پادشاه ایران، داریوش، می‌شود اما پنج سال بعد به جرم کشتن شاهبانو، خیانت و تلاش برای کشتن شاه ایران به دار آویخته می‌شود. همسر او هم در آتش‌سوزی می‌میرد و اکنون نایریکا باید راهی برای زنده‌ماندن و گرفتن انتقام پدر و مادرش پیدا کند اول به توران می‌رود اما به‌دلیل ایرانی بودن مادرش از آنجا رانده می‌شود و باید از پس سرنوشت سختی بربیاید.

نایریکا، رمانی است عاشقانه که در دل تاریخ و در فضای ایران هزارهٔ اول پیش از میلاد مسیح روایت می‌شود.

خواندن کتاب نایریکا؛ جلد دوم را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به داستان‌های اسطوره‌ای پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب نایریکا؛ جلد اول

آرتادخت در را گشود و کارگری را به آشپرخانه فرستاد. پرنیان با کوزهٔ آب و تشت مسی درون اتاق آمد و شاهپور را در شستن دست‌هایش یاری کرد. دیری نکشید که خوراک‌های گوناگون بر میز چیده شد و زن و مرد جوان سرگرم خوردن شدند. سخنی میانشان درنگرفت اما آرتادخت از چهرهٔ همسرش می‌خواند که آن شب سرحال‌تر از دیگر شب‌هاست.

هنگامی که شام را برچیدند، جامهٔ کوتاه و بدون آستین خواب را پوشید. روی تخت نشست و دست بر شکمش کشید. نازش را در صدایش ریخت و گفت:

«شما که این‌جا هستید بیشتر تکان می‌خورد.»

داریوش شگفت‌زده به همسرش نگریست. لبخند زد و پرسید:

«کودکی که هنوز زاده نشده است چگونه می‌داند که من این‌جا هستم یا نه؟»

«بانو پرین می‌گوید بچه از درون شکم هم می‌تواند صداهای پیرامونش را بشنود.»

«به گمانم پرین پیر شده است. هذیان می‌گوید.»

«اگر صدای شما را هم نشنود، شادی و آرامش من را که حس می‌کند.»

«هنگامی که من این‌جا هستم شما شادتر هستید؟»

«بله شاهزادهٔ من. هم شادترم و هم آرامش بیشتری دارم.»

درنگی کرد و افزود:

«البته فرزندمان از شادی سر از پا نمی‌شناسد و پیوسته... آخ.»

«چه شد؟»

از نگاه کردن به چشما نگران همسرش لبخندی بر لبش جان گرفت. از جای برخاست. روی صندلی کنار داریوش نشست و دست او را روی شکمش گذاشت.

«نگاه کنید همسرم. ببینید چه جنب و جوشی دارد.»

داریوش چند بار دستش را روی شکم بانویش جابه‌جا کرد تا تکان‌های کودکشان را بهتر حس کند. لبخند خرسندی و شادی بر لبانش نقش بسته بود. به آرتادخت نگریست و گفت:

«از این تکان‌ها آزرده نمی‌شوی؟»

«دوستشان دارم. تکان که می‌خورد، دل‌استوار می‌شوم که تندرست است.»

سرش را به زیر انداخت و آهسته افزود:

«امیدوارم پسر باشد و شما را خرسند کند.»

«این‌گونه سخن نگو. مگر نمی‌گویی که می‌شنود؟ دوست ندارم دخترم از شنیدن چنین سخنی آزرده شود. چه دختر باشد و چه پسر، من خرسند خواهم بود.»

«اما شما به جانشین نیاز دارید.»

خود من هنوز جانشین هستم آرتادخت. جانشین می‌خواهم چه کار؟»

«درباریان این را از شما می‌خواهند. من نمی‌خواهم هیچ کس، حتی اندکی، از شما ناامید شود.»

«مگر می‌توانند ناامید شوند؟ بگذار بخواهند این بچه که تنها فرزند من نخواهد بود.»

لبخند بر لب بانوی جوان نشست. نگاه پر مهرش را به داریوش دوخت و گفت:

«سپاس‌گزارم سرورم. سپاس‌گزارم که هستید و با سخنانتان آرامم می‌کنید.»

کمی جابه‌جا شد. دستانش را دور کمر همسرش حلقه کرد و سر بر سینه‌اش گذاشت. می‌دانست که داریوش هنوز هم به نایریکا می‌اندیشد. بارها شنیده بود که در میان خواب‌های آشفته و ناآرامش نام او را فریاد می‌زند. دلش می‌خواست آن‌قدر خوب و دلخواه باشد که همسرش سرانجام دختر مهرداد را از یاد ببرد.‌ بیشتر از یک سال کوشیده و بود و تنها چند ماه بود که داریوش بیش از یک همسر سیاسی به اونزدیک می‌شد. در کنارش می‌نشست، می‌خندید و شوخی می‌کرد.

مهرآسا رضایی
۱۴۰۱/۰۲/۱۴

و بالاخره جلد دوم نایریکا؛ کتابی که عاشقشم. باهاش خندیدم، اشک ریختم، عاشق شدم، دل بریدم، نفرت رو حس کردم، جنگیدم و خلاصه حسابی باهاش زندگی کردم. البته من سال گذشته نسخه‌ی چاپی رو خوندم‌. پیشنهادم هم اینه که چاپیش رو

- بیشتر
Alaghe Band
۱۴۰۲/۰۳/۲۴

حاوی اسپویل از کامنت نویسنده اینطور برداشت کردم که تشنه ی نقد و نظرات سودمند درباره ی کتابشونن تا پیشرفت کنن پس به عالی بود و کلام کلیشه ای بسنده نمی کنم. اول از همه اینکه جلد دوم به شدت من رو

- بیشتر
Lady Marian
۱۴۰۲/۰۱/۱۳

داستان خیلی شبیه آب و آتش بود.ولی همین که داستان هایی درباره ایران باستان داره نوشته میشه باعث خوشحالیه 💐 برای نویسنده آرزوی موفقیت میکنم.🌻

amir
۱۴۰۱/۰۴/۱۸

به عنوان یک مرد تصور نمیکردم از این کتاب خوشم بیاد اما دوست داشتنی و جذاب بود. دست مریزاد به این نویسنده‌ی جوان و هوشیار

کاربر ۹۱۱۸۲۰
۱۴۰۱/۰۳/۰۵

کتاب قشنگی بود ولی داستانش تکراری و مشابه کتاب دیگه ای بود(سرگذشت اب و اتش)

ز. آروشا دهقان
۱۴۰۱/۰۱/۲۳

درود به همه‌ی همراهان عزیزم خب بالاخره بعد از ماه‌ها انتظار، جلد دوم نایریکا هم منتشر شد. از پیام‌ها و نظرات پر مهر و نقدهای موشکافانه‌تون درباره‌ی جلد اول بسیار سپاس‌گزارم. این بار هم از طریق نظرات طاقچه، گودریدز و اینستاگرام پاسخگوی

- بیشتر
آکسین :)
۱۴۰۳/۰۴/۱۰

درود بر اهالی شریف ادب 😃 خب بالاخره دو جلدی نایریکا به پایان رسید ... ! / اخطار : احتمال اسپویل 😁 / همونطور که خیلی از دوستان هم گفتند نایریکا شباهت بسیاری به سه جلدی آب و آتش داشت اما

- بیشتر
vafa
۱۴۰۲/۱۰/۲۷

فکر می‌کنم، با کنار گذاشتن مقایسه‌هایی که مربوط به داستان آب و آتش می‌شه، از زیباترین داستان‌های ایرانیه. وقتی‌هایی که اتفاقات رو از دیدگاه‌های دیگه هم بررسی می‌کردید -مثلا داستان مهرداد و میترا- دوست داشتم. و فکر می‌کنم این جلد

- بیشتر
mahta.mahbood
۱۴۰۱/۰۱/۲۴

عشق من است او🥳 بالاخره جلد دوم💃🏻 من چاپیش رو خوندم. قبلا هم تو جلد یک یه ریویوی مفصل براش نوشتم. اینجا هم چندتا نکته رو میگم. اول از همه این که به نظرم جلد دوم از جلد اول خیلی بهتره. تعداد

- بیشتر
سمیرا مستان
۱۴۰۱/۰۲/۱۹

کاش تخفیف بذارید

دلم آن‌قدر برایت تنگ شده است که دیگر خودت هم در آن جا نمی‌شوی.
vafa
تو سرو باش نایریکا! سرو باش و نشکن.
vafa
«پس باور دارید که پس از مردن، جان به هیچ چیز نمی‌پیوندد؟» «سردرگم می‌شوی اگر بگویم آدم سه بخش است؟ تن و روان و فروهر.» «آه درست است. خوانده بودم که تن می‌میرد اما روان و فروهر پایدار می‌مانند.» «درست است. روان آدمی باید در برابر کردارهایش پاسخگو باشد ولی فروهر ذره‌ای از ذات اهورامزداست که در جان آدمیان امانت است. برای همین همیشه نیک است و در پایان نیز به سرچشمهٔ خود بازمی‌گردد.»
vafa
«شما از داشته‌هایتان دست نکشیدید بانو. شما به سوی داشته‌هایتان می‌روید. برادرتان، پدربزرگتان، برادرزاده‌هایتان، جایگاه راستین‌تان. این‌ها داشته‌های شماست.» «پس... پس دلم چه می‌شود؟ دلی که در ایران رها کردم چه می‌شود؟»
vafa
«اما پادشاه داریوش مانند پدرهاست. خیلی مهربان است. رفتارش با من درست مانند رفتار پدر بردان بود.»
Lady Marian
«زادروزت خجسته باد بانوی سپندارمذگان.»
vafa
چقدر با هم نبودیم. چقدر با هم نزیستیم و چقدر به هر سو که می‌نگرم، هستی.
vafa
پس می‌خواهی بگویی که تا آدمی نباشد، بدی هم نیست. جنگ و دروغ و نیرنگ و هر بدی که در جهان هست همه در اندیشهٔ ماست.»
vafa
«زخم روح هم مانند زخم تن است. زخم‌ها خوب می‌شوند اما جایشان تا ابد باقی می‌ماند. زخم اگر عمیق باشد، دیرتر خوب می‌شود و جایش پررنگ‌تر است اما هیچ زخمی ابدی نیست. همهٔ زخم‌ها خوب می‌شوند.»
Ghazal

حجم

۳۴۹٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۵۰۴ صفحه

حجم

۳۴۹٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۵۰۴ صفحه

قیمت:
۱۳۰,۰۰۰
۶۵,۰۰۰
۵۰%
تومان