نظرات درباره کتاب نسخه پیچ و نقد و بررسی خوانندگان | صفحه ۵ | طاقچه
۳٫۱
(۳۹۰)
طاهره
یک اثر درخشان..
وحیده
خیلی لذت بخش بود.
aroosh
راوی خوبی که فدای قصه ی ضعیف شد
Yasmin
عالی بود و بی نقص !
احسان
داستان در بیشتر لحظات در مرز هشیاری و عدم هشیاری است.نویسنده تمام اجزا وجزئیات داستان را در سطوح مختلف با هم پیوند داده.مثلاٍ حتی از این هم نگذشته.آمبولانس و حباب و پادگانی که یکجورهایی مثل هم هستند. آنجا که می گوید:پادگان که نه، منطقه‌ای عملیاتی توی بیابانی بی آب و علف که فقط گردان آنها آنجا بود.مکانها هم در پیوندی زیباشناسانه با هم قرار گرفته اند.همه به طریقی از بیگانگی فرد از افراد دیگر می گوید.تنهایی و بیگانگی.نویسنده همه ی این نشانه ها راجمع کرده تا به رویای موعود برسد یا بخشی از آن رویا را به ما نشان دهد.
آرمان
داستان خیلی بی هدف و خالیه
علیرضا
بعضی از این این بیست تا داستان بی نقص هستند. این یکی هم، همه چیزش سر جاش بود. پایانش هم به نظرم حرفه ای بود. به جای اینکه خودش رو تو هچل بندازه، خواننده رو انداخته تو هچل. دست خوابگرد و طاقچه درد نکنه.
nasim
جالب بودولی می شدپایان داستان بهترازاین هم باشه
فاطمه عباس پور
بلد شده بودم چه طور توی بیداری، رؤیا ببینم….این رویابینی داستان را تبدیل به جنگ تن به تنی کرده که شکست و پیروزی در آن به چالش کشیده می شود ،من به چالش کشیده می شود ، او با خویشتن خویش دست و پنجه نرم می کند و خود را به معنایی دیگر تجربه می کند و زندگی را، احساسات و هیجاناتش را ..گذشته و حالش را با ترکیب چند قرص و آمپول بیرون می کشد .هیجانات و احساساتی که اگر بیرون بریزند آدم را به آتش می کشند و اگر نریزند او را خفه می کنند و این جاست که سوختن خوب و به جا می نشیند.سوختنی که از آتش نیست. او گر می گیرد، از درون شعله می کشد و خواننده هم با او یکی می شود با او بالا می رود و دوست دارد همراه او خالی شود . راوی در همه حالات روحیش خیلی خوب همه چیز را به هم چفت و بست می کند تا ابهامی در ذهن خواننده باقی نماند.از هر چیزی پلی می سازد تا تقریبا هیچ ماجرایی بی مقدمه وارد نشود . داستانی روان و یکدست ساخته که خواننده ای که چند سطر اول را خوانده تا آخر با خود می کشاند . شروع داستان از همان ابتدا به خوبی دنیای داستان را مشخص می کند این که همه چیز از یک نبودن آغاز می شود این که تو وقتی می توانی هستی پیدا کنی که کسی باشی که نیستی. و این هستی، این بودن را برای این می خواهی که تو را از این حالی که در آن هستی خارج کند. از شغل پدرت و سِمت و همه آن قرص ها و داروهایی که به آن دست یافته ای و برایت برگ برنده ای است برای رفتن به عالم رویایی استفاده می کنی که هر آنچه داری و هستی را توهمی بیش جلوه نمی کند.دارو نمی خوری که تو را درمان کند بلکه استفاده می کنی تاتو را به آتش بکشد تا تو را به خلسه ببرد به آنجایی که هیچ چیز واقعیت ندارد و فقط خودت باشی و خودت. و این جاست که همه چیز به گونه ای دیگر حقیقت خود را برملا می کنند. داروها تو را به بیماری ای می کشانند که برایت درد آور نیست لذت بخش است و در آخر به جایی می رسی که چیزی جز شاشیدن آتش درونت را خاموش نمی کند.
انصار رضايي
برداشت من: تلاش برای معامله دستیابی به عمق زندگی های سطحی امروزی با طول زندگی. راوی سعی داره با دارو خاطرات و رویاها و لحظات خوشی برای خودش بسازه که احتمالا در آن زمان به دلیل سختی های سربازی یا پدر پزشکش بهشون نرسیده بود و در مقابل آثار سو داروها طول عمر کمتری رو براش می سازه. موضوعی که این روزا به وفور یافت میشه.
saeedeh
یک داستان چندلایه بودبا موضوعی جدید. حس خوبی داشت.
اشو
خوب تونسته بود رابطه ی پدر و پسر و بیداری و هشیاری رو خیلی واقعی بهت بچشونه.با تمام وجود لمس کردم.خصوصا وقتی با اون پایان فوق العاده هم ضربه ی نهایی رو زد.
parsa
چقدر بده که طعم یه داستان خوب و دلچسب به خاطر بعضی از ضعف ها که توی چشم می زنند از بین بره... نسخه پیچ رو دوست داشتم. راوی سردرگم و کارهای پوچش رو درک کردم. بهش نزدیک شدم. اما داستان کوتاه رو باید با یه چیزی توی ذهن خواننده گیر داد! چسبوند! این پایان چنین قابلیتی نداشت. از نسخه پیج فقط راوی توی ذهنم می مونه. نه اتفاقات داستان.
mostafa
پایان بسیار خاصی داشت و همین داستان را تاویل‌پذیر و قابل بحث می‌کند.به همین دلیل باعث میشود یک عده دلباخته و شیفته‌ی پایانش شوند و یک عده آن را پس بزنند.من در مواجهه در این مواقع دوگانه،سعی میکنم از دریچه ی ذهن نویسنده وقایع را ببینم تا اینکه به سلیقه ی خودم رجوع کنم.
لیلا
نسخه پیچ، روایت سیال و برانگیزاننده‌ای است که گرچه جوانی‌اش را در دنیای اسرارآمیز کلمه میگذراند لیکن پختگی و زبانش، شرحِ تجربه‌ای بس عمیق تر و دور تر است. نویسنده‌ای که به شکل ویژه و بکری با خویشتنِ خویش درونگرای جهان کلمه‌اش عجین است! روایت «نسخه پیچ»، بسرعت خواننده‌ی زیرک و درگیرِقلمش را همراه و مجبور می کند. برانگیخته می کند،عاصی میکند، می شوراند و می میراند. نسخه پیچ، روایت منِ سرگردانِ،عاصی،گیج،گم و مستآصلیست که دست خواننده‌اش را می گیرد و به درون داستان می کشد. و اینجاست که منِ خواننده با منِ ناچار گیجِ رها شده در متن یکی می شود. خودش را گم می کند و پیدا میکند و باز گم می کند. با او به رؤیا می رود و با او گر می گیرد و با او به خواب می رود... فضای رخوتناک و گیج منطقه عملیاتی با فضای مازوخیستی و سرگردان درون راوی و همینطور فضای معلق داستان، موازی با هم حرکت میکنند و انگار همه‌ی این اتفاقها زاییده‌ی تعلیق مست کننده ی بین یک خواب و بیداری‌ست! حضور لازم و مؤثر تک تک شخصیتها،چه شخصبتهای حاضر و چه غایب از دیگر نقطه‌های قوت داستان است.راوی انگار از ابتدا بین خودش و تمام شخضیتها یک ارتباط ناگزیر ولی مشخص برقرار کرده و خواننده از ابتدای آشنایی با هر کدام از شخصیتها بسرعت ارتباط برقرار میکند. شیوه‌ی روایت در این داستان،اتفاقهای موازی و مرتبط که در طول داستان گره های تازه میسازند و باز میکنند. و پیوند دنیای سرگردان و نامتناهی راوی با این اتفاقها زیرکانه و هدفمند پیش رفته و هدایت می شود. او با رؤیا، خاطره بازی و خاطره سازی می کند: حرکت در یک جریان نامتناوب ذهنی و جبر بازی رؤیا، گاه با واقعیت،گاه در واقعیت و گاه بر واقعیت. راوی پابه داستان گذاشته تا در متن واقعیت،از هرچه که او را به داستان متصل میکند،فرار کند،هرچه رؤیا را تجربه کند و از سر بگذراند.دنیاها را به هم پیوند بزند و گاهی باهم یکی کند.او این را به هرشکلی که باشد میخواهد.مثل اینکه بخواهی از خودت فرار کنی ولی سایه‌ات هم دنبالت باشد! چشمهایت را ببندی به جایی بروی که هم میدانی‌اش و هم نمیدانی اش! او با پاهای واقعی اش دررؤیا، در داستان، بین خطوط، بین کلمه ها قدم میزند، همه چیز را به هم میریزد، می بیند و می آفریند! و می گوید: «بلد شده بودم چطوری توی بیداری رؤیا ببینم» او آنقدر به زندگی در جایی که نیست عادت دارد که در حقیفت ترجیح میدهد خیلی از تصمیماتش را عملی نکند.نه شادی اش را واقعی می کند و نه ناراحتی اش را. او همیشه در جای دیگری با کس دیگری که شاید خودش نیست تصمیم می گیرد که چه باید بشود. و اینگونه است که دست رؤیا را میگیرد و با خودش به آتش می زند. می چرخد و گر می گیرد...‌ راوی «نسخه پیچ» در هر پایانی مخاطب را در آتش کلماتش خاکستر می کند.
azimi
با راوی خیلی خوب ارتباط برقرار کردم. شخصیت پردازیشو دوست داشتم. کاش در پایان بندیش کمی بیشتر وقت گذاشته می شد. اون تاثیرگذاری لازم رو نداشت. مثل این بود که یه بازیگر عالی توی یه فیلم متوسط باز ی کنه
Noushy
مجموعه خصیصه های خوب و بد و سایه روشن های در هوشیاری و عدم هوشیاری شخصیت اصلی داستان "نسخه پیچ"، حس های پنهان خواننده را برمی انگیزاند. گفتن از ناگفتنی ها، ساده نیست و نه تنها شناخت و تجربه می طلبد، بلکه بیان آن نیز شجاعت می خواهد. در مجموع داستان گیرایی بود با پایانی متمایز از دیگر داستان های کوتاه.
حامد
این داستان را هم در داستان همشهری قبلا خوانده ام و ترجیح میدهم نظری ندهم
مهدی.ا
خوب بود.چسبید.
golagha
از شیوه های ادبی چیزی نمیدانم اما داستان به دلم نشست.

حجم

۰

حجم

۰