نظرات کاربران درباره کتاب بچه مردم

بیشتر از اینا از قلمش توقع داشتم! جدای داستان آبکی و بی محتواش!!

عالی

خیلی درد داشت و داستان غم انگیزی بود ..مخصوصا اونجایی که بچه رو نجات داد که موتور نزنه به بچه ..با خودم فک میکنم که پس مادر من چطور جلوی همه برای نگه داشتن من وایساد..اینکه به همه خاستگار هاش میگفت اول باید بچم و قبول کنید اینکه از تمام زندگیش زد ..به نظرم باید یه داستانم از فداکاری این دسته از مادر ها نوشت ..من مادرهای زیادی رو می‌شناسن که فداکار بچه هاشونن

🌻🐝🌻 بدک نبود.

من این کتاب رو توی طاقچه قبلا داشتم پاک کردم بعد چند سال دوباره گرفتم واین کتاب رو از اول خوندم

بسیار عالی بود ولی نفهمیدم چطور یک مادر اینطور دلش میاد بچش رو رها کنه؟

هزار بار هم اگر خونده بشه تازگی داره. طبق انتظار و کلیشه‌ها پیش نمی‌ره و بنا نیست به نحو مطلوبی به پایان برسه.

بی اندازه تلخ، آخرش از خودم پرسیدم چطور یه مادر میتونه انقدر بیرحم باشه که به این راحتی از بچش بگذره! این ضعیفی و بدبختی زن رو نشون میداد که فقط به خاطر اینکه شوهر داشته باشه از فرزندش گذشت.

شخصیت ها و کارهایشان دقیقا نشان دهنده‌ی انسان هایی با رو حیات حیوانی هستند. شوهری که بچه ای پس می اندازه و زنش رو ول میکنه. مادری که بچه اش رو وسط خیابون میذاره میره. مردی که بچه‌ی زنش رو نمیتونه تحمل کنه و حتی پیشنهاد هم نمیده که مثلا جایی بذار که بهش صدمه ای نبینه.

خیلی خیلی غم انگیز واقعا یه ادم چقدر میتونه بی عاطفه باشه 😔

داستان غمگینی بود و اینکه‌واقعا اگه کسی خدایی نکرده بخواد اینکار را کنه باید خیلی سنگدل و بی رحم باشه

خوب بود

جلال آل احمد همیشه دوست داشتم . ساده و روان نوشتن داستاناشون بی نظیر . شاید که نه، قطعا یکی از دلایل علاقه مند شدنم به نوشتن کتاب های ایشون و صد البت سووشون خانم سیمین دانشور بودن که بی اغراق بگم من کتابی بالاتر از سووشون تا به حال نخوندم 😊

اینا از عرب جاهلی که بچه هاشون رو زنده به گور میکردند هم بدترند! جامعه مردسالار

دردناک، تلخ، گریه آور و غم انگیز تمامی احساساتی که در خواندن این داستان میتوانی آنان را درک کنی این ها هستند. مفاهیم به جایی نیز در این داستان حس میشد، اما درک این مفاهیم همراه بود، با آه و غم و قطرات اشک!!

این کتاب رو حدود ۴۰ سال پیش خواندم وقتی یه دختر بچه ۱۱ ساله بودم . اون موقع بخاطر بی پناهی اون بچه و تمام بچه های هم سرنوشت سرزمینم اشک ریختم و دلم بحال مادری سوخت که بخاطر یه لقمه نان و سرپناه و .....چشم از جگر گوشه اش پوشاند

خیلی شیرین و دلچسب بود.بقدری خوب توصیف شده که خودم رو جای خانمه تصور کردم.چه کار وحشتناکی کرد....

اگه بچه کوچیک دارین نخونین. واااای اعصابم داغون شد.

نمایی از زندگی فقیرانه، و در عین حال بی‌رحم و عاطفه یک زن و فرزند کوچکش در دوره فلاکت پهلوی. آخر قصه خانمه (جاهل بی شعور) بچشو سر راه میذاره و داستان خیلی غمگینه. حداقل به ننه بزرگه بچه رو میداد یا به دادگاه شکایت میکرد تا باباش برعهده بگیره

چطوردلشش اومدسربچه چی اومد😭