بریدههایی از کتاب اعترافات یک دوست خیالی
۴٫۵
(۲۵)
گفتم: «خیلی خب، باشه. اما من از چی ساخته شدم فلور؟ از جنسی نیستم که بتونی لمسش کنی یا حتی ببینیش.»
فلور جواب داد: «یه عالمه چیزهای واقعی هستن که نمیشه دیدشون یا لمسشون کرد. مثل موسیقی، آرزوها، و جاذبهٔ زمین. برق هم همینطور! و احساسات و سکوت.»
کاربر... :)
اما میدونی کدومها از همه بهترن؟ اونهایی که کاری میکنن حس کنی همهکار میتونی بکنی. منظورم اینه که مگه چندنفر ممکنه توی دنیا باشن که اینجوری قبولت داشته باشن؟ توی وجودت یه چیزی رو ببینن و کاری کنن که احساس کنی با بقیه فرق داری
anau.book
بعضی وقتها خوبه همجنسها دوروبرت باشن.»
تا آن موقع هیچوقت دوروبر همجنسهایم نبودم، چیزهایی که نه کسی میبیندشان نه صدایشان را میشنود، دستکم نه آنجوری که همه انتظار دارند. شاید آنها درکم کنند. ببین، حتی برگهای خشک هم زمستانها زیر برف دور هم حلقه میزنند. حتی تاریکیها هم، وقتی صبح میرسد، کنج دیوارها و ته کشوها جمع میشوند.
Elham jannesari
دقت کردهاید وقتی آدمها دربارهٔ چیزی حرف میزنند که دوستش دارند، چهطور چشمهایشان برق میزند؟
paria
مگه چندنفر ممکنه توی دنیا باشن که اینجوری قبولت داشته باشن؟ توی وجودت یه چیزی رو ببینن و کاری کنن که احساس کنی با بقیه فرق داری؟»
با حرفش موافق بودم: «تقریباً هیچکس. اگه شانس بیاری ممکنه تو تمام زندگیت یکی دو نفر اینجوری پیدا بشن.»
starlight
دوشنبه، کلاس ما مسابقهٔ فوتبال داشت. کاپیتانها یکییکی از بین بچهها یارکشی کردند. تا نوبت من رسید، رفتند و شروع کردند به بازی. من حتی انتخاب آخرشان هم نبودم، اصلاً انتخاب نشدم.
starlight
دلم آنقدر از دوست داشتن پر شد که فکر کردم هر آن ممکن است بترکد. با اینکه میدانستم نمیتواند صدایم را بشنود، با اینکه میدانستم کلمههایم به جایی نمیرسند، هر جور که بود میخواستم بهش بگویم.
آهسته گفتم: «فلور، من فراموشت نکردم.»
sepideh_f2
ببین، حتی برگهای خشک هم زمستانها زیر برف دور هم حلقه میزنند. حتی تاریکیها هم، وقتی صبح میرسد، کنج دیوارها و ته کشوها جمع میشوند.
کاربر... :)
مهم این است که باور داشته باشید، باور کنید که ویژهاید.
anau.book
سعی کردم تصور کنم که قلب خیالیام چهطور ممکن بود بشکند، البته اگر واقعاً قلبی داشتم. شکستنش مثل این بود که آب از گوی برفی قطرهقطره بیرون بریزد، یا مثل بادکنکی بود که بترکد؟ شبیه روبان قرمز پارهپورهٔ خط پایان در فردای مسابقه بود یا مثل عقربههای یک ساعت ازکارافتاده که دیگر نمیتواند زمان درست را نشان بدهد؟ شبیه سیم دررفتهٔ گیتار بود یا کلیدی که توی قفل میشکند؟
maryam
حجم
۲٫۰ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۹۲ صفحه
حجم
۲٫۰ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۹۲ صفحه
قیمت:
۴۳,۰۰۰
۲۱,۵۰۰۵۰%
تومان