بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب اعترافات یک دوست خیالی | طاقچه
تصویر جلد کتاب اعترافات یک دوست خیالی

بریده‌هایی از کتاب اعترافات یک دوست خیالی

نویسنده:میشل کیوواس
انتشارات:نشر کتاب چ
امتیاز:
۴.۵از ۲۶ رأی
۴٫۵
(۲۶)
مدرسه. کی این جای وحشتناک را اختراع کرد؟
ساره🌿
پنجره باز بود و پرده‌ها با نسیم می‌رقصیدند. احمقانه است اما بفهمی‌نفهمی گریه‌ام گرفت. رقص پرده‌ها با باد همیشه این‌همه قشنگ بود؟ غژغژ تخته‌ها و واق‌واق سگ‌ها و گردوغباری که توی شعاع کجکی نور می‌رقصیدند چی؟ به گمانم باید از همه‌چیز دور باشی تا قدر هر چیز را بدانی.
Elham jannesari
همهٔ ما دل‌مان می‌خواهد یک نفر را پیدا کنیم که واقعاً بشناسدمان، آن یک نفری که همهٔ عادت‌های عجیب‌وغریب‌مان را بداند و باز هم ما را بفهمد. شما تا حالا کسی را داشته‌اید که این‌جوری ببیندتان؟ واقعاً، ته دل‌تان را، آن‌جایی را ببیند که هیچ‌کس دیگر توی دنیا ازش خبر ندارد؟ امیدوارم داشته باشید.
anau.book
کم‌کم به این فکر افتادم که اگر گوشه‌های پنهان هر آدمی را ببینید، همان بخش‌هایی که هیچ‌کس دیگر نمی‌تواند ببیند، حتماً شگفت‌زده می‌شوید. اگر می‌توانستید آن‌ها را وقت خواندن آوازهای من‌درآوردی ببینید یا وقتی توی آینه برای خودشان شکلک درمی‌آورند، اگر می‌دیدید که با یک برگ درخت چاق‌سلامتی می‌کنند، یا می‌ایستند تا کرم ابریشم سبزی را تماشا کنند که از تار نامرئی‌اش آویزان شده و بین زمین و آسمان معلق مانده، یا آدم‌هایی را می‌دیدید که فقط با بقیه فرق دارند، تنها هستند و گاهی هم شب‌ها گریه می‌کنند. دیدن آن‌ها، دیدن خود واقعی آن‌ها چاره‌ای جز این برایتان نمی‌گذاشت که فکر کنید تک‌تک آدم‌ها، همهٔ آن‌ها، شگفت‌انگیزند.
Elham jannesari
همیشه از چیزهای خیلی کوچک قشنگ خوشش می‌آمد، مثل مبلمان خانهٔ عروسک‌ها یا لانهٔ موش‌ها، یا مهربانی‌های کوچکی که توجه کسی را جلب نمی‌کرد. از تصور این چیزهای کوچک توی قلبش خوشم آمد
Elham jannesari
برنارد مثل غنچهٔ بازنشده بود، مثل یک دانهٔ بلوط که توی خودش درختی داشت، مثل آهنگی که هنوز کسی نشنیده بود.
Elham jannesari
اما من چه چیز خاصی داشتم؟ نمی‌دانم. گمانم خود آدم چندان نمی‌داند که چه چیز خاصی دارد. شاید دلیلش این باشد که آدم زیادی به خودش نزدیک است و نمی‌تواند خودش را خوب ببیند، مثل گُلی که به پایین نگاه می‌کند و فکر می‌کند فقط ساقه دارد. گمان کنم مهم این است که باور داشته باشید، باور کنید که ویژه‌اید. و آدم‌هایی که به شما نزدیک‌اند این را می‌بینند، آن‌هم از راه‌هایی که اصلاً فکرش را نمی‌کنید
کاربر... :)
عجیب است، وقتی کسی صدایت را نمی‌شنود، کلمهٔ خداحافظی تقریباً از هر کلمهٔ دیگری کوچک‌تر و بی‌معنی‌تر به نظر می‌رسد.
Elham jannesari
«خیالی باشی یا واقعی، دیده شدن یا نشدنت بستگی به خودت داره.»
فانتاسماگوری♡•♡
دلم نمی‌آمد خداحافظی کنم. می‌دانستم ازم می‌خواهد که بمانم و اگر می‌خواست، می‌ماندم.
paria
شاید ما هم از همان چیزی ساخته شده‌ایم که ستاره‌ها ساخته شده‌اند و ستاره‌ها هم از همان چیزی ساخته شده‌اند که ما را از آن درست کرده‌اند. از جنس همهٔ چیزهایی که گم شده‌اند و به هیچ جایی تعلق ندارند.
paria
وقتی همهٔ چیزهایی را که دربارهٔ خودت می‌دانستی از دست بدهی، ازت چی می‌ماند؟ وقتی هیچ‌کس نباشد که یادت بیاورد نقشت توی زندگی چی بوده و هیچ خاطره‌ای در کار نباشد که به خاطرش پشیمان باشی یا با یادآوری‌اش دلت گرم شود، دیگر کی هستی؟ اگر اصلاً یادت نیاید شبیه چیزی بودن چه‌جوری است، شبیه چی می‌شوی؟ چه شکلی می‌شوی؟ اگر هیچ خاطره‌ای نداشته باشی، توی خواب چی می‌بینی؟ اگر هیچ موسیقی به یادت نیاید، کدام آهنگ می‌افتد توی سرت؟
my.6620
گفتم: «خیلی خب، باشه. اما من از چی ساخته شدم فلور؟ از جنسی نیستم که بتونی لمسش کنی یا حتی ببینیش.» فلور جواب داد: «یه عالمه چیزهای واقعی هستن که نمی‌شه دیدشون یا لمس‌شون کرد. مثل موسیقی، آرزوها، و جاذبهٔ زمین. برق هم همین‌طور! و احساسات و سکوت.»
کاربر... :)
اما می‌دونی کدوم‌ها از همه بهترن؟ اون‌هایی که کاری می‌کنن حس کنی همه‌کار می‌تونی بکنی. منظورم اینه که مگه چندنفر ممکنه توی دنیا باشن که این‌جوری قبولت داشته باشن؟ توی وجودت یه چیزی رو ببینن و کاری کنن که احساس کنی با بقیه فرق داری
anau.book
بعضی وقت‌ها خوبه هم‌جنس‌ها دوروبرت باشن.» تا آن موقع هیچ‌وقت دوروبر هم‌جنس‌هایم نبودم، چیزهایی که نه کسی می‌بیندشان نه صدایشان را می‌شنود، دست‌کم نه آن‌جوری که همه انتظار دارند. شاید آن‌ها درکم کنند. ببین، حتی برگ‌های خشک هم زمستان‌ها زیر برف دور هم حلقه می‌زنند. حتی تاریکی‌ها هم، وقتی صبح می‌رسد، کنج دیوارها و ته کشوها جمع می‌شوند.
Elham jannesari
وقتی همهٔ چیزهایی را که دربارهٔ خودت می‌دانستی از دست بدهی، ازت چی می‌ماند؟ وقتی هیچ‌کس نباشد که یادت بیاورد نقشت توی زندگی چی بوده و هیچ خاطره‌ای در کار نباشد که به خاطرش پشیمان باشی یا با یادآوری‌اش دلت گرم شود، دیگر کی هستی؟ اگر اصلاً یادت نیاید شبیه چیزی بودن چه‌جوری است، شبیه چی می‌شوی؟ چه شکلی می‌شوی؟ اگر هیچ خاطره‌ای نداشته باشی، توی خواب چی می‌بینی؟ اگر هیچ موسیقی به یادت نیاید، کدام آهنگ می‌افتد توی سرت؟
paria
دقت کرده‌اید وقتی آدم‌ها دربارهٔ چیزی حرف می‌زنند که دوستش دارند، چه‌طور چشم‌هایشان برق می‌زند؟
paria
مگه چندنفر ممکنه توی دنیا باشن که این‌جوری قبولت داشته باشن؟ توی وجودت یه چیزی رو ببینن و کاری کنن که احساس کنی با بقیه فرق داری؟» با حرفش موافق بودم: «تقریباً هیچ‌کس. اگه شانس بیاری ممکنه تو تمام زندگیت یکی دو نفر این‌جوری پیدا بشن.»
starlight
دوشنبه، کلاس ما مسابقهٔ فوتبال داشت. کاپیتان‌ها یکی‌یکی از بین بچه‌ها یارکشی کردند. تا نوبت من رسید، رفتند و شروع کردند به بازی. من حتی انتخاب آخرشان هم نبودم، اصلاً انتخاب نشدم.
starlight
دلم آن‌قدر از دوست داشتن پر شد که فکر کردم هر آن ممکن است بترکد. با این‌که می‌دانستم نمی‌تواند صدایم را بشنود، با این‌که می‌دانستم کلمه‌هایم به جایی نمی‌رسند، هر جور که بود می‌خواستم بهش بگویم. آهسته گفتم: «فلور، من فراموشت نکردم.»
sepideh_f2

حجم

۲٫۰ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۱۹۲ صفحه

حجم

۲٫۰ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۱۹۲ صفحه

قیمت:
۴۳,۰۰۰
۲۱,۵۰۰
۵۰%
تومان
صفحه قبل
۱
۲۳صفحه بعد